گر با غم عشق سازگار آید دل / بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟ / گر عشق نباشد به چه کار آید دل؟
آیا دل همان قلب است ؟ یا جائی دیگر
گر با غم عشق سازگار آید دل / بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق؟ / گر عشق نباشد به چه کار آید دل؟
آیا دل همان قلب است ؟ یا جائی دیگر
من یبار یه داستان کوتاه نوشتم و دادم به یه نویسنده ی باسابقه که برام نقدش کنه.
توش نوشته بودم تو دلم گفتم… تو دلم حس میکردم…
اون نویسنده با اینکه خودشون اهل ادبیات و ذوق بودند برای من کامنت گذاشتند که اون چیزی که تو ذهن شماست از دل و احیانا قلب، یک ارگان بدنه صرفا و اون جایی که حقیقتا حواس و دلتنگی و عشق و نگرانی و بقیه چیزها رو مدیریت و درک میکنه چیزی جز ذهن و مغز ما نیست. پس بهتره بنویسید از ذهنم گذشت به جای از دلم گذشت …
شاید جواب ایشون درست باشه! دل تو ذهنه!
جان جان چون واکشد پا را ز جان / جان چنان گردد که بی سر تن بدان
من فکر میکنم
ما یک تن داریم و یک جان .
جان عبارت است از روح و مخلفات( ذهن و خیال و احساس وادراک و…)
وجان جان یا بطن جان همان دلست .
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی /گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
از نظر علمی که ثابت شده همه اتفاقات درون مغز اتفاق می افته
حتی افرادی بودند که پیوند قلب انجام دادند ولی چیزی تکون نخورده
من فکر کنم بیشتر منظور از دل احساسات غیر عقلی بوده یا مثلا تاثیری که روی تپش قلب داشته و الا منشاء تمام تفکر و احساسات مغز ما هست
فرمایش شما کاملا درسته ولی داریم افرادی را که مرگ مغزی میشوند و هنوز ضمیر ناخود آگاه شون فعاله
ضمیر ناخواداگاه هم درون مغزه.
اصلا دلیل اینکه میگن اگر شخص دچار مرگ مغزی بشه دیگه غیر قابل برگشته همینه
اگر وارد کما بشه فقط هوشیاریش و از دست داده و می تونه برگرده
ولی مرگ مغزی اتمام زندگیه و مرگ حتمی هست
نمیدانم دل کجاست اما؛ دل دریچه ایست که باب دلبری را میگشاید و هرانچیزیکه دلبر است، مارامینمایاند.
حواس ما دریچه های اند که به دل راه دارند، چشمان ما منظره دلپذیر و حس دلبر را برای دل مینمایاند، گوش ما سخن محبوب و مطلوب را برای دل میشنواند، شامه ما بوی خوش ریاحین را به دل مینشاند، و ذایقه ما مزه دلپذیر را برای دل میچشاند، این پنج حس پنج بزرگراهی اند که به دل راه دارند و آخر این پنج راه به دل ختم میشود و اما این دل کجاست باز هم نمیدانم، دل باید فرا تر از احساس باشد چون احساسات پیامبران دل اند یعنی دل مرکز احساسات است یعنی دل چیزی است که احساسات را درک میکند ولی مطمئناً گفته نمیتوانم که قلب، شاید قلب باشد یا شاید هم عقل
از حضرت سنائی :
پارهای گوشت نام دل کردی
دل تحقیق را بحل کردی
تو ز دل غافلی و بی خبری
دگرست آن دل و تو خود دگری
دل بود راه آن جهانی تو
لیک دل را ز دِه ندانی تو
پر و بال خرد ز دل باشد
تن بیدل جوال گِل باشد