ظاهراً برای اینکه چرخش قدرت صورت بگیره، در خیلی از کشورهای دنیا، رئیس جمهور هر چند سال یک بار عوض میشه.
در این صورت، چنین سیستمی خودش مشوق انجام کارهای کوتاه مدت و زود بازده میشه. چون فرد یا گروه در اثر این کار زودبازده، به لحاظ ذهنی پاداش بیشتری دریافت میکنه تا اینکه بخواد کاری رو شروع کنه که نتیجه و ثمرهاش زمانی دیده میشه که قدرت دست شخص دیگهای هست.
چه قدر با این حرف موافقید و به نظرتون چنین چالشی واقعا وجود داره؟
و اگر موافقید، برای حلش چه چارهای وجود داره؟
تجربههای جهانی در این باره چی میگه؟
خوب این دیدگاه درستیه ولی در دمکراسی مدرن، مسئلهای تا حدی حل شدهست:
حزبِ درست و حسابی راهحل اول اینکاره. احزاب میتونن به شکلی کاملا بلندمدت به قدرت چشم داشته باشن و در نتیجه میتونن برنامه بلندمدت داشته باشن. هنوز این نکته پیش میاد که فرد در مسند قدرت هست و میتونه برخلاف حزب تصمیم بگیره ولی احزابی که بقیه جایگاهها مثل مجلس رو هم در اختیار داشته باشن، به راحتی میتونن این عدول از چشمانداز حزبی رو کنترل کنن. البته یادمون باشه: معمولا مردم به دلیل اینکه از دیدگاههای کوتاهمدت بیشتر استقبال میکنن، در چالش بین رئیس جمهور عامهگرا و حزب آیندهنگر، به سمت رئیس جمهور خواهدن رفت!
ساختارهای دمکراسی باید تا حد مناسبی جدا باشه که مرزی برای حرکتهای مخرب در بلندمدت ایجاد کنه. مثلا یک مجلس معقول میتونه رئیسجمهور رو کنترل کنه بویژه در زمانهایی که قصد حرکت خطرناک بلندمدت داشته باشه. البته همیشه ارتباطاتی بین نهادهای قدرت در همهجا پیدا میشه که هم باعث احتیاط و همدستی میشه و هم باعث اهرم فشار برعکس به دلایلی واهی، ولی در بلندمدت، متعادل بودن ساختار قدرت هم میتونه بهای تندروی رو بالا ببره و هم امکان تغییر نرم سیاسی رو فراهم کنه.
در بسیاری از جاها، دولت مرزی بسیار محدود در امور داخلی داره و در نتیجه نگاه بلندمدت از طریق مدیریت و نه سیاست اعمال میشه. مدیریت نگاه مولد و بلندمدت به جامعه داره در حالیکه سیاست نگاه بازاری و کوتاهمدت. در ایران متاسفانه این دو کاملا در هم آمیحته شدن و بسیاری از مدیریتهای داخلی نه براساس نگاه بلندمدت بلکه براساس دیدگاه سیاسی انتخاب میشن. در بسیاری از جاها، برای خیلی از امور رفرندام برگزار میشه تا یک فرد به تنهایی تصمیم نگیره و در بسیاری از جاها، دادگاههای عالی توان به چالش کشیدن رئیسجمهور رو دارن.
ته داستان: در اکثر نقاط دنیا، همین الان این چالش وجود داره: در آمریکا، برزیل، حتی ترکیه تا حدودی، انگلستان و … . نکته به نظرم اینه که دنیای ما دیگه ارزش چندانی برای نگاه بلندمدت در جامعه قائل نیست و سیاستمدارها هم این رو میدونن.
شخصا دیدگاهی در این مورد ندارم ولی میتونیم در برخی حوزهها خلاف این مطلب رو هم ببینم. برای نمونه سیاست خارجی امریکا رو اگه در یک بازه زمانی طولانی نگاه کنیم متوجه میشیم فارغ از حضور یک رئیس جمهور دموکرات یا جمهوریخواه در راس امور ، برخی استراتژیها و سیاستهای کلان خارجی یکسان و مکمل هم پیگیری میشوند فیالمثل نحوه تعامل با حزب کمونیست چین که به عقیده من در یک نگاه کلان ، حتی رفتار تند ترامپ با چین غیرعادی نیست بلکه در طی سیاست تعامل_کنترل_مسئولیتپذیرکردن چین معنا میده که روسای جمهوری مختلف امریکا در قبال این کشور دنبال میکردند. به همین دلیل در برخی سیاستها ، تغییر دولتها تغییری ایجاد نمیکنه. خصوصا در مورد مسائلی که تحت عنوان منافع ملی یا امنیت ملی مهم تلقی میشوند بیشتر دیده میشه.
ممنون از جوابی که نوشتین که به نظرم خودش زمینه برای طرح هزار تا سوال خوب فراهم میکنه!
اما در مجموع متوجه نشدم که چرا ابتدای صحبت نوشتین:
در حالی که باز با وجود راهحلهای موجودی که شمام بهش اشاره کردین، مشکل کوتاهمدتنگری همچنان در خیلی جاهای دنیا مشهوده و مسأله در عمل حل نشده…
مثلا همین احزاب بیشتر وارد بازی قدرت میشن و تلاش برای به کرسی نشاندن نمایندهای از خودشون به هر قیمتی. تا دنبال کردن برنامهای که در دراز مدت به موفقیت کل جامعه منجر بشه.
این رو اگر بیشتر بشه باز کنین خیلی خوبه.
«مدیریت» چطور میتونه هم نگاه بلند مدت رو پیاده کنه و هم دموکراسی رو حفظ کنه (به دیکتاتوری منجر نشه و قابل تعمیم باشه) و با سیاست سازگار باشه؟
به نظرم این موضوع خیلی کمک میکنه به فکر کردن بهتر به جواب…
عموما اون چیزی که شما در موردش حرف میزنین، سیاست هست و نه مدیریت داخلی. معمولا همون کشورها مدیریت داخلی غیروابسته به قدرت سیاسی دارن که به سختی از طرف قدرت سیاسی قابل تغییر هستن ولی به رای عمومی وابسته هستن. نمونه این قدرتهای محلی در چیزی مثل قدرتهای فدرال در غرب یا ذات شوراها در همین ایران برمیگرده که پایداری بالاتری دارن و میتونن کارهای محلی ولی بلندمدت انجام بدن.
برای رسیدن به یک هدف، عموما باید ریسک یا هزینه مناسبی انجام بشه. معمولا مدیریت پایدار در سطح متوسط همراه با نظارت حداقلی بهتر از دمکراسی هست که در هر چند وقت به دنبال رای افراد برحسب خواسته کوتاهمدت اونها باشه. البته پیچیدگی کار در تعادل بین عامهگرایی و دیکتاتوری بالاست ولی نهادهای با قدرت تصمیمگیری بالا میتونن به رفع این پیچیدگی کمک کنن. برای مثال، نهادهای قضایی میتونن به افراد اجازه بدن که مدیریت رو به چالش بکشن هرچند در همان حال توان عزل و نصب رو ندارن.
در نهایت کار، عموما سیستمهای مدیریتی در سطح کلان، طول عمری دارن: بعد از مدتی، درصد بالایی از افراد یاد میگیرن که با تقلب کارها رو پیش ببرن و سیستم موجود رو بیاثر کنن. چرخش مناسب بین سیستمها، لازمه موفقیت جامعه هست که امکان عبور از ناکارآمدی رو فراهم میکنه.