نزدیک دو سال از بعضی نوشتههای پادپرسی من میگذره. امروز اما، با مرور این نوشتهها در حقیقت خودم رو مرور میکنم. هر اندازه کم و یا سطحی اما من تغییر کردم. شما چه طور؟
نوشتههای گذشته چه تغییری رو به شما نشون میده؟
از این تغییر خوشحالید یا ناراحت؟
سئوال خوبیه. من البته کمی قدیمیتر هستم و اتفاقا چند وقت پیش به دلیلی به این روند نگاه کردم. احساس رشد میکنم:
صبورتر و متعادلتر شدم. واکنشهای قدیمی که داشتم نوعی تندی ناخواسته در اونها بود که امروز حواسم هست و تلاش میکنم حس منفی ناخواسته به آدمها منتقل نکنم.
کمی پرحرف شدم این هم خوبه و هم بد. تلاش میکنم پرحرفی به معنی حرف بیهوده زدن نباشه ولی گاهی حس میکنم حتی اندکی حرف بیهوده هم بد نیست تا نوعی صدا در سکوت باشه
بیشتر به منابع مستند ارجاع میدم و این خیلی خوبه. معمولا آدمی انتزاعی بودم و کمتر دنبال پیدا کردن واقعیات مرتبط با ذهنم بودم ولی امروز بیشتر اینکار رو میکنم. این روی کارهای علمی که دارم هم اثر گذاشته!
من وقتی به نوشته های گذشته ام نگاه میکنم به گذر زمان و تاثیرش بر عقاید و دیدگاه هام توجه میکنم… تجربیاتم و بالا رفتن سنم باعث شده پخته تر به زندگی نگاه کنم و صبور تر و منطقی تر باشم…
دیگه زود عصبانی نمیشم… با مسائل خیلی احساسی برخورد نمیکنم و خیلی چیزای دیگه…
از طرفی از گذشته ام و حال خوبی که قبلا داشتم لذت میبرم…
نگاه کردن به راهی که طی کردم تا به اینجا برسم با تموم شادی و غم هاش همیشه برام جالب و دوست داشتنیه…
محدود به پادپرس نیست: به شدت عصبی میشم؛ مخصوصاً از درجا زدنهام. از اینکه پسرفت از درجازدن شروع میشه. از اینکه خام بودم و آرزوهای بلند داشتم. از اینهمه کلگرایی بیمورد. از علم لاینفع.
روزی که من در پادپرس شروع به نوشتن کردم، تصمیم گرفته بودم یک تغییرات اساسی در زندگیم بدم و زندگیم رو از چیزی که هست به سمت چیزی که میخوام باشه ببرم. حس میکنم با وجود سختیهایی که کشیدم ارزش داشت! من صبورتر، عاقلتر و بسیار منطقیتر شدم.
قدیمترها فکر میکردم پیامبرم و باید به همه کمک کنم. همه رو به راه درست هدایت کنم، همه رو آگاه کنم و راه درست رو به همه نشان بدم. این باعث میشد بسیار عصبی باشم. حرص بخورم و اصلا تحمل نداشته باشم. الان آدم رهاتری هستم. این موضوع حتی در پاسخگویی و طرح سوالهای پادپرسی هم تاثیرگذار است.
چطور تغییری؟ حس شما از دیدن نوشتههای قدیمیتون چیه؟
نوشتههای قدیمیِ شما رو زیاد خاطرم نیست؛ شاید به خاطر علایق متفاوت. فقط یادمه یه بار یه بحث مذهبی بین شما و دوست دیگری پیش اومده بود و من حدس میزدم که الان موضوع به قهقرا میره و دخالت ادمینی لازم داره، مخصوصا که به نظر میرسید هر دو بحثکننده آقا هستن. ولی به شکل خیلی جالبی هر دو نفر بسیار متمدن و قانونمند پیش رفتین و بعد از گپ و بحث راجع به موضوع، نوشتههاتون رو ویرایش و یا حذف کردین! اون همه جنبه و قانونمداری، اون هم در یه بحثِ مجازی، برام جذاب بود و تا حالا هم مشابهش رو ندیدم!
بعضی از نوشتههام رو که میخونم لذت میبرم و یه جورایی حس رضایت خاطر از خودم بهم دست میده. حتی گاهی دیدنِ خودِ سابقم از بیرون برام جذاب و عجیبه! میگم «بَه! یعنی اینا رو من نوشتم؟!»
بعضی نوشتههام رو هم که میخونم دلم میخواد پاکشون کنم! اینا، همون واکنشهای لحظهایم هستن. به مرور یاد گرفتم تعداد این نوشتهها رو کاهش بدم، یعنی مینویسم تا ذهنم خالی شه، ولی منتشر نمیکنم! بعدتر به درفتها سر میزنم و اگه ارزش داشت منتشر میکنم.
راستش خود نوشتهها تغییر زیادی رو نشونم نمیده. چون خیلی از نوشتهها این وسط فیلتر شدن.
ولی ظاهر نوشتهها، نشونم میده که در نوشتن کمی بیصبرتر و بیساختارتر شدم! پیشترها که جوون بودم، هر نیمفاصلهای رو رعایت میکردم، اَ اِ اُ میذاشتم، تیترهای مختلف انتخاب میکردم، و … . الان اکثر اوقات فقط مینویسم؛ بلکه تجربهها و دیدگاهم به کاری بیاد.
تقریبا مشابه حس @Suhrawardi رو پیدا میکنم. از هیچ نظر ، از محتوا تا دقت و صحت قواعد نوشتاری پیشرفتی احساس نمیکنم و همیشه برام سواله خب در مدتی که از نوشتن اون متن میگذره من چکار کردم که تقریبا روی همان نقطه ایستادم.
اما اگه بخوام نسبت به خودم انصاف داشته باشه در گذشته چندان بیطرف نبودم و حداقل اینو یادگرفته و در نوشتههام رفته رفته بیطرفی بیشتری اعمال میکنم.
من که تازه وارد اینجا شدم
ولی وقتی به نوشته هایی که قبلا خلق کردم نگاه میکنم (داستانک و فیلم نامه) گاهی دلم به اون روزها ، اون دغدغه ها و اون محیط فکری لذت بخش خودم تنگ میشه و گاهی هم میخندم که چقدر دنیای من کوچیک بود چقدر رشد کردم
والا من چیزی که در یادم هست اینه که از نوشتههای شما زیاد یاد گرفتم. بذارید باشن پس
نوشتههای این موضوع رو که میخوندم یه حس عجیبی بهم دست داد. اینکه اساساً «نوشتن» چقدررررر خوبه. چهقدر به شناخت خودمون و حتی مرور این شناخت در طی زمان کمک میکنه. چه راهی برای یادآوری و مرور درکمون از خودمون هست به غیر از نوشتن واقعا؟
بدون نوشتن، چقدر دقیق میتونیم خودمون و سیر اشتباهات، پیشرفتها، و تغییراتمون رو به یاد بیاریم؟
خلاصه که چه سوال خوبی پرسیدین واقعاً! @J.Abedini
من بابت بعضی نوشتههام شرمنده میشم.
بابت بعضیها به خودم می خندم.
از بعضیها تعجب میکنم، که عجب چیز خفنی نوشتی!
در مورد بعضی نوشتهها از خودم قدردانی میکنم بابت زمان و انرژیای که صرفشون کردم.
در بعضی جاها هم از اینکه بحث رو ادامه ندادم ناراحت میشم، و بعضی جاها از اینکه ادامه ندادم، خوشحال!
ولی در کل، مجموعاً احساس خوبی دارم که «نوشتم» هر جایی رو که نوشتم. بهم چیز یاد داد و درک اضافه کرد.
تغییر عمدهام شاید در این باشه که تونستم همزمان هم احتمال اشتباه بودن نظرم و درست بودن نظر دیگران رو بدم و هم در عین حال، نظرم رو هم بازگو کنم. قبلترها بیشتر نگران و درگیر درست/غلطی حرفهام بودم و حالا اونقدرها نیستم. میتونم با فراغ بال بیشتر، با دونستن این که احتمال زیادی داره که یه روز بفهمم حرف امروزم اشتباست، حرفمو میزنم. همینطور به خودم فضای بیشتری برای شنیدن و درک اونچه که دیگران گفتن، میدم.