در زمان دانشگاه وقتی به بچه های دور برام نگاه میکردم یا در جامعه خودمان بصورت کلی با افراد روبرو می شوم می بینم که مثلا در هوش علمی یا همون ایکیو خودمان قوی هستند و هوش اجتماعی و عاطفی یا هیجانی و ارتباط اجتماعی پایینی دارند و به همین ترتیب در خیلی امور ما شاهد رشد تک جنبه ایی در شخصیت، رفتار و رفتارمان هستیم؟ این رشد تک جنبه ایی یا یکسویه ناشی از چیه؟ اصلا چرا اینطوریه به قول یکی از دوستامون در همین جا افراد خلاق باید منزوی باشند؟
لزومشو درک نکردیم. بیشتر انفرادی و نهایتا خانوادگی زندگی می کنیم. یکی از دلایلش اینه که تو شرایطی که ما زندگی می کنیم برامون مهم نیست که هیجاناتمون رو کنترل کنیم یا اینکه بخوایم تعاملاتمون رو با دیگران موثرتر و بهتر کنیم. خیلی از شرایط و اتفاقات نامطلوبی که تو سطح جامعه می بینیم هم دلیلش همین هست. عدم کنترل هیجان و همینطور ندیدن شرایط و طرز فکر و محیط زندگی بقیه. همدلی کمی نسبت به همدیگر داریم و بیشتر محوریت چرخ های ذهنمون برای کار کردن: حل مشکلات به صورتی هست که حداکثر نفع فردی رو ببیریم.
کمتر میتونیم خودمون رو با شرایط نامطلوب تطبیق بدیم: به نظرم ما موظفیم که با قرار دادن خودمون تو شرایط سخت این سازگاری رو یاد بگیریم: از زندگی تو خوابگاه گرفته با آدمایی که مثل ما نیستن تا زندگی تو کویر به مدت چند روز.
من با نجمه تا یه جاهای موافق و تو یه جنبه های مخالفم.واقعیت یکی از مهمترین فضاهایی که میتونه این حس اجتماعی سیاسی و یا سایر موارد رو بالا ببره انجمن ها و گروه های دانشجوییه. چیزهایی مث انجمنها ضمن تلاش برای تغییر شرایط دانشگاه و اگاهی بخشی به دانشجو ها کمک میکنه که اونها قوه تعاملشون بالا بره ولی توی دانشگاه ها متاسفانه کمترین میزان ارزش رو برای این موارد در نظر میگیرن و به جای ایجاد امکانات برای ایجاد موقعیتهایی که دانشجو ها بتونن برای تغییرات اجتماعی علمی و یا غیره تلاش کنن و البته خطا کنن تلاش میکنن تا اونها رو به پاس کردن درسها و معدل بالا رهنمون کنن.تو ساختار ارزشیبابی ما هیچ جایی برای تلاشهای اجتماعی و علمی خلاقانه وجود نداره . مثلا کسی که میتونه یه برد تو دانشگاه رو خیلی خلاقانه طراحی کنه و بتونه یه کنش جمعه تو دانشگاه ایجاد کنه یه جورایی یه نخبه محسوب میشه و شاید این عامل دانشجو ها رو از درس خوندن باز بداره . مثال خیلی خوبش سید اسفجیریه خودمون بود که توسنت یه حرکت جمعی کوهنوری ایجاد کنه ولی خوب نتونست از پس درسهاش بر بیاد.شاید باید تو مدارس تو دانشگاه ها ما یه نگاه جدی به این موضوع بکنیم تا به قول جمله معروف انجمن ها که به دانشجو های جدید الورود میگن دانشجو بود فقط معنای درس خودندن رو نده.
خب همه که قرار نیست برن دانشگاه. پایین بودن هوش هیجانی رو خیلی جاها میشه دیدش. واقعا فعالیت های دانشجویی خودش یه دانشگاه محسوب میشه از این لحاظ من خودمم لیسانس سعی کردم استفاده کنم و کلاس آدم شناسیم تو این نوع فعالیت ها تشکیل شد. خب خود دانشجوها باید حواسشون به جنبه تعامل با دیگران باشه. چکار کنیم که تو تصادفات دعوا نشه؟ بتونیم با هم کار گروهی کنیم؟ در کمال آرامش مشکلات بینمون رو حل کنیم؟ چطور یاد بگیریم با هم مشارکت و شراکت کنیم؟ چطور نه بگیم؟ اینا رو لزوما تو دانشگاه یاد نمی دن. گروه ها . انجمن هایی که در سطح شهر ها فعالن هم محیط های خوبی هستن… کم کم نیاز باعث میشه بریم سمتش. به این ایمان دارم:slight_smile:
یه نکته خیلی مهم اینه که جامعه چقدر می پذیره که ادما میتونن متفاوت باشن. وقتی بپذیریم و یاد بگیریم تنوع رفتاری و اخلاقی توی جامعه میتونه وجود داشته باشه میتونیم با هم تعامل داشته باشیم و مسیری پیدا کنیم که همه در حد متعادلی بتونن رشد کنن و با هم تعامل داشته باشن.
ولی جامعه ای که فقط یه تیپ اخلاقی و اجتماعی داشته باشه و براساس اون تیپ ادما به خوب و بد تقسیم بشن اون موقع یا افکار غیر از اون تیپ یا حذف میشن یا منزوی میمونن. تعامل با اجتماعی که احساس کنید کاملا مخالف وجود شماست خیلی سخته و باعث میشه تمام زندگی و انرژی فرد به این امر اختصاص پیدا کنه. به همین خاطر من فکر میکنم انزوا لزوما به این معنی نیست که فرد مشکل اجتماعی داره، بیشتر به این خاطره که اجتماع به رشد کافی نرسیده.
اینکه جامعه از کجا باید شروع کنه به این تغییرات پایه نکته جالبیه. شاید بهترین راه از جائی باشه که ادما تا حدودی ازاداندیش تر از جامعه هستن. به همین خاطر با @bgolshaee موافقم در کل. دانشگاه جائیه که میتونه جامعه رو از این نظر در طولانی مدت عوض کنه و فرد توی دانشگاه یاد بگیره که با مسائل و چالشهای اجتماعی سروکله بزنه بدون اونکه اون تکجنبه ای بودن کلیی جامعه وجود داره.
هرچند متاسفانه امروز جو و محیط اجتماعی دانشگاه به سمت فضای غالب جامعه سوق داده شده و این فرصت و فضا تا حدودی از بین رفته.
یکی درسش خوب است، رفتار اجتماعی ضعیفی دارد، اعتمادبنفس ندارد، منزوی است، واقعاچندش آور نیست؟ آیا ما توی دانشگاهها باید یه سری دانشجوی درسخوان تربیت کنیم یا یه سری انسان تحصیلکرده بی کاره، راه حل چیه واقعا؟؟؟؟؟؟
با حرفتون موافق نیستم. به نظرم در این مورد خیلی تنوع وجود داره. باید دید کجا این انزوا جامعه و فرد رو دچار مشکل می کنه. بعضی افراد خب انزوا و تنهایی رو دوست دارن. به نظرم انزوا و دور بودن از جمع یکی از جنبه های هوش اجتماعی شاید باشه، نه همش. آیا این فرد که مد نظر شما هست چه عکس العملی در موقعیت های مختلف نشون میده؟ چقدر میتونه شرایط خودش و بحران هاش رو مدیریت کنه؟
سیستم پاداش دهی از کودکی تا میانسالی رو اگه چک کنیم متوجه میشیم که این پاداشها در چه جهتی داده میشن.
اگه من معلم باشم به کی توی کلاس پاداش میدم؟
اگه نسخه های متفاوت کتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (ِDMS) رو نگاه کنید متوجه میشید که در اولین نسخه اش در سال 1952، 138 صفحه داشته اما همین کتاب الان چند کیلو وزنشه و شده تقریبا 886 صفحه. این یعنی چی؟
این یعنی این:
اگه من یه بچه باشم با تمرکز کم در مدرسه، کلمات رو برعکس بنویسم و قدرت نشستن به مدت 45 دقیقه روی صندلی رو نداشته باشم ارجاع داده میشم به یه مشاور و روانپزشک و احتمالا با چند مدل دارو ارومم می کنند.
اما اگه من همین ادم باشم در سال هایی به دنیا اومده باشم که هنوز مردم این قدر صفر و یکی به هم دیگه نگاه نمی کردن، نتیجه این میشد که اینطوری باهام ممکنه برخورد بشه :
ببرندم پیش یه پزشک و اون منو با ابزارهای مختلف توی یه اتاق تنها بذاره. یکیش موسیقی باشه و ببینه که من چه از خود بی خود شدم. و به طور اعجاب اوری حرکات بدنم رو با ریتمهای مختلف تنظیم می کنم بدون این که اموزشی دیده باشم. و به والدنیم بگه که خب بچه تون رو نفرستید مدرسه عادی، بفرستید مدرسه رقص عادی و در نهایت میشم مربی رقص درجه یک خاندان سلطتنی و در رشته رقص دکتری میگیرم (اسم این خانم رو یادم نمیاد متاسفانه)
مدرسه های امروزی برای عصر صنعتی ادما رو اماده میکنن نه برای خلاقیت. اینکه با زمان سیستم عوض نمیشه یه جور پارادایم اجتماعیه. سئوال میتونه اینجوری طرح بشه: تا چه میزان اموزش در مدرسه لازمه؟