مورسو یا نمی تواند یا نمی خواهد وارد بازی همگانی بشه. او به همه چیز بی توجه هست فقط به لذت های حسی خوشبین هست. کسی که بعد از مراسم خاکسپاری مادرش با دوست مونث اش به سینما رفته و فیلم کمدی میبینه.
من خودمم تا حدودی اینطوریم، فقط لذت های حسی و مقطعی میل زندگی کردن منو بالا میبره؛ ولی باز اینطوری چنگ زدن به لذت های حسی ناشی از پوچی مکنده ای هست که درون ما رو میمکه.
نظرات شما دوستان چیه؟ راجب این رمان و وابستگی افراطی انسان به لذت حسی.
شاید آره و شاید نه. مورسو ته یک خطه و فکر میکنم رسیدن به اون انتها چیز ترسناکی باشه به همین دلیل راحتتر شلیک میکنه و حس خاصی هم نداره که به جرم قتل داره محاکمه میشه. ته این خط فرد انگار تنها به محرکهای بیرونی داره واکنش نشون میده و از درون چیزی براش اهمیت نداره. چنین انسان تهی خیلی شبیه انسان اولیه است. با این حال کامو میتوانست موضوع رو بسط بده و یا شاید هم چنین باوری در بطن متن داشت که جامعه مدرن میتونه چنین انسانی بسازه.