من 7 ساله روزی بیش 8 ساعت شاید به 12 یا 13 ساعت هم برسه که میشینم پشت سیستم و کار می کنم و هر روزش برام جدیده. همیشه هم با یکی دو تا نرم افزار کار میکنم
من کلا تو این 27 سال شاید 10 روز احساس روزمرگی داشتم اونم کارهایی بوده که باب میل خودم نبوده زیادم هم یادم نیست فقط می دونم شاید روزهایی بوده
خب 7 سال ممکنه در کار شما پریود زمانی برای روزمرگی در کار شما نباشه. همانطور که اشاره کردم بعضی کارها دیرتر به روزمرگی می رسند. برای همین باید ترس از روزمرگی از بین بره وگرنه دیر یا زود هر کاری بدون استثنا به روزمرگی می رسن.
خب حالا وقتی به روزمرگی رسید من میام اعلام میکنم. ولی فعلا نقد و بگیریم، تا نسیه
ان شالله که هیچوقت نرسید ولی صحبت بنده در مورد ترس از روزمرگی است. امیدوارم شاکله بحث به بیراهه کشیده نشود.
برای من کارهای بسیاری هست که تکرارشان آزار دهنده نیست اما متوجه نمی شوم شما چرا دنبال مثال در زندگی دیگران هستید . اگر زندگی برایتان کسل کننده شده و تکرارهایش آزارتان می دهد تنها خود شما هستید که باید دلیلش را پیدا کنید. مثالهایی از زندگی من به کار شما نمی آید پیشتر هم گفتم شاید برایتان مسخره و خنده دار هم باشد . من هم مانند دیگران از تکرار ها گاهی خسته می شوم گله می کنم اما دچار روزمرگی نمی شوم . اجازه نمی دهم زندگی برایم سخت شود. دریچه های شادی و آرامش در این راه برایم بسیار موثر بوده .
دوست گرامی بودن و زندگی در کنار کسی که دوستش داری تکراری شاید اما هرگز خسته کننده نمی شود این تجربه بسیاری از انسانهاست. هر روز دیدن فرزند و در کنار شان زندگی کردن ،داشتن حرفه ای که هر روز از آن چیز تازه ای بیاموزی و برای من که خود را نادان می دانم کسب آگاهی از کتاب های گوناگون هنوز هم بسیار تازه و جذاب و دوست داشتنی است.
منم از شما ممنونم. رنگ و بوی روزمرگی اصلا برای من چیز ترسناک و عجیبی نیست. این مفهموم رو پذیرفته ام و هم چنین غیر روزمرگی را.
شما وقتی یه چیزی رو عمیقن حس می کنی این توانایی رو هم دارید که حس متضادش (نه به معنای برابری ریاضی) رو هم حس کنید. حالا می مونه عمق آگاهی تون از این حسهای متفاوت، و در نهایت انتخاب.
در مورد ارزش جمله “من از روزمرگی می ترسم” هیچ نظری ندارم و میگم با احتمال 50% می تونه درست باشه.