این روزمرگی چیه انقدر ملت میگن از روزمرگی متنفریم.
مثلا فرض کنید من یه پزشک هستم که ماهی 100 تومن درامد دارم ولی هر روز دارم یه سری کار تکراری انجام می دم دیگه. الان این روزمرگی هست یا نه؟
اصلا من یه جهانگرد هستم میرم کشورهای مختلف ولی خب چقدر دیگه دریا و دریاچه و ابشار و کوه و معبد برای من جذابیت داره؟ از یه جایی به بعد دوباره تکراری میشن و لذتشون مثل اول نیست. الان این روزمرگی نیست؟
کلا هرجور حساب می کنم هممون توی روزمرگی هستیم با هر شغلی که باشیم. بعدش هی میگیم روزمرگی ادمو کلافه میکنه.
من اشتباه می کنم %
اونا اشتباه می کنن %
جاهایی من اشتباه می کنم جاهایی اونا اشتباه می کنن؟ %
خلاصه بیا بهم کمک کن و بگو روزمرگی چیه؟
روزمرگی یعنی موندن تو یک وضعیت ثابت ، انسان همیشه باید تعادلش به هم بخوره تا دوباره تلاش کنه تعادلش و حفظ کنه . یک پزشک امکان داره هر روز با کلی چالش جدید روبه رو بشه ، بعضی شغل ها هستند که هر روز یه چیز جدید به انسان ارائه میدن.
بعضی شغل ها هم هستند که آدم و پژمرده می کنند.
این انیمیشن باحال و حتما ببینید
کاردرونی
ممنون از کمکتون ولی خب این چالش ها هم بعد از مدتی تکراری میشوند. مثلا فرض کنید من جراح قلب هستم مگر چقدر برای من موضوع جدید رخ می دهد؟ بعد از مدتی تمام عمل ها عادی تکراری و همان قبلی می شود. چالش ها هم روزی تمام می شود. قبول دارید؟
برای کسی که به کارش علاقه داره اینطور نیست.
اگر من شغلی و انتخاب کنم که بهش علاقه داشته باشم مثلا رشته پزشکی. آیا رشته پزشکی انتها داره؟ مخصوصا رشته هایی که با مردم و افراد سر و کار دارند مثل روانشناسی یا چیز های دیگه.
وقتی من به کارم علاقمند نباشم معلومه فقط میرم سر کار تا روزم و شب کنم و بیام خونه.
من تا حالا خورشت سبزی برام تکراری نشده مگر وقتهایی که سه روز پشت سر هم بخورم تازه تا حالا چنین اتفاقی نیافته چون خورشت سبزی هر چی بیشتر بمونه خوشمزه تر میشه.
یک پزشک متخصص معروف مطمین باشید به شغلش علاقه داشته که این مدارج سخت رو طی کرده ولی الان شما برید بیمارستان با هر پزشکی دوست دارید صحبت کنید. در پاسخ می گه همه چیز تکراری شده. اتاق عمل، پرستارا، بیمارا، کارهاشون.
همون روانشناسی که گفتید بعد از مدتی تمام مشکلاتی که بهش ارجاع داده میشه براش تکراری میشه. شما فکر می کنید مگر چقدر مشکل روحی و روانی هست؟ طرف بعد از مدتی که کار کنه با همه جور ادمی سرو کله میزنه بازم براش تکراری میشه.
هرکاری کنید یه چرخه هست. یه چرخه تکراری. هرچقدر پشت واژه ها قایم بشیم که علاقه عشق به کار و هزارتا چیز دیگه. بازهم یه تکرار هست. یه تکرار با دوره های زمانی متفاوت. ولی بالاخره دیر یا زود آدم ها به تکرار میرسن. بهش فکر کنید لطفا
نه اصلا. کلی آدم مشکل دار با هوش بالا داریم که بخاطر فرار از زندگی، سرشون و می ندازند پایین و مدارج بالای علمی و طی می کنند. چون راه دیگه ای بلد نیستند و مجبورند. تازه بگند شغلشون و دوست ندارند یه جوری توهین و زیر سوال بردنه خودشونه.
تنوع به اندازه کل بیمارهاست. هر شخصی فرق می کنه ، هر شخصی دنیایی داره مخصوص به خودش
من شمارو نمی دونم ولی تا حالا از غذا خوردن خسته نشدم. غذای جدیدی هم نمی خورم همین غذاهایی که همه می خورند ولی همیشه لذت می برم.
وقتی دنیا و طبیعت هر ثانیه اش با ثانیه بعدش فرق می کنه ، وقتی همه چیز داره به سمت تکامل میره و حتی شما با 1 ثانیه قبلتون فرق دارید این چه چرخه و تکراریه؟ اگر زندگی تکرار و چرخه بود که همه خودکشی کرده بودند.
چرخه یعنی از یک نقطه شروع و دور بزنه و برگرده سر نقطه اول. ما هیچ وقت تو طبیعت چنین چرخه ای نداریم.
مگر اینکه انسان مثل رباط برای خودش این چرخه رو درست کنه.
الان شغل هایی که وابسته به تکنولوژی هستند یک چرخه و طی می کنند؟ تکنولوژی هر روز داره تغییر می کنه و افرادی که تو این زمینه فعالیت می کنند هر روز باید خودشون و بروزرسانی کنند
جسارتا عرض می کنم. این نگاه شما خیلی رومانتیک هست و با واقعیتی که در بیرون رخ میدهد تفاوت دارد. واقعیت بیرون نشان می دهد حتی تفریح کردن هم دوره و پریود خودش را دارد و فرد به پوچی می رسد.
درس خواندن برای کسانی که ادعا می کردند خاضرند کل عمرشان را درس بخوانند به پریود رسیده و الان با رفتن به دانشگاه شریف که سنبل است کاری که من هفته قبل کردم و مصاحبه با برخی از آن ها که سرآمد هم بودند به خوبی این تکرار را بیان می کردند.
با چند استاد دانشگاه صحبت کردم از روند و چرخه تکراری درس دادن و مقاله کار کردن و دانشجوی ارشد و پایان نامه و کلا این روند تکراری که هر سال رخ می دهد را در صحبت هایشان اشاره کردند.
این روند هست. حتی زن های خانه دار از روند تکراری غذا پختن هم برایتان خواهند گفت. این چرخه در زندگی واقعی هست و اگر کمی واقعی تر به زندگی نگاه کنید فکر کنم شما هم این چرخه های تکراری را کشف کنید.
البته برخی چرخه ها طولانی تر هستند و برخی هم کوتاه تر ولی زندگی بعد از مدتی به تکرار می افتد. چند هزار انسان عاشقانه زندگی را شروع می کنند؟ بعد از چه مدت زندگی شان به تکرار می افتد؟ خلاصه اینکه دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.
البته اینکه نگاه شاعرانه و عاطفی داشته باشیم مثلا بگویم هر ثانیه با ثانیه بعدی فرق می کند یا هر انسانی با انسان بعدی متفاوت است و … به نظرم فقط نوعی تقلای شخصی برای نادیده گرفتن اصل تکرار است. به هر روی امیدوارم به جمع بندی برسیم و دید درستی به ماجرا پیدا کنیم.
اصلا همین که باید بروز باشید و هر دوره یک علم تازه بدست خواهد آمد. خود همین هم یک تکرار است. بعد از مدتی به همین روند هم عادت می کنید. مثلا اینکه ماهی یک بار باید سایت فلان را بخوانم. یا دو هفته ای یکبار باید فلان شود. بازهم تکرار است.
منظور من این است که چرخه های تکرار وجود دارد. ممنون از شما
من خودم خیلی خیلی کم دچار روزمرگی و تکرار میشم. تا حالا شده تو این شرایط باشم ولی سریع وضعیت و تغییر میدم.
کسی که از روزمرگی و تکرار زندگی شکایت میکنه و کاری نمی کنه به نظر من مشکل داره.
این یه پدیده انسانیه ، یعنی ساخته شده به دست انسان، تو طبیعت چیزی به اسم روزمرگی نداریم
اون بیرون کلی کار هست که می تونه انسان و از روزمرگی در بیاره. خب اون استاد دانشگاهی که میگه از روزمرگی خسته شدم خب بیاد بیرون از دانشگاه یه کار دیگه انجام بده ، وقتی به دنیا اومده که رو پیشونیش نزدند که استاد دانشگاه تا آخر عمر ، اگر واقعا داره اذیت میشه بیاد بیرون و یه کار دیگه انجام بدهو بعد از اون یه کار دیگه تا وقتی که زندگیش تمام بشه.
روزمرگی و تکرار وجود داره چون شخص اجازه داده وجود داشته باشه
اگر از چیزی خوشحال نیستی ، این یعنی یه چیزی و باید تو زندگیت تغییر بدی انقدر تغییر بده تا زندگی تمام بشه
دنیا پر از ادم هایی هست که از زندگی و تکرار و پوچ بودن شکایت می کنند ولی دو دستی چسبیدند به زندگی.
امروز مثل دیروز ، فردا مثل امروز ، دیروز مثل فردا و … روزمرگی رو شاید بشه درجا زدن هم تفسیر کرد که در دنیای امروز درجا زدن همان پسرفت است.
روزمرگی به معنای تکرار نیست بلکه به معنی دچار تکرار شدن هست . در زندگی هر فرد ناچار به فعالیت هایی است که تکراری هستند مانند شغل ،انجام وظایف مادری ،رانندگی ،خوردن غذا و… بنابراین زندگی ما سرشار از کارهای تکراری هست که ناگزیر به انجام آنها هستیم . انجام این امور به معنی روزمرگی نیست . روزمرگی یعنی ندیدن و یا کم توجهی به دریچه های شادی و آرامش در زندگی .
اگر کارهای همیشگی روزانه را اتاقی تاریک در نظر بگیریم انسان های دچار روزمرگی در این تاریکی گرفتار هستند و هیچ دریچه ای به نور را جستجو نمی کنند . در حالی که دریچه های شادی و آرامش هر روز به آنها چشمک می زنند .
درک این دریچه ها سخت نیست و با این حال برای هر فرد متفاوت است . برای من نوشیدن قهوه ،گوش دادن به موسیقی، گپ زدن با یک دوست ،قدم زدن با همسرم ،خواندن یک رمان زیبا ،دیدن یک فیلم خوب در کنار خانواده ،تماس با دوستی قدیمی ،نشستن و نگاه کردن به صورت مادرم ،خواندن قصه برای فرزندانم و برنامه ریزی برای یک روز شاد آخر هفته از این دریچه ها هستند.
خیلی قدم جالبی برداشتید برای تفاوت بین «عادت جذاب» مثل قهوه خوردن یا بودن با افرادی که بهشون علاقه داریم و «روزمرگی».
من فکر میکنم تفاوت رو در این هم میبینم که عادتهای جذاب، تکرارشون دست خودمونه ولی روزمرگی بالاجبار تکرار میشه. یعنی عادتی که فاصله مناسب بین تکرارهاش باشه، لزوما به روزمرگی منجر نمیشه، چون هر بار عطش تکرار در انسان زنده میشه.
سلام ممنون که کمک کردید. اما تمام این کارها هم تکرار است. چقدر مگر قدم با همسر می تواند جذاب باشد؟ بعد از مدتی او هم تکراری می شود. بعد از مدتی تکراری ها هم تکراری می شوند و به ناچار هرچقدر هم مقاومت کنید روزی فرا می رسد که می گویید: دچار روزمرگی شدم.
من از دریچه های شادی و آرامش مثال هایی برای خودم زدم و متذکر شدم این دریچه ها برای هر فرد متفاوت است .
در زندگی شما چه جاذبه هایی وجود دارد ؟ باید با تفکر این دریچه ها را درباره ی خودتان پیدا کنید .
درک لذت های فرد در زندگی برای هر فرد دیگر شاید ممکن نباشد و حتی خنده دار و مسخره بیاید اما برای ان فرد بخصوص این دریچه لازم هستند تا زمانی جدا از روزمرگی به آرامش برسد .
این دریچه ها هر روز تکرار شونده نیستند مگر چقدر در سال اتفاق می افتد تا من و همسرم وقت کافی داشته باشیم تا در کنار هم قدم بزنیم یا چقدر باید همه چیز آماده باشد تا گاهی آن برنامه ی شاد اخر هفته اتفاق بیافتد .
می دانم رو به رو شدن با واقعیت سخت است. من هم تلاش می کردم پشت واژه ها قایم شوم ولی اگر بخواهید واقعی تر به موضوع نگاه کنید همه زندگی بشر را عادت فرا گرفته است. حتی وقتی مجبورید یک علم جدید را یاد بگیرید بعد از مدتی همان یادگرفتن هم تکرار می شود.
اصولا اگر دقت کرده باشید شروع هر کاری انگیزه نشاط و لذت بیشتری وجود دارد و رفته رفته در سیر نزولی قرار می گیریم؟ چرا؟ چون اولش تکرار نبود و بعد به تکرار رسید. اینکه سعی می کنید پشت واژه ها پنهان شوید از نظر بنده حقیر جالب نیست. تمایل دارم بگویید چطور می شود که شادی تکراری نشود؟
مهران مدیری را در نظر بگیرید از او پرسیده شد چرا افت کرده اید؟ در جواب گفت تکرار کردن برایم سخت شده است. من فلان دقیقه سریال ساختم و دیگر جذابیت ندارد. از بازیگرها می پرسند چرا دیگر بازی نمی کنی؟ می گوید به تکرار افتادم و از من می خواهند تکرار شوم.
از شما بپرسند چرا مثل روز اول شوق و هیجان ازدواج را ندارید و افت کرده اید؟ در پاسخ حتما خواهید گفت شناختن همسر، روحیات و کشف شدن و قابل پیش بینی بودنش و خلاصه اینکه تکرار باعث شده عادی شود.
من معتقدم اینکه عده ای می ترسند که دچار روزمرگی نشوند از اساس ترس غلطی است چون تمام اتفاقات زندگی دیر یا زود به روزمرگی تبدیل می شود. حتی تنوع طلب ترین انسان ها هم بعد از مدتی دچار روزمرگی می شوند.
اصولا هیچ چیزی در این دنیا لذت بلند مدت ندارد. کار خیر هم بخواهید کنید اولی و دومی و سومی زیباست و بقیه دیگر عادت است. اگر به زندگی خودتان دقت کنید. همه چیز دچار روزمرگی شده است
نتیجه: از روزمرگی نترسید چون سرانجام همه کارهاست. اگر کسی این جمله مرا می تواند نقد کند خوشحال می شوم مرا راهنمایی کند. با تشکر
در پاسخ به این نتیجه گیری شما، می تونم بگم که حرفتون درسته. حالا سئوالی که پیش میاد اینه که چرا تو طبیعت از روزها و فصل ها و رفتارای آدمها و … (که این چند نقطه می تونه هر چیز تکراری باشه که شما تو این مبحث بهش اشاره کردید) یه روند تکرار شدنی وجود داره؟ جواب من به این سئوال اینه که یه دلیل می تونه این باشه که مغز ما عادت داره تا با تکرار یه روند، اون روند رو بفهمه و یادش بگیره. این نکته فکر می کنم که در تمامی موجودات وجود داشته باشه. برای این ساز و کار هم روند پیچیده ای داره که نتیجه این روند، حسی هست که به شما می فهمونه دارید این روند رو درک می کنید و یا کاملا درک کردید.
یه نکته ظریفی هم که این وسط وجود داره اینه که هر بار تکرار که ممکنه تو شرایط مختلف توسط شما اتفاق بیفته می تونه یه نتیجه خیلی متفاوت و یا کمی متفاوت و … یکسان براتون داشته باشه. نتیجه یکسان بعد مدتی می تونه شما رو وارد حالتی بکنه که شما اسمش رو می زارید روزمرگی. حالا این روزمرگی خوبه؟ بده؟ چیه؟ جواب من اینه که بستگی به انتخاب خودمون داره که چه جوری ببینیمش. دو تا حد نهایی برای انتخاب می تونه پذیرفتن این حالت باشه و یا نه، جنگیدن برای نپذیرفتنش. البته از نظر من میشه یه حالت دیگه ای هم براش پیدا کرد که می شه از این دو انتخاب و یا انتخابای دیگه ای که می تونه وجود داشته باشه، یه ترکیب درست کرد. غلظت های مختلفی از هر کدوم می تونه باعث تجربه یه حالت جدید باشه .
در نهایت از نظر من، زندگی انتخاب تکرار هاست نه جنگیدن محض با تکرار و یا پذیرفتن محض هر چه که تکراریست. چرا که آخر راه اول به اینجا میرسه که شما باید با نفس کشیدنتون که یه کار تکراریست مبارزه کنید و این به معنی انتخاب نبودن شماست و آخر راه دوم اینه که یه تکرار بدون کنترل از جانب شما، تفاوتی در بودن و یا نبودن شما ایجاد نمی کنه.
در نهایت حرف شما درسته که تکرار وجود داره و نمیشه به هیچ عنوان انکارش کرد ولی به نظر من، انتخاب و یا تغییر در مدت هر کدام از این تکرارها می تونه کمک کننده باشه.
ممنون که به بحث کمک کردید. پس با تمام این توضیحات به این نتیجه می رسیم که این جمله ای که عده ای می گویند من از روزمرگی می ترسم کلا جمله بی ارزشی است چون خواهی نخواهی همه روندها به این نقطه می رسد.
یعنی هرچقدر هم شما با غلظت های مختلف این انتخاب رو انجام بدی باز هم همان انتخاب غلظت ها به تکرار می رسد و به ناچار رنگ باخته و رنگ و بوی روزمرگی می گیرد.
اتفاقا و حتما باید از روزمرگی ترسید چرا که از آن به “مرگ احساسات” یاد می شود . دوست گرامی معنی روزمرگی تکرار نیست بلکه روزمرگی تکرار کارهای روزانه به صورت یکنواخت و کسل کننده و بدون هیچ تغییر است . روزمرگی یعنی داشتن زندگی بیهوده و بی جذبه یعنی تکرار روزها بدون هیچ امید و اشتیاقی یعنی به سختی زندگی کردن .
جمله بیش از حد کلی هست و تمام جنبههای شخصیت انسانی رو کنار میزاره. علاقه به تنوع یا روتین (از جمله روزمرگی) جزء تمایزهای شخصیتی به حساب میاد. بعضی تیپهای شخصیتی تنوعطلب هستن و از هر نوع تکرار طولانیمدت گریزان. بعضی هم با روتینها بسیار راحت هستن و برعکس تنوع و تغییر آزارشون میده.
سلام می شه یکی از کارهای روزانه خودتون رو که از سال ها پیش انجام دادید و با اشتیاق روز اول بوده رو مثال بزنید. چون من از اینکه پشت واژه ها بریم و تئوری صحبت کنیم زیاد لذت نمی برم. خیلی دلم می خواد بدونم به صورت عملی چطوری میتونید این صحبت های تئوری رو اثبات کنید؟
فارغ از تیپ شخصیتی شما می تونید مثالی بزنید که دچار روزمرگی نشده باشید از یک کار پر سابقه. چون مثال های واقعی که من از ادم ها سطح بالا تا پایین ترین سطح اجتماعی بررسی می کنم نشون میده فارغ از تیپ شخصیتی و شغل و مدل رفتاری همه انسان ها دیر یا زود به تکرار و از تکرار به خستگی از اجرا و از خستگی از اجرا به روزمرگی می رسند.
تعریف روزمرگی از نظر من اینه: پذیرش اینکه تکرار وجود دارد. حالا وقتی کسی می گوید من از روزمرگی می ترسم یعنی از این می ترسد که بپذیرد تکرار هست و بدتر آن که می ترسد بپذیرد که تکرار کسل کننده و سخت است.
برای همین اگر نظرات مختلف دوستان را بخوانید سعی می کنند پشت واژه ها قایم شده و به نوعی با واژه بازی از تکرار شیرین و لذت بخش صحبت کنند. این ها همه کوششی برای آن است که پذیرش تکرار در ذاتش حس بدی به انسان می دهد اما قدرتمند کسی است که این تکرار و کسالت و بی مزه شدن را بپذیرد و از آن نترسد.
من مطمین هستم در تمام نظرات بعدی باز هم عزیزان سعی می کنند با پنهان شده پشت واژه ها از تکرار شیرین و لذت بخش، از نوع نگاه به زندگی، از اینکه به فکر شادی ها باش، از اینکه تنوع کوچک ایجاد کن و… صحبت می کنند حال آنکه من عمیق تر به آن می نگرم و می گویم این ها همه کوششی برای نادیده گرفتن اصل کسالت بار تکرار و بی مزه شدن هر آنچیزی است که روزی برای تو ارزش داشته است.
سعی می کنم در هر نظری که ارسال شد این کوشش ها را پر رنگ کنم. امیدوارم مبحث ارزشمندی شود. البته خیلی خوشحال تر می شوم که کسی به من بقبولاند که اشتباه از من است.