امروز روز دفاع یکی از پادپُرسیهای عزیز بود @mohifalahi. بهشون تبریک میگم و امیدوارم اتفاقهای خوبی در دوران پسادفاع منتظرشون باشه.
معمولا روز دفاع حتی اگه به دوره دانشجویی و دانشگاه نقد داشته باشیم، روز خاصی هست؛ روزی که تجربههای دو-چهار سال گذشته مون رو به افرادی مشابه خودمون ارائه میدیم و به نظرم این اتفاق مستقل از استاد راهنما و دانشگاه هست.
این پرسش رو به رسم یه یادگاری پادپُرسی برای دفاع ایشون مطرح میکنم تا از تجربههامون، شیرین یا کمشیرین، بگیم و بشنویم.
خودم چون ذهن خیلی خاطرهثبت کنی ندارم، صرفا حس و حال روز دفاع برام مونده.
روز دفاع با لباس راحت (مانتو کوتاه و شلوار ورزشی) در جلسه دفاعم حاضر بودم تا دست و بالم برای آزادی عمل سر صحنه دفاع باز باشه . یه آنتن تلویزیون از بابام قرض گرفته بودم و به عنوان پوینتر همراه خودم داشتم (خیلی با لیزر حال نمیکردم). یه اسباببازی ساده و دستساز هم برای نمایش سادهی مسئلهم همراهم داشتم.
موقع دفاع تقریبا تمام حواسم روی موضوع بود و انرژی و هیجان خوبی داشتم و همین طور که از زمان میگذشت انرژیم بیشتر هم میشد . بعد از دفاع تقریبا از لحاظ توان بدنی خالی شدم (مشابه کسی که دوپینگ کرده و با تمام توان پیش رفته) و اگه بعدش ساعت ناهار نبود امکان اینکه باقی روز بیفتم بالا بود و البته هنوز اثر دوپامین ناشی از دفاع به شکل ذهنی روم بود (های بودم). تا جایی که از فیدبک ها میتونستم ببینم، هم خودم کلی حال کردم، هم استاد راهنمام و داورها و انرژی کار به جمع کوچکمون هم منتقل شده بود.
با اینکه خیلی تمرین نداشتم مسلط و آروم بودم ولی به نظر یکی از داورا چیزی شبیه هیجان یا گرمی کم داشت، مثال کار معلمی خودشون رو آوردند و استاد راهنما یادآور شدند که من معلمم ولی من واقعا فکر نمیکردم که باید مثل معلم باشم، راستش خودم حس بی حالی نداشتم ، ولی فهمیدم که شاید تجربه ارائه بالای سالن در یک جمع علمی رو بیش از حد جدی گرفته بودم ، شاید باید از قبل تجربه میکردم و اینکه باید در نظر میگرفتم که کل جمع حاضر بدون توجه به تخصصشون باید لذت ببرن.
ممنون از @lolmol بابت این سورپرایز هر چند که امروز جاشون در جلسه دفاع خالی بود
ارائه ای که امروز داشتم ششمین ارائه ام از پایان نامه در طول این 2 سال بود. یعنی ما در دانشکده انرژی، در حین پیشرفت کار ارائه های مختلفی برای استاد داشتیم. دو تا از اون ارائه ها هم که با عنوان «گزارش پیشرفت کار» محسوب می شد که موظف به انجام شون بودیم.
در عین حال من کلا با ارائه میونه خوبی دارم و راحت و نسبتا پر انرژی هستم. ارائه امروز هم خوشبختانه به همین منوال بود و اگر حمل بر خودستائی نباشه خوشبختانه تونستم نظر مثبت همه حضار رو جلب کنم. مهمترین نکته این بود که تونستم خوب به پرسش های داوران پاسخ بدم.
همچنین در شغل هایی که تا به حال داشتم تجربه های زیادی از ارائه دادن در جمع های کوچیک و بزرگ رو داشتم و به همین خاطر فکر می کنم امروز هم از تجربه های پیشین خوب استفاده کردم.
تجربه من به شکلی خیلی خاص بود. فشار خیلی زیادی که قبل از دفاع وارد شده بود، با چاپ دوتا مقاله تا حد زیادی از بین رفته بود. از کیفیت پایان نامه هم اطمینان کامل داشتم، چون هرچی بلد بودم، از فیزیک تا ریاضی، توی اون نوشته بودم. اکثر استادهائی که سر دفاع بودند هم آشنائی کامل داشتند به همین خاطر اصلا تو کار استرس نبودم. دوتا تجربه خیلی متفاوت داشتم:
1- با یکی از اساتید که خیلی صمیمی بودم و اومده بود خوابگاه، شب قبل دفاع کارت بازی میکردیم بعد سر حرکت اشتباهش باهاش دعوام شد هرچند اثر خیلی خاصی نداشت و اونقد آدم پخته ای بود که این مسائل رو وارد ارزیابی نکنه
2- چند نفر از اساتید که باهاشون خیلی برخورد نداشتم سر دفاع بودند. خیلی برام جالب بود که جدا از آشنا بودن، کارهای دیگران رو دنبال میکنن. بخصوص اینکه معمولا اساتید تا دعوت نشن، معمولا سر دفاع حاضر نمیشن.
نمیدونم برای بقیه چه جوریه، ولی حس میکنم موقع دفاع آدمها معمولا در بالاترین سطح انرژی علمی قرار میگیرن.
یکی از داورهای من @yousef بود. بقیه داورها هم صمیمی بودند و حتی یکیشان گوگولی بود. خود استاد راهنما هم که گوگولیترین موجود روی زمین بود. در نتیجه هیچ استرسی نداشتم. خیلی خوش گذشت. آخرش هم شیرینی خوردیم (شیرینی مینا از بهترین شیرینیهای زنجان بود) و البته چایی که یک ترکیب بینظیر بود.
شب دفاع هم رفتیم طرفای میدان آزادی زنجان (قسمتی از شهر که هیچ وقت نمیخوابید) و نفری دو پرس جغور بغور چرب و خسته زدیم.
خاطره جالبی که دارم این بود که آخر دفاع استادم ازم پرسید: «نمیخوای از کسی تشکر کنی؟» و من که بسیار خسته بودم از تشکرهای طولانی آخر دفاع، گفتم که تشکرها را در پایاننامه نوشتهام. راستش همیشه چندشم میشد از تشکرهای کلیشهای که دوستان و همکلاسیها در پایان کار میکردند.
یکی از داورهایی من @lolmol بودش. واقعیت دفاع کارشناسی ارشدم پر از اتفاقات خوشایند و نا خوشایند بود. بدترینش این بود که ده روز قبل از دفاع من دکتر زارعیان فوت کردند و در نتیجه مراسم دفاع من با بزرگداشت ایشون تو یه روز افتاد که در نتیجه من دفاعم رو دو روز عقب انداختم. نکته بدترش این بود که واقعیتش استاد راهنمایی من هیچ بازخورد مثبت یا منفی نسبت به کار من نشون نمی داد و همه چیز رو به نظر داورها موکول کردن که باعث شده بود استرس من صدچندان بشه. من تز ارشدن رو هم با کلی غلط نگارشی نوشته بودم که یکی از داورانم چهار روز قبل از دفاعم به من خبر دادن که بهتره اصلاحش کنم و من دو روز قبل از دفاعم اونو اصلاح کردم و دوباره به داورها تحویل دادم. اوجج اتفاقات عجیب دفاع ارشدم این بود که من به یه دختر خانومی علاقه مند بود که دقیقا دو روز قبلش فهمیدم دارن ازدواج میکنن:smile:
البته اینکه از برادرم دعوت کرده بودم که بیاد و نیومدم که مشکل خیلی کوچولویی بود و البته با توجه به تمام این مشکلات من پیش دفاعم نداشتم خیلی به چشم نمی اومد.
یادمه شب قبل از دفاع اونقدر همه چیز تو فکرم مشوش بود که تصمیم گرفتم ساعت ده شب از بلوار ازادی تا خوابگاه قدیم پسران با دوستانم پیاده بیام و البته نا گفته نماند که بنا بر توصیه دوستان سیگارم کشیدم تا یه مقدار ذهنمو جمع کنم. تو راه با خودم تزمو چندبار تمرین کردم تا رسیدم به خوابگاه شد ساعت دو نصفه شب و من ساعت ده صبح دفاعم شروع میشد.
تو جریان دفاعم اوایلش خیلی می ترسیدن ولی بعد تصور کردم هیچ کس تو سالن نیست و کلی از استرسم کم شد.
یادم بعد از دفاعم دیدم که لاله غیب شد.
اخرین نکته که از دفاعم یادم میومد این بود که بلافاصله بعد دفاعم برگشتم به خونه چون مادرم استرسش از من خیلی بیشتر بود و باید اونم ارومش میکردم. ولی وقتی شب رسیدم خونه یه ایمیل از استاد راهنمام دریافت کردم که توش گفته بود دفاعت به صورت باورنکردنی خوب و منسجم بود که حسابی حالم خوب کرد و به قول معروف تمام اون بدبختیا رو شست برد .
خودمونیم چه دفاع پر چالش و سختی بود! احساس این «مرفهان بی درد» بهم دست داد از خوندنش. به نظرم برا دفاع دکترا تمرکزت فقط روی خودت و توانمندیهات باشه این جور روزها، همون طور که @yousef گفتن مخصوص آدم هست و آدمها معمولا در بالاترین سطح انرژی خودشون هستن (مستقل از دنیای اطراف).
وااای… چه دفاع وحشتناکی!
من اگر حالم خوب نباشه و درگیری ذهنی داشته باشم، تمرکزم به شدت افت میکنه و ممکنه کلی چرند و پرند بگم . فکر می کنم با وجود این شرایط شما خیلی خوب از پس اش براومدید