در دنیای موازی دیشب قرار گذاشتیم صبح فردای نوروز با فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی و صائب و سهراب سپهری و نیما یوشیج و خاقانی بریم یه جای خوش آب و هوا …
و شروع کردم دونه دونه بیدارکردنشون
فردوسی با لباس اتو کرده گفت ؛
« بشستم رخ و اینک آراستم
بدان گه که از خواب برخاستم»
حافظ با حالت ضعف و به خود پیچیده روی تخت گفت :
«بگشای من، از این عهد بعد از طلوع خوابم
من طاقتی ندارم از تخت خود برآیم»
سعدی در حالی که عمیقا خوابیده بود گفت ؛
«امشب سبک تر گشته است این خواب بی هنگام را
بر طبل بیداری مزن شیرین گشته است کام را»
مولوی کاغذی نوشت و گفت ده دقیقه دیگر بیدار میشود.
«اینک این طومار برهان من است
تو
به دگر رو پس از او آن من است »
صائب که دیشب در حال کتاب نوشتن بود الان گفت ؛
«من از خوابیدن اندر نیمه شب گشتم گواه
که خوابم خواب ناگردد بدین شب زنده داری ها»
سهراب زود برخاست و گفت :
«آشنا هستم با عادت بیداری
آب پاشیدن در صورت هر خوابی »
نیما یوشیج در حالی که نشسته بود و دستش بر زانو بود گفت =
«من ز شب بیدارم ! غم من در نظرم
خواب در چشمان ترم میشکند»
خاقانی در گوشه ای نیم ساعت بود بیدار شده بود و یک تسبیح دستش بود و در حالی که یک پایش را دراز کرده بود و یک پا را جمع گفت ؛
«هان ای دل و جانان ها خیزید ز خواب خوش
تسبیح من است اینجا از پند من عبرت دان»
1 پسندیده