در حال حاضر بچه های دبستان (و فکر می کنم راهنمایی) اصلا نمره نمیگیرن و وضعیت درسیشون با خوب، عالی و غیره سنجیده میشه. یا بچه های دوره ابتدای دبیرستان (10ام اینا) اصلا نمره صدم دار ندارن و همه ی نمرات به سمت بالا گرد میشه.
تجربه شخصی
من چند سالی هست که از فضای امتحان ترم مدرسه ای فاصله گرفتم ولی جای پای اون استرس های شب امتحانی، معدل بالای x ثبت نام میشود برای سال آینده، برای ماندن و رفتن به فلان مدرسه باید فلان معدل رو داشته باشی رو حس میکنم و اون حس احمقانه تفاوت 19/75 با 20 که فقط به نظر من برای تمایز بین بچه بود، هنوز برای من قابل درک نیست.
سوال
واقعن بین 19/25 و 20 چه تفاوتی هست؟
چه نیازی هست که دانش آموز رو به خوب و بد تقسیم کنیم در حالی که تفاوت افراد در استعداد هاشون هست؟
چرا باید فردی رو از درس خوندن یا نخوندن ترسوند؟
مقایسه شدن در مقابل دیگری فایده ای هم داره یا تشویق و همراهی به بهتر شدن نسبت به خودمون میتونه مفید باشه؟
سوال جالبی رو مطرح کردید، اتفاقا همین نکاتی که فرمودید یکی از دلایل تغییر سیستم سنجش دانش آموزان از سیستم نمره ای به سیستم کیفی بود. فقط یک نکته را عرض کنم: انگیزه بخش افراد برای فعالیت میتونه متفاوت باشه، مثلا بعضی افراد از حس عقب ماندن از جمع سرعت و انگیزه میگیرند و بعضی دیگر فلج میشوند!
دلیل این تفاوت به مقدار زیادی به ساختار تربیت خانوادگی و همین طور شرایط زندگی برمیگرده.
برای سیستم آموزشی بهتر است به رفتار غالب در جمع دانش آموزها توجه شود، و بر اساس آن سیستم اصلی چیده شود، به نظر میرسد رقابت و مقایسه شدن با سایرین، تونسته تا حد خوبی نیازهای سیستم آموزش و پرورش را برطرف کند.
و البته در چنین سیستمی، بهتر است مدارسی را هم برای سایر افرادی که تمایلی به رقابت ندارن در نظر گرفت. همین الان هم چنین مدارسی وجود دارن که شامل مدارس سطح متوسط به پایین میشود. و همون طور که توجه میکنین حتی در معلم ها هم رقابتی برای حضور در مدارس با رقابت بالا وجود دارد که باعث میشود سایر مدارس به حد متوسط نزول کنن.
خانم توران میرهادی معتقدند که رقابت در مدارس باید جای خودش رو به رفاقت بده .در رقابت حذف دیگری و سبقت گرفتن اهمیت داره ،اما در رفاقت ،همکاری معنا داره …
اما چطور باید این فضا را در کلاس ایجاد کرد ؟
با این سوال، یاد دو چیز افتادم که ممکنه الهامبخش و مفید باشه:
احتمالا توصیف بازی کودکانه ژاپنی ها رو شنیدین که درش تعدادی بچه دور صندلی هایی که تعدادشون یکی کمتر از تعداد خود بچههاس؛ میدون، وقتی آهنگ تموم میشه باید طوری روی صندلی ها بشینن که همه جا شن. در غیر این صورت همه باختن.
این ممکنه داستان باشه، ولی یه پیام داره: بسته به اینکه چه جوری قوانین یه بازی یا فرایند رو تعریف کنی، خروجی متفاوتی میگیری.
پ. ن. در عین حال که همه مون از داستان های مختلفی که از ژاپنی ها شنیدیم میدونیم که ایشان چقد در رفاقت و همکاری موفق هستن.
در بازی های تیمی ورزشی هم نمونه های موفقی وجود داره که الهامبخش هستن. در یه تیم ورزشی هم «من» ارزشمنده و هم «ما». یعنی افراد اول لازمه خودشون رو تقویت کنن و به مهارت های کافی برسن (به ادمای توانمندی مثل رونالدو و کروز و … تبدیل شن)؛ بعد این افراد در کنار هم یک «ما» ی واحد تشکیل بدن که موفق تر و موثرتر از تک تک اجزای تشکیل دهنده ی اون «ما» هست.
من اگه باشم کلاس رو به گروه هایی تقسیم می کنم و نمره رو به صورت گروهی میدم حداقل بخشیش رو از طرف دیگه هم سعی می کنم دانش آموز، دانشجو یا هنرجو یاد بگیره که مهم اینه که به دنبال موضوع باشه نه به دنبال نمره. یه بخش دیگه هم برای تحقیق در نظر می گیرم و این تحقیق باید به این صورت باشه که افراد برن چیزی رو پیدا کنن و سر کلاس برای بقیه تعریف کنن و بعد از انجام این کار که گروهی انجام میشه کار رو ادامه میدم و درس رو با درگیر کردن خود افراد شروع می کنم.