من در یک مدرسه ی کوچک در شهری کوچک خدمت میکنم؛ کلاسی کوچک با 26 ماه خوب.
به طوری تقریبی 15 نفر از اونها مادرانی دارند که نگران وضعیت تحصیلی فرزندشان هستند، اما این نگرانی به این معنی نیست که آنها می توانند در این زمینه به آنها کمک کنند. با توجه به مراجعات و پیگیری های آنان فقط شاید نیمی از این تعداد بتوانند به طور موثر در روند تحصیل نقشی ایفا کنند. آنها بیان میکنند که به علت اینکه سواد ندارند و یا کتاب های درسی تغییر کرده است، نمی توانند کمکی کنند.
این در حالی است که از 11 نفر باقی مانده، یک نفر پدر و مادری ندارد که حامی او باشند، دیگری پدری دارد که با اصرار از مدیر مدرسه میخواهد برای ادب کردن فرزندش تا می تواند او را کتک بزند و 9 نفر دیگر آنهایی هستند که اگر بخوانند یا نخوانند، اگر موفق باشند یا نباشند از طرف کسی تشویق یا مواخذه نخواهند شد.
اگر این مدرسه را با دیگر مدارس مناطق شهری مقایسه کنیم که در آن خانواده ها نقشی پررنگ در پیشرفت تحصیلی فرزندشان ایفا می کنند، متوجه میشویم آنان که در خانواده ای با سواد بالاتر زندگی می کنند، به همان نسبت سواد بالاتری خواهند داشت، به عبارتی علم، خود زمینه ی پرورش علم میشود و آنان که در خانواده ای با سواد پایین یا بی سواد بزرگ می شوند، به همان نسبت رشد استعدادهایشان متوقف خواهد شد و از یک حامی بزرگ محروم میشوند. به عبارتی جهل، خود جهل میزاید.
اما حال مدرسه چه نقشی می تواند در ایجاد فرصتی برابر برای هر دو فرزند خود ایفا کند؟
چگونه می تواند جای خالی این حامی را برای چنین فردی پر کند؟
آیا برابری زمان آموزشی برای هر دو این افراد عدالت است؟ مصداق عدالت آموزشی در این شرایط چیست؟ چه برنامه هایی را می توان در بهبود این شرایط اجرا کرد؟
شاید بتوانم بگم که تا حد دقیقی شرایط تحصیلات دبستان و راهنمائی من کاملا با این توصیف که از کلاس و محیط داشتید همخوانی داشته. بنابراین میتونم به طور کامل در مورد این شرایط نظر بدم و بگم که بهترین کاری که میتونید انجام بدید چی هست.
شرایطی که توی دبستان باهاش روبرو بودم، یه کلاس 20 نفره که همه دامدار یا کشاورز بودن و زمانی که برای درس خوندن صرف میکردن عملا به زندگی مالی خانواده ضربه میزد. بزرگترین فداکاری خانواده در این محیط، همین اجازه رفتن به مدرسه و وقت گذاشتن بیرون از مدرسه برای تحصیل بود. معلمهائی که درس میدادن عملا خودشون توی روستا زندگی میکردن و خیلی وقتها بچه های خودشون همکلاسی ما بودن.
چند تا چیزی که به طور خاص همیشه یادم مونده:
-
معلمها درک دقیقی از شرایط زندگی در محیط داشتن و سعی میکردن با بیشترین انعطاف، در زمانهای مختلف، شرایط وقت رو کاملا رعایت کنن. این خیلی کمک میکرد تا کارائی تدریس در بلندمدت بالا بره. مثال اینکه در کارهای کشاورزی زمانهائی هست که در حد چند روز، میزان فعالیت لازم بسیار بالا میره. در این زمانها با اختیاراتی که داشتن سعی میکردن عملا فشار درسی وارد نیاد و بعدا در زمان مناسب جبران میکردن.
-
عدالت به معنی نبود پیش فرض در رفتار اون نسل از معلمها واقعا وجود داشت. به حدی که بین بچه خودش و همکلاسیها تمایزی قائل نبود. نه فقط در مسائل درسی، در مواردی که دعوائی بین بچه خودش و بقیه اتفاق میوفتاد، تنبیه کاملا یکسان بود و در ارزیابی دخیل نمیکرد.
جواب کلی سئوالاتی که پرسیدید به نظرم اینه که مدرسه و معلم باید بدون هیچ پیشفرضی در مورد مسائلی که گفتید، فرصت کمینه برابری در اختیار همه قرار بده. عدالت اجتماعی به معنی برابر شدن همه نیست، حداقل در این مورد به معنی فرصت برابر ممکن برای همه هست. اینکه فردی که امکاناتی داره، به خاطر شرایطش تنبیه بشه، تفاوتی با بیعدالتی معمول نداره.
نکته بعدی تلاش برای به کار بردن تکنیکهای مدرن تربیتی هست تا از فرصت در دسترس استفاده بهینه بشه. مثلا ایجاد رقابت ساده علمی در کلاس و تشویق مناسب میتونه انگیزه های دانش آموزان رو خیلی بالا ببره.
اما دیدگاهی در مورد سئوالاتی که پرسیدید:
عدالت به معنی فرصت کمینه برابر برای همه هست. ولی دو تا نسخه بد پیچیده میشه برای این دیدگاه که در زندگی نسل ما خیلی اثرات زیانباری داشته. فرصت برابر ایده آلی هست که معمولا به دست نمیاد و تلاش برای به دست آوردنش ممکنه باعث سرخوردگی بشه. ولی فرصت کمینه، هم قابل دستیابی هست و هم قابل ارزیابی.
در مسئله آموزشی، این به این معنی هست که شما به عنوان معلم، باید ببینید که با توجه به توان و وقت خودتون، چقدر وقت لازم هست که به افراد آموزش بدید تا فردی با شرایط معمولی توان یادگیری مناسب داشته باشه. این که فرد به هر دلیلی نتونه از این فرصت استفاده کنه، دست شما نیست و تغییر دادنش، ممکنه نتایج خطرناکی داشته باشه. این دلایل میتونه شرایط خانوادگی باشه، یا عدم علاقه. میتونید در کنار حفظ شرایط کمینه برای همه، تلاش کنید تا بعضی از شرایط مثل عدم علاقه رو بهبود بدید ولی اگر این به معنی بازماندن از وظیفه اصلی باشه، به نظرم کمکی به جمع دانش آموزان نمیکنه.
نکته دوم در مسئله عدالت، جهت برابری هست. معمولا در مسائل زیادی، تمایل شدیدی وجود داره که فردی که دارای امکانات جانبی بیشتری هست از فرصت محروم بشه. این به نظرم، نوع پنهانی از بیعدالتی هست. در همین مسئله آموزش، فردی که خانواده باسوادی داره، از فرصت برابر محروم بشه، نوعی از بیعدالتی هست که ناخودآگاه تحسین میشه. من فکر میکنم که این قضاوت، کار معلم نیست. دغدغه اجتماعی مسئله جدائی از وظایف هست و به جای خودش قابل تحسین، ولی این دغدغه اگر که به قضاوت منجر بشه در تمام جنبههای اجتماعی خطرات زیادی با خودش به دنبال داره.
این نکته رو هم بگم که شاید میزانی از بیعدالتی اجتماعی قابل قبول باشه، ولی اگر که این مسئله بسیار شدید شد، نشون میده چیزی در جائی بسیار نادرست عمل میکنه. این نادرستی در جای خودش باید رفع بشه و تلاش اجتماعی لازم داره که جدا از این بحث هست.
یادیکی از برنامه های تلویزیون افتادم که با مرحوم دکتر پرویز شهریاری گفتگو میکرد دکتر شهریاری می فرمودن که در کلاس هاشون دانش آموزان را بصورت گروهی انتخاب میکردن بطوری که در هر گروه دو دانش آموز زرنگ و سه دانش آموز تنبل و متوسط وجود داشته و نمره را به گروه میدادن و دانش آموزان زرنگ برای بدست آوردن نمره بیشتر مجبور میشدن سطح بقیه رو هم بالا بیارن فکر میکنم بهترین روش باشه
با توجه به پایین بودن سطح سواد عمومی منطقه و مناطق محروم این چنینی، گاهی معلمان در ساعات خارج از تایم رسمی، کلاس های جبرانی یا فوق العاده برگزار میکنند تا این ضعف را جبران کنند. اما به طور قانونی برگزاری چنین کلاس هایی ضوابطی داره که معمولا پیگیری نمیشه و با مسئولیت خود شخص و به طور داوطلبانه برگزار میشه!
من معمولا مخالف برگزاری این کلاس ها هستم. چون فکر میکنم خانواده ها باید ارزش آموزش رو درک کنند و خودشون درخواست برگزاری این کلاس ها رو بدهند و یا حداقل دانش آموزان با اشتیاق حاضر بشوند که در حال حاضر هیچ کدوم از این شرایط موجود نیست.
البته خب بومی بودن معلم هم مهمه.
با این مساله کاملا موافقم. گاهی نزدیکان دانش آموزان با شرایط خاص و یا نیازهای ویژه انتظار دارند زمان بیشتری به دانش آموز اختصاص داده بشه و یا توجه ویژه ای به فرد بشه که من کاملا مخالفم. این مساله در سطح کلاس و زمان رسمی آموزش مفیده
اما در هر کلاس درس، تعداد اندکی در بالاترین سطح آموزش(از لحاظ یادگیری محتوای کتب درسی)، تعدادی اندکی در پایین ترین سطح آموزش و بیشترین مخاطب ما قشر متوسط کلاس اند. کسانی که قابلیت رشد را دارند و در سطح قابل قبولی قرار دارند. چون تعداد این افراد زیاد است و معمولا اینها منشا تغییر در جامعه هستند، آیا این درست است که برای این افراد تمهیدات خاصی اندیشیده بشه!؟ به طور مثال اگر قرار به برگزار کلاسی باشد، این افراد را شامل شود؟
آیا در نظر گرفتن قشر متوسط کلاس(با توجه به شرایطی که ذکر شد و در چنین محیطی)، با این مساله در تناقضه؟
دقیقا منظور همینه که روش آموزشی باید براساس نیاز متوسط باشه. اگر نیست، مشکل بزرگی ایجاد میشه. بقیه که متفاوت هستن میتونن اختیار حضور داشته باشن. در رقابت استعداد، نباید جهتگیری به سمت سرکوب استعدادهای بالاتر باشه. مطئله اینه که اگر تعداد قابل رشد زیاد هست، اضافه شدن برترها یا کم شدنشون تاثیری در نتیجه نداره.
من فکر نمیکنم نتاقضی داشته باشه. خیلی هم بهتر میشه.
جالبه که بچه ها، تا حد زیادی روی این عدالت رفتاری حساس و دقیق اند. شاید عدم امکانات و مشکلات خانوادگی و تفاوت طبقاتی تا حدی، براشون حس حسرت به همراه داشته باشه، ولی این بیشتر درونیه و به سختی بروز میدن، اما در برابر بیعدالتی در اندیشه و نگاه و رفتار و گفتار معلمان و مدیر و معاونان و سایر مسوولین و توزیع امکانات در مدرسه (به عنوان جامعه کوچک)، به شکل مستقل یا متحد، واکنش نشون میدن، و ازون طرف اگر برخوردها صحیح نباشه که اغلب نیست، رشد و یادگیری چنین تلاش مثبت برای رشد اجتماعی، سرکوب میشه.
همین الان دوتا از شاگردای یازده یا دوازده سالمو یادم اومد که در برابر فشار مدرسه برای شرکت در کلاس جبرانی ریاضی بسیار مقاومت می کردند، و ناراحت بودند که این هزینه باری به دوش خانوادست، با اینکه میدونستند که کلاس مفید خواهد بود، یا در برابر خرید کوچکترین وسیله برای آموزش مقاومت می کنند و حرف از فشار به خانواده میزنند. (البته شیوه و اندیشه هایی هم هست که عقیده یا تمایل یا عادت به هزینه اضافه برای آموزش ندارند ولی انواع هزینه های دیگر را عملاً پذیراست. )
اینجا معمولاً شیوه مدارس عمومی یا دولتی اعمال زور و ضرب العجل و عدم در نظر گرفتن استثناهاست، به دو دلیل؛
یکی تأمین برخی از هزینه های مدرسه به علت کمبود بودجه و سرانه،
و دیگری جلوگیری از سوء استفاده افرادی که به هر شکل از پرداخت هزینه ها طفره می روند.
در صورتیکه اگه درک بچه از شرایط واقعی خانواده، درست مورد بررسی و توجه قرار بگیره مانع بسیاری از ناهنجاری های روحی اکنون و آینده فردی و اجتماعی میشه. و حتی باعث رشده. خیلی از بچه ها هستند که تو سن نوجوانی در رقابت با دیگران برای تنوع طلبی به خانواده ها فشار بی دلیل وارد می کنن و این اخلاق رو تا سنین میانسالی هم به اشکال مختلف همراه دارن.
مثال ها خیلی زیاده. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.
در واقع صداقت و شفافیت و عدالت و شجاعت و حمایت و . . . مفاهیمی هستند که در مدارس ما بسیار به زبان می آیند و نوشته و خوانده و تکرار و قاب و تشویق و در نهایت آرزو می شوند و در عمل کمتر دیده و پسندیده و برآورده.