عمر طولانی، چه خوبیها و بدیهایی داره؟

خبری که جدیدا در مورد تصمیم یک دانشمند 104 ساله برای پایان دادن خودخواسته به زندگیش مطرح شد، حسهای متفاوتی رو در آدم زنده میکنه. بخصوص نظراتی که در مورد گذران سالهای پایانی زندگیش داشته، تامل برانگیز هست.

شاید برای همه ما قسمتی از تلاشها، برنامه‌ریزی‌ها و دغدغه‌هامون به امید به زندگی طولانی برگرده. چه حسی در مورد زندگی این دوره دارید؟ فکر می‌کنید چقدر لذت‌بخش و متفاوت هست یا چقدر کسل‌کننده و تکراری؟

image

8 پسندیده

نمی‌دانم چرا بیشتر انسان‌ها دوست ندارد که در مورد مرگ حرف بزنند. گاهی وقتی با یکی از نزدیکانم در مورد مرگ شوخی می‌کنم شدیدا چپ چپ نگاهم می‌کنند. گاهی حتی ناراحت می‌شوند و می‌خواهند بحث را سریعا به حاشیه ببرند.

پیشرفت‌های پزشکی باعث شده که افرادی که نه دندانی برای جویدن دارند و نه زانویی برای راه رفتن، زنده بمانند. حتی اگر با همه این‌ دردها و مشکلات بدنی کنار بیاییم، تحمل این که به سنی برسیم که همه دوستان‌مان پیش از ما مرده باشند، دشوار است. اما چیزی که بیشتر از هر چیزی من را می‌ترساند، شکاف عمیقی است که در کهنسالی، بین نسل من و نسل جوان ایجاد خواهد شد. سخت است در جامعه‌ای زندگی کنی که کوچکترین همبستگی‌ای با تو ندارد.

در حال حاضر فکر می‌کنم هفتاد سالگی بهترین سن برای پایان زندگی‌ام باشد. بعد از آن سن، فکر نمی‌کنم لذتی از زندگی ببرم. به نظر من خودکشی خودخواسته نه تنها غیر اخلاقی نیست بلکه کاملا اخلاقی و در بعضی موارد ضروری است. فکر می‌کنم هر شخص سالم و عاقل خودش بهتر می‌داند که چه زمانی برای مرگش مناسب‌تر است و باید راه‌های آسان و کم‌هزینه پیش پای همگان باشد تا هر وقت که می‌خواهند مرگ‌شان را برنامه‌ریزی کنند.

4 پسندیده

سوال جالبی بود! من فک کنم با تیکه آخر حرف علی آقا موافقم که گفت آدم بتونه برای مرگش برنامه ریزی کنه و اینا.
ولی از طرفی خود من فک میکنم تا هر وقت که بتونم برای زندگیم برنامه ریزی کنم ترجیه میدم زندگی کنم حتی اگه فقط برای فردام باشه نه خیلی طولانی مدت. هر وقتم دیگه برنامه ای برای امروز و فردام نداشتم خب برم سرم و بذارم بمیرم بهتره دیگه!! :smile:

یکی از نکاتی که در سن بالا مطرح میشه، اینکه فرد سعی میکنه خیلی وابستگی ایجاد نکنه، چون حس میکنه که عمرش رو به پایاد هست. در اوایل، این مزیت خیلی بزرگی هست، باعث لذت بیشتری میشه، شخص در لحظه زندگی میکنه. ولی اگر که این بازه خیلی طولانی بشه، خودش معضلی میشه! یعنی در این بازه طولانی خیلی چیزها پیش میاد که آدم دل میبنده به طور طبیعی ولی حس میکنه باید در همون لحظه دل بکنه.

1 پسندیده

شایدم. فکر میکنم مدلی که آدم از قبل تر از اون دوره ذهنشو تربیت می کنه باعث بوجود اومدن نتیجه این سن باشه! البته واقعا خیلی بهش فکر نکردم. الان دارم بلند بلند فک میکنم

1 پسندیده

من فکر میکنم اگه از گذشته به درستی عبرت گرفته باشیمو برای آینده به درستی برنامه ریزی کرده باشیم و همیشه در حال زندگی کنیم و در هر شرایطی هستیم بیندیشیم که چطور میتونیم بهترین نتیجه رو بگیریم هیچ وقت در باره سن مرگ فکر نمی کنیم

2 پسندیده

من دوست دارم که حداقل 150 سال زندگی کنم البته نه اینکه 80 سالش پیری باشه: یه جوانی یا میانسالی طولانی.

فکر میکنم از لحاظ تکنولوژیکی شدنی باشه که در 20 سال آینده به این نقطه برسیم البته شاید اولش گرون باشه. در کلیت در مورد آینده بشر و مسیری که میره کنجکاو هستم و عمر 80 سال رو خیلی کوتاه میدونم. ایشالله بعد از 100 سال میریم برای دنیاگردی و صفا وقتی دیگه نه مسئولیت بچه و دغدغه پیشرفت کاری و اینا رو نداریم! :wink:

2 پسندیده

جواب این سوال رو ذهنیت شخص مشخص میکنه

مثلا در مورد من به نظرم میتونم همه چیز رو یاد بگیرم دنیا رو بگیرم و …
در مورد خسته کنندگی هم علم هرروز پیشرفت میکنه و سرعت اون هم پیشرفت می کنه و درنهایت به جایی می رسیم که هر چند ساعت چیز های جدیدی کشف یا اختراع میشن در نتیجه با کمکی پشتکار عمر طولانی و حتی بی نهایت میتونه جذاب ترین اتفاق زندگی باشه.

2 پسندیده

اگر با تکنولوژی به عمر طولانی برسیم هیچ مشکلی ندارم و انقدر زندگی میکنم که خدا خسته بشه :sweat_smile: اما اینکه فقط من باشم و اطرافیانم برن برای قابل تحمل نیست.
خوبی که همین که زنده باشیم و ببینیم و بچرخیم و بگردیم خودش کافیه :thinking: بدیاش میتونه خاطراتش باشه. البته قطعا کسی که خیلی زیاد عمر کنه از دست دادن هم میتونه براش عادی بشه و خاطراتش اندازه کسی که ۷۰ ۸۰ سال عمر میکنه اذیتش نکنه :thinking:

3 پسندیده

همه دغدغه بشر اینه که بیشتر عمر کنه و حتی بیشتر عمرشو جوان و شاداب باشه .

چیزی که بهش توجه نمیشه حقیقت و زیباییِ خود زندگیه همه میگن بعد از یه عمر خسته نمیشی از چی خسته شیم از خوشی :thinking: فکر نکنم کسی که به شادمانی واقعی برسه خسته بشه
مشکل اینه که زندگی رو وسیله قرار دادیم و نه هدف .
پول ،خانواده ، دوستان ،افتخارات ،عناوین ،تعلقات و… درسته همه خوب و مفیدن ولی
هر کس بخاطر اینها زندگی کنه یا از زندگی خسته بشه بعد از محروم شدن از اینها طبیعیه چون شخص هدف از زندگی رو خود زندگی قرار نداده حتی ممکنه احساساتی هم بشیم ولی اگه کسی از خانوادش کامل راضی باشه با دوستاش خوش باشه و پول رو هدف نبینه و به عناوین بی توجه باشه در صورت از دست دادنشون بازم خواهان زندگیه

2 پسندیده