تاریکی نیست,
کم نور است.
سقوط نیست،
لغزیدن و سرخوردن است.
این جستجو و کشف در سایه-روشن و افت و خیز در پیچ و خم زندگی را دوست دارم.
تاریکی نیست,
کم نور است.
سقوط نیست،
لغزیدن و سرخوردن است.
این جستجو و کشف در سایه-روشن و افت و خیز در پیچ و خم زندگی را دوست دارم.
در پیچ و خم این تار و پود میدرخشم.
درخشان شدن راهم را بهتر نشان می دهد. انگار قسمت هایی کم رنگ و نازک هستند و آن قسمت ها همان نخ های کشیده شده ای هستند که نباید پایم را می گذاشتم.
حالا انگار از اشتباهاتم درس گرفته ام و تنبیه من کشیده شدن نخ ها بود …
همان نخ های کشیده درسی شدند که دیگر از راه غلط نروم.
تاریکی نیست, کم نور است.
سقوط نیست، لغزیدن و سرخوردن است.
این جستجو و کشف در سایه-روشن و افت و خیز در پیچ و خم زندگی را دوست دارم.
صرفا یه پیشنهاد/یه تمرین، این سه جمله آخر که خط زدم با اینکه خوب هستن؛ به من، حس سکته در متن میده. میتونی کمی بالا پایینش کنی که ذهنیاتت با تصویر و متن قبلی بیشتر سازگار شه؟ @leila
با نوشتن پری و آرمان ذهنم راه افتاد اما با نخ کشیده شده نتونستم ارتباط بگیرم
قصدم این نبود که سکته ایجاد کنم ولی انگار
گره نخ تو ذهنم وا نشد و خودش یه راه دیگه باز کرد
بذار ببینم چه جوری میشه
در پیچ و خم این تار و پود میدرخشم.
درخشان شدن راهم را بهتر نشان می دهد. انگار قسمت هایی کم رنگ و نازک هستند و آن قسمت ها همان نخ های کشیده شده ای هستند که نباید پایم را می گذاشتم.
حالا انگار از اشتباهاتم درس گرفته ام و تنبیه من کشیده شدن نخ ها بود …
همان نخ های کشیده درسی شدند که دیگر از راه غلط نروم.
تا مرز پیش رفته بودم تا رمز پیچ و خمی که پیدا نبود را بدانم
از مرز، سایه-روشن راهی که پشت سر گذاشته بودم، پیدا بود
دور بودم
دور شده بودم
من یه عکس دیگه میذارم و تعداد جملات رو هم آزاد می ذارم و حتی میتونید با یک یا چند شبه جمله یا یک بیت شعر در میان جملات هم به کار تداوم بدید.
حس میکنم یه فحش خاصی بهم دادی
من میگم این یکیو ادبی ادامه ندیم !
به ستاره ها خیره می شم.
چند وقته که به آسمون نگاه نمی کنم؟ یه ساعت یه روز یه هفته یه ماه یه سال یا چی…؟
چند بار آسمونو سرسری نگاه کردم؟ اگه قرار بود برگردم به وقتی که با خودم لج کردم ، لجبازی رو کنار می ذاشتم ، واقعا ارزشش رو داشت که برای خیلی چیزا عین حرف مردم با خودم لج کنم؟ نه نداشت!
چیزایی که اونا برای من می خواستن رویای اونا بود نه رویای من چرا فکر کردم من باید آبروی مردمو حفظ کنمو افتخار آفرین باشم؟ تنها کسی که من باید به حرفش گوش می دادم و نیازشو برآورده می کردم خودم بودم . به اندازه همه این ستاره ها من روزامو از دست دادم؟ یا هنوزم همون روزا رو می گذرونم؟
اما نشستن تو این بیابون و خلوت کردن با ستاره ها تو مهمونی شب کویر
منو مجاب میکرد که یه چیزی با خودم ببرم و خوب رصدشون کنم شاید اون چیز فقط تلسکوپ نبود…
این داستان و این تصویر هنوز تموم نشده، دقیقا مثل داستان قبلی! من صرفا برای اینکه ذهنم بتونه راه بیفته خطوط قبلی رو پشت هم گذاشتم، کمی هم اون وسطا هر جا که سکته کردم، دست بردم!
به ستاره ها خیره می شم.
چند وقته که به آسمون نگاه نکردم؟ یه ساعت؟ یه روز؟ یه هفته؟ یه ماه؟ یه سال؟ یا چی…؟
نگاهش کردما، ولی سرسری! با اینکه عاشقشم … .
یاد خودم میفتم! خیلی وقته خودم رو نگاه نکردم، با اینکه بیشتر از هر کسی دوستش دارم!
اگه قرار بود برگردم به عقب، لجبازی با خودم رو کنار میذاشتم. واقعا ارزشش رو داشت که به خاطر حرف مردم با خودم لج کنم؟ نه، اصلا!
چیزایی که اونا برام میخواستن رویای خودشون بود، نه رویای من! چرا فکر میکردم من باید آبروشون رو حفظ کنم و افتخار آفرین باشم؟ قسمت آخر این خط سکته میزنم ولی نمیدونم چطوری از سکته دربیام!
تنها کسی که باید به حرفش گوش میدادم و نیازش رو برآورده میکردم خودم بودم.
به اندازه همه این ستاره ها، روزامو از دست دادم! یا هنوزم دارم همون روزا رو می گذرونم؟!
نشستن تو این بیابون و خلوت کردن با ستاره ها تو مهمونی شب کویر، مجابم میکرد که یه چیزی با خودم ببرم و خوب رصدشون کنم! شاید اون چیز فقط تلسکوپ نبود … .
اصلا لابلای ستارهها دنبال چی بودم؟! نمیدونم! شاید دنبال آرزوهای فراموششدهام! امیدوار بودم مثل پیشگوها بتونم آیندهم رو پیشبینی کنم و بفهمم آخرش چی میشه … .
آره، تلسکوپ کافی نیست. حداقل نه برای کشف مسیری که ستارهها دارن بهم نشون میدن!
لاله باید بریم دکتر سکته هات دارن زیاد میشن
دیگه کار خودتو زیاد کردی تا اخر به همین روش برو جلو و تا میتونی ایراد بگیر
البته بگو چرا سکته کردی تا ما درمان کنیم !
این داستان و این تصویر هنوز تموم نشده، دقیقا مثل داستان قبلی! من صرفا برای اینکه ذهنم بتونه راه بیفته خطوط قبلی رو پشت هم گذاشتم، کمی هم اون وسطا هر جا که سکته کردم، دست بردم!
به ستاره ها خیره می شم.
چند وقته که به آسمون نگاه نکردم؟ یه ساعت؟ یه روز؟ یه هفته؟ یه ماه؟ یه سال؟ یا چی…؟
نگاهش کردما، ولی سرسری! با اینکه عاشقشم … .
یاد خودم میفتم! خیلی وقته خودم رو نگاه نکردم، با اینکه بیشتر از هر کسی دوستش دارم!
اگه قرار بود برگردم به عقب، لجبازی با خودم رو کنار میذاشتم. واقعا ارزشش رو داشت که به خاطر حرف مردم با خودم لج کنم؟ نه، اصلا!
چیزایی که اونا برام میخواستن رویای خودشون بود، نه رویای من! چرا فکر میکردم من باید آبروشون رو حفظ کنم و افتخار آفرین باشم؟ قسمت آخر این خط سکته میزنم ولی نمیدونم چطوری از سکته دربیام!
قهرمان کوتاه مدت قصههای دیگران بودن، که چی؟
اصل زندگی و نقش اصلی من، نبود اونی که بازیش کردم و به دلها نشست. حتی اگر کسی نفهمید، خودم خوب فهمیدم. اون افتخار به دلم ننشست.
تنها کسی که باید به حرفش گوش میدادم و نیازش رو برآورده میکردم خودم بودم.
به اندازه همه این ستاره ها، روزامو از دست دادم! یا هنوزم دارم همون روزا رو می گذرونم؟!
نشستن تو این بیابون و خلوت کردن با ستاره ها تو مهمونی شب کویر، مجابم میکرد که یه چیزی با خودم ببرم و خوب رصدشون کنم! شاید اون چیز فقط تلسکوپ نبود … .
تلسکوپ هم یه وسیله است، وسیلهها گاهی به جای این که کارها رو آسون کنن، راهبندون درست میکنن، مگه نیست که خیلیا خیال میکنن تلسکوپ ندارن، که آسمون رو رصد کنن، اصلا نگاشم نمیکنن!
من اما هنوز یادمه سر به هواییهامو، آره داره یادم میاد، دلم براشون لک زده، ستارهها تو تاریکی پیدان، تو سکوت، دور باید بشی از نورهای مصنوعی شهر، حتی ماه هم باید رعایت حالتو بکنه.
داره قبلنا رو یادم میاد که همیشه دنبالشون بودم، دنبال جایی که بتونم بیشتر و بهتر ببینمشون.
اگه غرقشون میشدم، دوست داشتم کسی رو که خیلی دوست دارم هم ببرم اونجا و با خودم غرقش کنم.
راستی چرا فراموششون کردم؟ ستارهها رو، خلوت با ستارهها رو، دوستداشتنیامو؟ دوستداشتنامو؟
اصلا لابلای ستارهها دنبال چی بودم؟! نمیدونم! شاید دنبال آرزوهای فراموششدهام! امیدوار بودم مثل پیشگوها بتونم آیندهم رو پیشبینی کنم و بفهمم آخرش چی میشه … .
آره، تلسکوپ کافی نیست. حداقل نه برای کشف مسیری که ستارهها دارن بهم نشون میدن
تمام وجودم باید چشم و گوش باشه
اصلا شاید چشمهامم ببندم
ستارهها صدا ندارن؟
مرسی بابت این آزادی . . . . .
مرسی از لاله که لایی کشیدن رو آزاد کرد
بزن بریم ویییژژژ
گفت: هیچ نیست، از اول هم چیزی نبود.
هیچ نگفتم.
نه این که حرفی نباشد، نخواستم.
شاید هم نبود.
هیچکس نبود!
هیچ؟
یعنی هیچ؟