تقریبن در همه فعالیت های روزمره، بالغ ها نقش معلم رو بازی میکردند و همه جا کلاس درس بود. افراد کوچک و خردسال در فعالیت های بزرگسالان شرکت می کردند. یادگیری توسط مکانیزم های تقلید، تلاش برای فهمیدن احساسات و انگیزه های افراد بالغ و تلاش برای شناسایی و تطبیق هویت خود با آن ها صورت می گرفت.
انباشتگی دانش در طول زمان باعث شد که یک نفر بالغ نتونه به همه چیز مسلط بشه. راه حلی که جامعه برای این مشکل پیدا کرد آموزش به نوع رسمی بود: مدارس تشکیل شد و حرفه ای تر ها به انتقال فرهنگ و دانش می پرداختن.
ماهیت آموزش هم به تدریج تغییر کرد، آموزش کمتر و کمتر به زندگی روزمره افراد ارتباط پیدا میکرد، انتزاعی تر شد و با عملگرایی فاصله گرفت (ما خودمون هم کلی چیز یاد گرفتیم که هنوز فایده اش رو ندیدیم - مثل همون جُک معروف که هر چی میشه آخرش میگه «ولی ما هنوز از انتگرال تو زندگی روزمره استفاده نکردیم»! ).