فرق مطالعات علوم اعصاب با گرایش تخصصی پزشکی مغز و اعصاب چیه؟ جز تخصصهای پزشکی است؟
سئوال بسیار خوبیه و جواب دادن بهش کمی سخته چون معمولا رشتههای مرتبط با علوم اعصاب مابین شاخهای یا اصطلاحا interdisciplinary هستن. ولی با کمی اغماض به این سئوال جواب میدم فقط دقت کنین که ممکنه این تمایز در همهجا برقرار نباشه.
در مطالعات مرتبط با مغز و اعصاب سه دسته متمایز وجود دارن که البته با هم ارتباط تنگاتنگی هم دارن.
مطالعات مرتبط با پزشکی: آناتومی، شناخت بیماریها و اثرات داروهای مختلف
این قدیمیترین شاخه مرتبط با مغز و اعصاب هست که تاکید زیادی روی شناخت آناتومی مغز، نارساییهای مختلف و اثرات داروها روی بیولوژی و ساختار مغز دارن. در این مطالعات معمولا تاکید خاصی روی عصبها نیست و مثلا مطالعه قشر خاکستری هم به اندازه عصبها اهمیت داره. در سطح دقیقتر و مدرنتر، مطالعات پزشکی به سمت مطالعات شناختی (cognitive science) میکنه که در ادامه میگم. پس به طور خلاصه سئوال مطالعات پزشکی اینه که نارسایی مغز از کجا ناشی میشن؟ اثر داروهای مختلف به چه شکلیه؟ و چطور میشه به درمان بیماریهای مرتبط با مغز کمک کرد؟
مطالعات شناختی: مابین علوم اعصاب و روانشناسی
کمی عمیقتر از مطالعات صرفا شهودی پزشکی، روش نسبتا مدرنتر «علوم شناختی» هست. علوم شناختی یک روش بسیار گسترده در پزشکی و علوم مرتبط با انسان هست که به طور خلاصه از این متدلوژی استفاده میکنه که فرض کنید که انسان یا ذهن یا هر سیستمی که داریم، یک جعبه سیاه هست که اطلاعات خاصی از اون نداریم. با کنترل مناسب شرایط آزمایشی، روی یک مورد تمرکز میکنیم و پاسخ جعبه به اون مورد رو در نظر میگیریم. این روشها در گذشته همراه با روانشناسی رشد زیادی کرده. با شروع از یک فرضیه معقول و البته کنترل شرایط آزمون، پاسخ سیستمی مثل ذهن در برابر شرایط ورودی مختلف تعیین و فرمولبندی میشه.
مطالعات شناختی هرچند روش بسیار متداولی در پزشکی و بقیه علومی هست که توان فرمولبندی بنیادی در اونها وجود نداره، ولی به شدت در معرض تعبیرهای نادرست، روشهای آزمایشی غیرمتناسب هست. مهمتر از همه اینکه حتی در بسیاری مطالعات حرفهای این امکان وجود داره که آزمایش به گونهای طراحی بشه که نتیجه موردنظر به دست بیاد و نه اینکه فرضیه در معرض آزمون قرار بگیره.
مطالعات بنیادی: فهم مکانیسم
اون چیزی که معمولا به عنوان علوم اعصاب به عنوان قسمت متمایز از علوم شناختی، در جامعه علمی رایج هست، مطالعه بنیادی سیستم عصبی به عنوان مجموعهای از عصبها با خصوصیات شیمیایی، فیزیکی و بیولوژیکی و درک عملکرد این سیستم بر همین اساس هست. در واقع سئوال اینه که یک عصب چه خصوصیات فیزیکی و شیمیایی و بیولوژیکی داره؟ با داشتن دیدگاهی نسبی از این خصوصیات، مجموعهای از عصبها چه عملکردی میتونن داشته باشن؟ یا عملکردی مثل حافظه چطور میتونه از این خصوصیات بنیادی به دست بیاد؟
امروزه خوشبختانه این سه قسمت در سطح بسیار بالایی از همکاری با همدیگه به سر میبرن. به ویژه اینکه بخش پزشکی به دلیل پشتوانه قویتر از نظر منابع مالی، توجه به نسبت خوبی، به بقیه بخشها داره. تجربه کوتاهی که من در محیط علمی ایران هم داشتم، حتی در بلبشوی محیط دانشگاهی ایران، این علاقه به همکاری وجود داره (هرچند معمولا موانع بزرگتر مانع انجام کارهای قوی و پیشرفت متناسب با نیاز اجتماع میشه که جای اونها در این بحث نیست). در واقع همین جو بسیار خوب که در کمتر قسمتی از علم مشابه اون هست، باعث شده که تمایز بین این سه مسیر بسیار کم بشه