فعل یا انفعال: در موقعیت‌های مختلف، شما کدوم رو انتخاب میکنین؟

اکثر آدما فکر میکنن خودشون منفعل نیستن، با این وجود وقتی به اطرافیانمون نگاه میکنیم درصدی از انفعال در همه می‌بینیم. پس به نظرم طبیعی هست که فرض کنیم یه درصدی انفعال در همه‌مون وجود داره و چه بهتر که راهی پیدا کنیم برای غلبه بهش.

کتاب هنر شفاف اندیشیدن توضیح نسبتا خوبی برای دلیل انفعال در افراد توضیح داده و اون رو به یه جور خطای شناختی مربوط دونسته:

فرض کن همراه دو کوهنورد دیگه روی یه یخچال طبیعی ایستادی. نفر اول سُر میخوره و در یه شکاف عمیق میفته. اگه تو درخواست کمک کنی، ممکنه این فرد زنده بمونه. اما این کار رو نمیکنی و طرف میمیره. نفر دوم رو خودت داوطلبانه تو یه دره هول میدی. و بالتبع اون هم میمیره.

کدوم مورد رو وجدانت بیشتر سنگینی میکنه؟ و چرا؟

با وجودی که هر دو نتیجه ش یه چی بوده و در نتیجه به یه اندازه قابل سرزنش هستن، اکثر افراد مورد اول رو کمرنگ‌تر از دومی میبینن، به این احساس «خطای از قلم انداختن» میگن که یکی از خطاهای ذهنی هست و طبیعی‌ هست پیش اومدنش. این احساس وقتی رخ میده که فعل یا انفعال منجر به عواقب بی‌رحمانه‌ای میشن و معمولا افراد انفعال رو انتخاب میکنن؛ چون نتایجش کمتر آرامششون رو به هم میزنه (قابل توجیه هست).

پرسش

  1. شما در چه موقعیت‌ها و یا چه شرایطی اکثرا فاعل هستی و چه وقتایی اکثرا منفعل؟
  2. و اگه تونستی در بعضی موارد جلوی انفعالت رو بگیری و یه فاعل باشی، چه جوری تونستی؟
3 پسندیده

فکر میکنم این خطا معمولاً در مواقعی رخ میده که تعداد افراد حاضر بیشتر از دو نفر باشن. در واقع وقتی که با جمعی از انسانها مواجه باشیم، و موقعیت خاصی مطرح باشه که نیاز به عمل از طرف افراد داره، اونوقت ذهن افراد دچار دو خطا میشه:

  1. اینکه افراد دیگه ای هستن که میتونن عمل کنن.
  2. اینکه به سایر افراد نگاه میکنیم و میبینیم کسی عکس‌العملی نشون نمیده، باعث همراهی ما با جمع میشه. در واقع اثر جمعی باعث گواهی بر منفعل بودن ذهن ما میشه.

به نظرم در بیشتر مواقع ذهن انسان نیاز به حضور ذهن زیاد و یا تجربه‌ و مشاهده‌ی کافی برای عکس‌العمل داره. در مواقعی که تونستم فاعل باشم و فعل درستی رو انجام بدم که اولاً علائم مناسبی از موقعیت بگیرم و ثانیاً به عنوان ناظر بیرونی نقش داشتم و با دید خوبی تونستم به موقعیت اضافه بشم.


نقدی به کتاب هنر شفاف اندیشیدن

به نظرم توضیحی که در این کتاب از انواع مختلف خطا عنوان شده نمونه‌ی ناقصی از مباحث مربوط به ذهن انسانه. منظورم از ناقص هم اینه که در این کتاب صرفاً به خطاها اشاره شده(حداقل تا اونجایی که من خوندم) و صحبتی از چرایی و چیستی ماجرا نیاورده. البته برای این مورد لازمه که حتمن به ارجاعات کتاب رجوع کنیم. بیشتر به نظرم این کتاب گزارشی از وقایع مختلف اومده.

پیشنهاد میکنم در کنار این کتاب، کتاب روان شناسی نفوذ-رابرت چالدینی- رو حتمن بخونین. درک بهتری از خطاهای ذهن انسان به آدم میده(در عجبم که چرا “هنر شفاف اندیشیدن” معروفتر از منابع خودشه).

مثلاً براساس این کتاب سوال دوم رو اینجوری تغییر میدم:

  • درمواقع حساسی که میدونی ممکنه افراد به خاطر تاثیر از جمع، عکس‌العملی نشون ندن، چجوری میشه بهترین اثر رو گذاشت؟
    البته پاسخ به این سوال در این کتاب تاثیرگذار هست که میتونین مطالعش کنین :grin:
3 پسندیده

اگر کمکی از دستم بر بیاد و شرایطش پیش بیاد قطعا یکاری میکنم ولی هر کی تو یه چارچوبی هست و شاید اون شرایط منفعل کردتش

1 پسندیده

از اونجای که الان مشغول یه کتاب هستم و کتاب بعدیم هم نمیتونه روان شناسی نفوذ باشه میشه یه ریز این ماجرا رو باز کنید؟
یا یه موضوعش کنید
چون بنظرم خودش خیلی رفتار لازمی هست که شاید هر کسی به دفعات بهش نیاز پیدا کنه

1 پسندیده

قاعده ای در عالم روایت یعنی داستان نویسی و سناریونویسی داریم که میگه موقعیت و شخصیت باید به هم بخورن. یعنی موقعیت انفعال، شخصیت منفعل می طلبه و موقعیت فعال شخصیت فاعل و اهل اکت می طلبه. هر کدوم که نامتناسب با هم باشن یعنی موقعیت انفعال باشه شخصیت ما اکت کنه یا موقعیت فعال باشه شخصیت منفعل باشه، این ناهمخونی باعث بد بودن داستان و فیلم میشه.
مثالی که می تونم بزنم مثلا زندگی حضرت علی (ع) هست که ایشون 25 سال در موقعیت انفعال بودند بنابراین رفتار ایشون هم خانه نشینی و انفعال بوده و امامان دیگه مثل امام حسین (ع) رو هم داریم که در موقعیت فعال کربلا قرار می گیره و دست به اکت هایی که می دونیم می زنن.

اما شخص خود من خیلی وقت ها متاسفانه در موقعیت های فاعل حتی منفعل بودم و همین باعث شده هم از زندگی مورد نظرم عقب بیفتم و هم مجبور بشم تن بدم به موقعیت ها و نتایج ناخواسته ای که پیش میاد. من متاسفانه اکثرا منفعل بودم تا فاعل. البته از یه جایی یه نیمچه طغیان علیه خودم کردم و حالا چند سالیه در مسیر مورد نظرم قرار گرفتم :))
اینکه چطور تونستم دست به فعل بزنم هم احتمالا خسته شدن از نتایج انفعال بوده و قطعا علاقه و اراده و تلاش بوده که منو کمک کرده وارد موقعیت های انجام فعل بشم.
یه چیزی هست و اون اینه که باید یه جایی ترس ها رو کنار بگذاریم و وارد یک ماجراجویی بشیم. این ترس که میخوایم کنار بگذاریم میتونه شغل کنونی مون باشه که ترس از آینده ممکنه باعث بشه نتونیم کنارش بگذاریم اما من این کار رو کردم خدا رو شکر. مهم اینه که یه یاعلی بگیم و اول قبول کنیم کی هستیم و بعد ترس رو کنار بگذاریم.

1 پسندیده