تا حالا تجربه فقر داشتین؟ منظور فقر مالی هست، در شرایطی قرار بگیرین که نتونین نیازهای عادی روزمره رو تامین کنین.
چه جوریه تجربه ش؟ در این لحظات دشوار چه فکرایی در ذهن آدم هست؟ ثانیههای زندگی چطور میگذره؟
تا حالا تجربه فقر داشتین؟ منظور فقر مالی هست، در شرایطی قرار بگیرین که نتونین نیازهای عادی روزمره رو تامین کنین.
چه جوریه تجربه ش؟ در این لحظات دشوار چه فکرایی در ذهن آدم هست؟ ثانیههای زندگی چطور میگذره؟
بله.خیلی !!!در نهایت سخت ترین و تلخ ترین لحظات زندگیه. ولی وقتی سپری شد به عنوان شیرین ترین تجربیات است.در آن لحظات در حداقل فاصله با خدا قرار می گیری خدا را بهتر در می یابی تازه می فهمی که پیامبر که فرمود (الفقرو فخری )منظورش چه بوده؟ تازه معنی مسئولیت رو درک میکنی .آنقدر برکات داره که به این نتیجه میرسی که بهترین دعا برای کسی تجربه این لحظاته. در عرفان اصطلاحی بنام زنار پاره کردن داریم که اشاره به این حسه
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار / کاین کرامت سبب حشمت و تمکین منست (حضرت حافظ)
ما ۸ سال پیش چنین روزهایی رو تجربه کردیم و من اونجا فقط ۱۴ سالم بود و کاری ازم ساخته نبود
دقیقا همینکه “کاری ازم ساخته نبود” آزارم میداد و بزرگترها مدیریت بحران میکردن
بسیار بد.
احساس میکنی خیلی ضعیفی و همش تو فکر اینی که چیکار باید بکنی تا از این وضع خلاص شی.
اگه تنها باشی کمی راحتتر باهاش کنار میای اما اگه سرپرست خانواده باشی مدام حس شرمندگی و حقارت دنبالته
کلا وضعیت مزخرفیه و امیدوارم هیچکس دچارش نشه
خیلی بده. بدترین حس دنیاست.
همش همراهه با سرخوردگی و آرزوهای برآورده نشده و احساس ناکارآمدی.
امیدوارم هیچکس از لحاظ مالی نیازمند نشه هیچموقع.
بستگی داره فقر رو چی ببینیم.
همه ما پادپرسی ها هرچقدر هم بدبخت و مفلوک و بی پول باشیم همیشه یه جای خواب داشتیم! اون فقیری که حتی جای خواب نداره چه حسی داره؟ نزدیک شدن به خدا؟ شکم گرسنه؟ اگه پدر باشه چی؟ اگه بچه اش جلوی روش بمیره چی؟ این تجربیات رو ما نداشتیم و نمیتونیم قضاوت یا پیشبینی درستی بکنیم اما از قدیم گفتن شکم گرسنه دین و ایمان نداره. به نظر من درسته.
بستگی به بینشمان داره !!! هر کسی یه تعریف از خدا داره . ما همه میگوئیم خدا ولی در اصل منظورمان شناخت خودمان از خداست با این تعریف به اندازه تعداد آدما خدا وجود داره چون شناخت هیچکس با دیگری یکسان نیست .
ولی کسانی که خدا را حس می کنند همگی تعریف مشترکی از خدا دارند .
خدا چیست ؟ خدا کیست؟ خدا کجاست ؟
اینها هر کدام زیر بنائی ترین سوالهاست که عمری را طلب میکند تا به درکش برسیم
همه ما در فقر کامل پا به دنیا میگذاریم و در فقر کامل از دنیا میرویم منتها
یک چند ز کودکی به استاد شدیم / یک چند به استادی خود شاد شدیم (حضرت خیام)
غافل از اینکه
بشوی اوراق اگر هم درس مائی / که علم عشق در دفتر نباشد
به هر حال ما اینجا نیستیم که به هم خرده بگیریم بلکه مایلیم از تجربیات دیگران بیاموزیم
بر بساط نکته دانان …
بله درسته ولی برای کسانی که هدفشان مادیات و متعلقات است. ولی برای کسانی که از هر موقعیتی برای ارتقائ بینششان استفاده میکنند نه !!!
صددرصد به بینش هرکسی مربوطه.
اما آیا همه بینش ها پذیرفته اس؟ آیا همه بینش ها درسته؟ چه ملاکی برای پذیرفته بودن این بینش ها وجود داره؟ آیا اینکه مردم در روزگاری طولانی آلت رو خدا میدونستن، به دلیل طولانی بودن این اعتقاد میشه گفت بینش درستی بوده؟ آیا اینکه مدت طولانی بت پرست بودن میشه گفت دیدگاه درستی داشتن؟
خیلی از مردم فقط با بینش و نگرش بقیه زندگی میکنن و فقط تقلید میکنن. جامعه ما داره به یک جامعه سکولار تبدیل میشه. میدونید چرا؟ چون به اسم دین خیلی اتفاقا توش میوفته و هفت تیر کش الان تو تلوزیون داره مداحی میخونه
بینش کورکورانه برای من اصلا پذیرفته نیست و عمق فقر مادی تازه بینش آدم رو نسبت به مسائلی باز میکنه که شاید به قول شما نزدیک تر شدن به خدا باشه شایدم دور تر شدن باشه یا اصلا آیا به دین ربط داره؟
گذشت دوره ای که با یک تکه نان از همسایه و بطری آبی میشد زندگی کرد اون برای حداقل ۱۰۰ سال پیش امکان پذیر بود. یک شب در خیابان فقط تا صبح قدم بزنید و فقر امروز را درک کنید. با فقر امروز هیچکس عارف خدا شناس نمی شود
مگر بنده چنین حرفی گفتم؟ تازه اگر پذیرفته هم باشه دلیل بر درستیش نیست
اینها که شما فرمودین ربطی به پست نداره لطفا اگر از گفته های من ایرادی دارید راجع به هر سطر از گفته های من جدا جدا انتقاد کنید
من اگر بیشتر از شما در شهر نگشته باشم مطمئن باشید کمتر از شما نبودم و حداقل چهل سال در خیابانهای شهر از نزدیک شاهد بودم که در فقر مطلق هم میشود عارف شد
اوایل انقلاب برای خرید کالائی مجبور شدم یک شب زمستان تا صبح در خیابان بوذرجمهری در صف بمانیم حدود دویست الی سیصد نفر بودیم از قشر تقریبا مرفه جامعه تا افراد متوسط و حتی پائینتر که گروه گروه دور سطلهای آتیش جمع بودند کمی آنطرف تر زوج جوانی از این افرادی که بی خانمان هستند کنار خیابون خوابیده بودند
از میان جمع که مشغول خوردن سیب زمینی کبابی بودیم یکی دوسه تا سیب به اونا داد و دعوتشون کرد به چای
وقتی مرد برای گرفتن چای اومد به جمع پیوست و هم صحبت شد بقدری این فرد روشن فکر و آگاه بود که تحسین افراد حاضر را برانگیخت وتا صبح هرکس هر چه میخواست ازش میپرسید در تمام زمینه ها اطلاعاتش بیشتر از جمع بود .من اونموقع بیست ساله بودم ولی افراد مسن و بازنشسته هم که در جمع بودند نظراتش را تایید میکردند و از جامع بودن نظراتش شگفت زده بودند اینها را گفتم بدانید هر آنچه ما میدانیم همه موضوع نیست.
در میان همین بی خانمان هایی که در پارکها و زیر پلها و…میخوابند بسیار انسانهای فرهیخته با عزت نفس هستند که هم دانششان بیشتر از ماست هم خداشناسیشان. پاینده باشید
من هدفم انتقاد به حرف های شما نبود که بخوام سطر به سطر انتقاد کنم من صرفا نظر خودم رو گفتم با توجه به تجربیات و مطالعاتم.
آیا عارف بودن و دانا بودن اون شخصی که شما می فرمایید دلیلیه بر فقرش؟ یعنی بگیم عیب نداره فقیره عوضش دانا و عارفه؟؟؟؟ بدون فقر نمیشه دانا و عارف شد؟
بعدشم خودتون رو با من قیاس نکنید 8 میلیارد آدم روی این کره زندگی میکنه چیزی که برای شما اتفاق افتاده دلیل نمیشه برای همه بیوفته یا همه همون برداشت رو داشته باشن
نه فقط میخواستم بگم انسان زمانی که به دنیا میاد فقیر و ناتوانست و زمانی که باز گشت میکند هم باید با دست خالی و ناتوان سفر کنه و تنها چیزی که داره امید و نیازه این دو نشانه است برای کسانی که راجع به این مسئله فکر میکنند
دو تا قسمت دانایی و عرفان رو از هم جدا کنیم.
در عرفان فقر وجود نداره، بلکه قناعت وجود داره. تفاوت این دو تا در این که فقر تحمیل میشه، در حالیکه قناعت خودخواستهست. ولی عارف به غنی بودن کسی کاری نداره، چون مال از نظرش اهمیت نداره.
وقتی دانائی به فقر منجر میشه، نمادی از وضعیت جامعهست. این به این معنی میشه که جامعه اساسا به دانائی نیازی نداره، بنابراین کسی براش ارزشی نداره. دانائی یک کالای فردی بلندمدته که ارزش اجتماعی اون نشان دهنده سطح اجتماعه.
نمیشه جامعهای رو شماتت کرد که چرا دانائی رو ارج نمیزاره، ولی میشه فهمید که اون جامعه در سطح یک جامعه ابتدائی باقی خواهد ماند.
من با جلال موافقم که فقیر دانا وقتی زیاد میشه، باید ترسید چون سطح جامعه به سطحی ابتدائیتر سقوط میکنه و این از نظر اجتماعی غمانگیزه، ولی عارف قانع یک انتخاب شخصیه.
با کامنت آخرتون موافقم اما با دعای تجربه فقر زیاد موافق نیستم.
اما منظورتون رو از کامنت آخر متوجه شدم
بی شک همینطوره ( اگه تکنولوژی بزاره )
چیزی برای بردن از این دنیا به دنیای دیگر نیست. چون دنیای دیگر اصلا مادی نیست که بتونیم چیز مادی ببریم با خودمون. اما به نظرم وقتی به ما از بین میلیون ها اسپرم ( اصلا شوخی نمیکنم ) شانس زندگی داده شده چرا باید در فقر زندگی کنیم؟ آیا نباید در این دنیا خوب زندگی کنیم؟ در قرآنش را میدانم اما میدانم در همه کتب مذهبی ریشه موضوعات یکسان است ، آمده که خوب، پاکیزه و منزه زندگی کنید آمده که ثروت بد نیست و داشته باشید و استفاده کنید. هیچ دین یا راه نزدیکی به خدایی نیست که پیش درآمدش بدبختی و فقر و مصیبت باشد. شاید عده ای هم از این راه به خدا برسند اما آیا بیشتر از 5% است؟ آیا آرزوی فقر کردن برای بقیه درست است؟؟
چون موقع نوشتن مطلب شعر حافظ در ذهنم مرور شد این مطلب نگارش شد
با تائید فرموده های آقای @Jalal_Razavi می افزایم گاهی خودم را جای خانمی قرار دهیم که خانه ندارد و سه چهار طفل دارد همسرش فوت شده یا اینکه به هر دلیلی کنارش نیست کنار جاده میگذراند چگونه شکم اطفالش را سیر میکند و چگونه زندگی را سپری میکند، گاهی هم جای دختر فقیری که از حسنش آفتاب مبهوت است قرار دهیم که کنار جاده دست به طرف هر فردی دراز میکند که پول قرص نانی را پیدا کند، و هر نگاه کثیفی را تحمل میکند، ولی مجبور است، و آخر شب هم به فکر این است که امشب را چگونه سپری کند کدامین کنج و گوشه ای خود را از دست گرگان درنده که لباس انسان پوشیده اند مخفی کند و سر به بالش زانوان غمگینش محکم بچسپاند به این میاندیشد که شب را به خانه انسانی پناه ببرد ولی زهی خیال باطل…آنگاه میدانیم فقر یعنی چی و خواهد گفتیم که نه ما فقیر نیستیم حد اقل جایی برای خواب داریم و بالشی است که سر مانرا روی آن تکیه دهیم.
یگانه آرزویم این است که هیچ فردی را در فقر بی خانگی درمانده گی بد بختی و بی پولی هرگز مبتلا نبینم.
خانه
سعدی
گلستان
باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۷
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
از حسن ظنتان نسبت به خودم متشکرم
حکایت بالا از گنجور را کپی کردم تا منظورم واضحتر باشد
حضرت حافظ میفرماید : خوش بود گر محک تجربه آید به میان.
هر تجربه ای حاوی شیرینی ها و تلخی هائیست که برای کسی که تجربه میکند تلخی هایش هم شیرین میشود .
بین کسی که حکایتی را میخواند و کسی که تجربه میکند فاصله از زمین تا آسمان است.همانطور که در حکایت بالا شیخ اجل میفرماید .قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید