اگر بخوام بر اساس دو بخش کردن قضیه به صورتی که بالا گفتم پاسخ بدم: حقیقت با اینکه وجود داره به نظرم غیر قابل کشف هست.
خب اگر تعبیر شما از “فلسفه زندگی” رو همون “چرایی زندگی”(چرا زندگی هست؟) بدونیم، فکر می کنم چیز دیگه ای جز اون دو دسته بندی به ذهنم نمیرسه.
جواب درست به سوال شما اینه که: “منتظرم بمیرم تا حقیقت رو متوجه بشم” هرچند وجود مسائل ماورایی برام جالب تره. که اونم پاسخ های روانشناسانه ای براش دارن. ولی به هر حال کسی تا به حال از پس حل این معما بر نیومده.
من حین پاسخ دادن به این موضوع، همش دو قضیه رو ذهنم با هم قاطی می کنه . یعنی دو تا برداشت دارم از این موضوع:
- چرا اصولا این زندگی و هستی به وجود اومده.
- فلسفه شخصی و دلیل عقلی وتعبیر فردی هر انسانی از زندگی و راهی که خواهد پیمود چیه (مورد دوم فکر می کنم به اولی وابسته هست)
تو پاسخ اول منظور اول رو گرفته بودم. اما گویاراضی کننده نبود
پس از دومی اگر بخوام وارد شم: به نظرم ثابت نیست و در طول زندگی تغییر می کنه. اما برای یه انسان بالغ بستگی به پاسخش به مورد اول داره:
کسانی که ایمان دینی دارن (من به اون چیزی که در واقعیت بدبختانه می بینیم کاری ندارم) هدفشون تا حدی شخص هست و تقریبا هم ادیان یه تصویر یکسانی دارن از زندگی که آدم باید پیش بگیره: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.
مورد دوم: کسانی هم که به خالق اعتقاد ندارن و به تصادف اعتقاد دارن (که شخصا اون دسته دیندار که تقلیدی و ناآگاهانه دیندار هستن رو اکثرا تو این مورد دوم میشها جاشون داد، وگرنه روزگار بهتری داشتیم) : به نظرم تفسیرهای مختلفی میتونن برای زندگی شخصیشون داشته باشن.
به نظرم در کل فلسفه زندگی خیلی نسبی هست و حاصل تجربیات و اعتقادات و فرهنگ اون فرد.
بنا بر تو تفسیری که از عنوان موضوع به ذهنم میرسه:
-
چرا اصولا این زندگی و هستی به وجود اومده. : در این مورد تحمیلی هست (با هر تفسیری که از تولد عالم داشته باشیم)
-
فلسفه شخصی و دلیل عقلی وتعبیر فردی هر انسانی از زندگی و راهی که خواهد پیمود چیه (مورد دوم فکر می کنم به اولی وابسته هست): در این مورد تفسیرهای مختلف میتونه داشته باشه
اما در کل زندگی (جدا از فلسفه ای که شخصی براش چیدیم و در اون راستا تلاش می کنیم): به نظرم تحمیله: چون ما مولفه های بسیاری در زندگیمون نقش داره که تسلطی روشون نداریم.