@yousef بله بلهه! با بخش آخر حرفاتون در مورد اهمیت و تاثیر فلسفه بسیار موافقم!
اما در مورد بقیه موارد، بحث در اینجا از یه جایی به بعد دو قسمت شد. یه قسمت راجع به طول عمر و پیدا کردن فلسفه ای برای اون بود. یه قسمتم برای پیدا کردن فلسفه ای برای دلیل به دنیا اومدن. یه کم این دو تا با هم قاطی شدن الان. البته که برای خیلی از افراد ممکنه این دو مقوله رو به هم مرتبط بدونن.
بله منم با شما موافقم که در مورد طول عمر به طور مستقل اکثر حرف های من وارد نیست. اما در مورد دلیل به دنیا آمدن قضیه متفاوته و همونطور که در جواب ها هم دیدم بهش اشاره شد این ماجرا در طول ماجرای دلیل به وجود آمدن کیهان است و برای فهم این ناچار به فهم اون یکی هستیم.
امیدوارم بقیه هم فعالیتشون توی این بحث رو ادامه بدن و نظراتشون رو بگن، ولی اگر که به فلسفه و منابع خوب رجوع کرده باشید، قسمت عظیمی از فلسفه، همین شفاف سازی سئوال هست. پرسش درست اولین مرحله از فکر کردن عمیق هست. برای خیلی از محیطهای غیرفلسفی هم این مورد بسیار مفیده. وقتی درست بپرسیم، مسائل رو درست از هم جدا کنیم، یا درست کنار هم بذاریم دیدگاهی اولیه از واقعیت، پیرامون و آینده به دست میاریم.
جدا از این دو مسئله، بنابر تخصصم و اطلاعاتی که از جامعه عصبشناسی مدرن دارم، اعتقاد بر این هست که ادراک (آگاهی، consciousness) مسئلهای بسیار مهم هست که احتمالا از دیدگاه کنونی علم عصبشناسی فراتر میره و ممکنه نیاز به تحول عظیمی در این شاخه داشته باشه. این چه ربطی داشت؟ قسمتی از اصرار ما بر فهم زندگی به همین توان برمیگرده. ما میدونیم که جسم کجا میره، عملکرد مغز برای فرآیندهای طبیعی چه جوری اتفاق میوفته، ولی ادراک و شناخت از کجا ناشی میشه و بعدش به کجا میره، روشن نیست.
قسمت دیگه ای از سئوالات در مورد زندگی، از آگاهی ما به مرگ ناشی میشه. وجود این انتها برای زندگی، سئوال هدف، علیت و سرنوشت بعدش رو مطرح میکنه.
من فکر کنم ترکیبی از مرگ، و آگاهی باعث این سئوال میشه در ذهن. جالبه که ندیدم کسی در مورد سنگ، درخت یا موجود زنده دیگهای این کنجکاوی رو داشته باشه. این به دلیل واضح بودن مسئله هست یا دلیل دیگه ای نمیدونم!
ببخشید من انقد دیر به دیر میام! واقعا وقت خالیم کمه!
بسیار عالی! صحبتتون متین و به جا بود. خود منم در مورد مسئله ادراک و شناخت هنوزم دارم میگردم. آخرین چیزی که بهش برخوردم خیلی عجیب بود و بی ربط به مسئله ما هم نیست. یه مقاله ای بود که دکتر آرش افراز دانشمند و محقق عصب شناس تو ام آی تی نوشته بود. چکیده مطلب این بود که ما تقریبا چیزی به نام قدرت اختیار نداریم!! به این معنی که ما برای گرفتن تصمیمی یا برای انجام عملی قبل از اینکه فکر کنیم داریم اراده می کنیم به انجامش سیستم عصبی ما دستور انجامشو داده و اون عمل انجام شده و فقط در بخشی از این کنش الکتریکی سیستم عصبی به نوعی به بقیه قسمت ها اطلاع میده که من این تصمیم و گرفتم و باعث میشه ما احساس کنیم که خودمون انجامش دادیم!! با این تفصیر میشه گفت ما همه این استدلال ها رو مدیون سیستم تکامل یافته عصبی خودمون هستیم و چیزی جز نورون ها نیستند که دارن این احساسات و ادراک رو به ما میدن که حتی قبل از اینکه ما تصمیمی بگیریم برنامه ریزی شدن!!!
من این متن رو کامل خوندم. جالبه که اینجام میگه که این عدد یک جوک از جانب نویسنده بوده برای اینکه بگه دنبال راز و رمز خاصی نباشید فک کنین 42 باشه اصا به زندگیتون برسین! یه چی تو این مایه ها!
تو پستاي قبلي گذاشته بودم كپي مي كنم اينجا
زندگي براي موجودي مثل انسان به نظرم شامل هر دو بايد بشه هم بعد زيستي و هم بعد فكري و عقلي. يعني انسان هم مي خوره و هم تعامل اجتماعي داره. حالا براي پيدا كردن “چرايي” بايد زندگي انسان رو به صورت يك پك تصور كنيم و براي اين كليت چرايي رو بفهميم.
اگر كلي تر نگاه كنيم بايد بگيم فلسفه يا چرايي كل هستي كه انسان هم جزئي از اون محسوب ميشه چيه.
بشر بارها خواسته به اين سوال پاسخ بده اما تا حالا جواب راضي كننده اي برا خودش پيدا نكرده و هر بار فهميده در كنار تمام دانسته ها هنوز چقدر نادانه…
هدفم از طرح اين سوال با توجه به پيشينه اي كه اين سوال داره ضرورتا رسيدن به جواب نبود بلكه:
دوست داشتم بفهمم تو جمعي كه احتمالا عموما تحصيلكرده اند چقدر به اين سوالات فكر مي شه و مهمه
آيا افرادي هستند كه فلسفه اي در زندگي شون نمي بينند اما زندگي مي كنند و آيا لذت مي برن
و مهمترين هدفم اينكه پرسيدن چنين سوالاتي رو بيشتر ترويج كنم. ديدم كساني رو كه از پرسيدن برخي سوالات اينچنيني يا سوالاتي در زمينه شك در دين و … اجتناب مي كنن يا مي هراسند ديدم حتي معلماني كه توصيه به فكر نكردن به اين مسائل مي كنند ديدم كساني رو كه وقتي چنين سوالاتي در ذهن مي پرورانند از خودشون تعجب مي كنند چون خودشون رو متفاوت مي بينند شايدم از روي بي اطلاعي خودشون رو سرزنش كنند ديدم چنين افرادي خيلي زود متهم ميشن به نهليست و پوچگرا كه حالا تنها راه شون اينه كه خودكشي كنن متهم ميشن به افراد سركش كه لابد نميزارن زندگيمون رو بكنيم يا مرتد و خيلي عناوين ديگه. در حاليكه پرداختن به چنين سوالاتي نگاهي بسي عميق تر و هوشي بالاتر مي خواد خيلي اوقات ممكنه بچه هامون يا شاگردامون اين سوالات رو از ما بپرسن بايد بدونيم كه تشويق شون كنيم نه سرزنش اگه نمي تونيم جواب شون رو بديم مسير كتابخونه رو نشون شون بديم.از متفاوت بودن نترسيم و نترسونيم.
من خودم خيلي اوقات تو زندگيم از اين سوالات داشتم و دارم و انواع رفتارها رو كه فقط بعضياشون رو گفتم ديدم اما يك نعمت بزرگ هم داشتم اونم خانواده م مخصوصا پدرم كه كتاب دستم دادن و راه كتابخونه رو نشونم دادن…
تو دنيايي كه هر روز سيل عظيمي از اطلاعات بر ما سرازير مي شن اگر فكر كردن بلد نباشيم آگاهي پيدا نمي كنيم و خودمون خوب مي دونيم كه در دام چه خطراتي بايد دست و پا بزنيم…
از تك تك دوستان عزيزم كه اين پستا رو گذاشتن ممنونم از خوندن هر كدومشون احساس لذت و شادماني كردم…
حقيقت يكي از زيباترين كلمات و مفاهيميه كه در دايره لغاتم دارم و تلاش براي كشفش يكي از بزرگترين لذت ها و اهداف زندگيم …
شايد ما فرصت نكنيم جواب تمام سوالات مون رو پيدا كنيم پس از فكر كردن براي پيدا كردن جواب سوالات مون لذت ببريم
شاید به بحث ربطی نداره ولی نکته عالی بود. دنیای مدرن قدرت اطلاعاتی عظیمی ایجاد کرده که میتونه مثل یه سیل جمعیت رو به سمت خاصی ببره. نمونههای اخیر فکر کنم کاملا نشون میده که در مقابل این تولید اطلاعات و دادنش به خورد مردم، راهی برای تسهیل آگاهی و ارزیابی در همین سطح ایجاد نشده.
یعنی اینکه احتمالاً قبل از وجود داشتن در این زمان و در این مکانA , می تونستیم تصمیم بگیریم B, که وجود داشته باشیمA , یا نداشته باشیم (؟) در صورتی که یک سیستم کوانتمی (میدانی یا ذره ای) بر ما حاکم باشه؟
اگر نسبیتی در نظر بگیریم (نسبیت عام)، جواب اینه که «در صورتی که تصمیم گرفتن سریعتر از سرعت نور اتفاق بیفته، حداقل یک ناظر اینرسی وجود داره که B رو زودتر از A می بینه»؟ یا اینکه در اینجا causality نقض نمی شه چون نظریه کاملاً local است؟ (دو تا مخروط فضا/زمان متفاوت)
فکر کنم قسمت گنگ داستان، معنی تصمیم گیری هست از منظر فیزیکی. سیستم به برهمکنش با بیرون یا حتی برهمکنش با خودش جواب میده. تصمیم معنی فیزیکی نداره. بنابراین این استدلال قابل ارزیابی نیست.
باز هم اگر که فیزیک کلاسیک در نظر بگیریم، دو تا مسئله هست: تصمیمگیری سریعتر از سرعت نور اتفاق بیوفته، ناظر در فرآیند دخیل شده. مسئله اول میتونه مثلا با تصمیمگیری کوانتومی رفع بشه، ولی دومی، رو نمیفهمم که رخ دادن و ایجاد اثر برای داده گیری، ربطی به تصمیم نداره. به نظرم توی کار کردن با نسبیت باید دقت کنید. توی جملاتی که به کار میبریم، مسیر ممکنه به راحتی گم بشه و اثر غیرفیزیکی ایجاد بشه.
یه نکته خوب اینه که وقتی با مکانیک کوانتومی کار میکنید، از “یا” برای حالتها استفاده نمیکنید. سیستم در ابتدا در همه حالتها هست، بروز کلاسیک به یک حالت بقیه حالتها رو از بین نمیبره!
خداوند دوست داشت که شناخته بشود واقعا اگر انسان نبود خدا شناخته نمیشد و این انسان است که خداوند را به تمام معنی میشناسد و هیچ موجودی دیگر خدا را بهتر از انسان نمیشناسد انسان ظل خداست و انسان مظهر خداوند است و انسان است که وجه الله است به قول حضرت حافظ: جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت ***** عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
تکامل یافتن ، حرکت به سمت کمالات و استفاده از تواناییهایی که در وجود انسان قرارداده شده و نهایتا رسیدن به یک زندگی جاودانه .
تولد، رشد،پیشرفت، تجربه، ، پسرفت، مرگ
ممنون …
اما به نظرم اینا خود زندگی باشه نه فلسفه ش ؟
سوال اینه که خب همه ی اینا هست حالا که چی؟
خدایی این سوال واقعا جامع و سخته
اصلا کل هدف دین و توجیهات مذهبی در کل دوران زندگی آدم برای توجیه فلسفه زندگی بوده.
فکر نکنم بشه پاسخ کوتاه و کاملی داد به این موضوع
درسته؟
فلسفه زندگی یعنی چرا زنده هستیم و زندگی می کنیم. وقتی هنوز ما نمی دانیم چه جور موجوداتی در چگونه جهانی هستیم، چطور می تونیم بگوییم هدف از آمدن ما (که نمی دانیم دقیقا در این جهان چیستیم؛ توهم و خیال یک کودک یا پروژه ی یک دانش آموز دبیرستانی) به این جهان چسیت. جهانی که فقط در گوشه ای از آن زندگی می کنیم،گوشه ای که حتی نمی دانیم گوشه هست یا مرکز . هزاران پرسش بی پاسخ برای انسان وجود دارد پس واقعیت این است که ما نه می دانیم چه هستیم و نمی دانیم کجا هستیم. دوستان فیلسوف اگر به این پرسش ها بپردازند هیچ پاسخی به دست نخواهند آورد.
دین های آسمانی سعی کرده اند به انسان بیاموزند درست زندگی کردن هدف آفرینش است. حالا اگر ما به این دین ها اعتقادی نداشته باشیم چه؟
به نظر من هدف از آفرینش انسان شاد زیستن در پناه نیکو زیستن هست حالا چه ما دین دار باشیم چه نباشیم چه توهم و خیال باشیم چه رانده شده از بهشت. نکته این است که ما هستیم پس چرا از بودن لذت نبریم و لحظه ها را فدای پرسش های سختی کنیم که شاید هیچ گاه پاسخی برای آنها نباشد.
از نظر خودم ، زندگی فلسفه نداره .
موجودی به اسم انسان شاید یک اختلال ژنتیکی تو طبیعت بوده ، حالا بوجود اومده و سرگردان از خیلی چیزها .
طبیعت تمام سیستمش به هم پیوسته است حالا این انسان به چه درد طبیعت می خوره ؟ معلوم نیست.
بشر بارها خواسته به اين سوال پاسخ بده اما تا حالا جواب راضي كننده اي برا خودش پيدا نكرده و هر بار فهميده در كنار تمام دانسته ها هنوز چقدر نادانه …
هدفم از طرح اين سوال با توجه به پيشينه اي كه اين سوال داره، ضرورتا رسيدن به جواب نبود بلكه:
دوست داشتم بفهمم تو جمعي كه احتمالا عموما تحصيلكردهاند چقدر به اين سوالات فكر مي شه و مهمه؟
آيا افرادي هستند كه فلسفه اي در زندگي شون نمي بينند اما زندگي مي كنند و آيا لذت مي برن؟
و مهمترين هدفم اينكه پرسيدن چنين سوالاتي رو بيشتر ترويج كنم.
ديدم كساني رو كه از پرسيدن برخي سوالات اينچنيني يا سوالاتي در زمينه شك در دين و … اجتناب مي كنن يا مي هراسند ديدم حتي معلماني كه توصيه به فكر نكردن به اين مسائل مي كنند ديدم كساني رو كه وقتي چنين سوالاتي در ذهن مي پرورانند از خودشون تعجب مي كنند چون خودشون رو متفاوت مي بينند شايدم از روي بي اطلاعي خودشون رو سرزنش كنند ديدم چنين افرادي خيلي زود متهم ميشن به نهليست و پوچگرا كه حالا تنها راه شون اينه كه خودكشي كنن متهم ميشن به افراد سركش كه لابد نميزارن زندگيمون رو بكنيم يا مرتد و خيلي عناوين ديگه. در حاليكه پرداختن به چنين سوالاتي نگاهي بسي عميق تر و هوشي بالاتر مي خواد خيلي اوقات ممكنه بچه هامون يا شاگردامون اين سوالات رو از ما بپرسن بايد بدونيم كه تشويق شون كنيم نه سرزنش اگه نمي تونيم جواب شون رو بديم مسير كتابخونه رو نشون شون بديم. از متفاوت بودن نترسيم و نترسونيم .
من خودم خيلي اوقات تو زندگيم از اين سوالات داشتم و دارم و انواع رفتارها رو كه فقط بعضياشون رو گفتم ديدم اما يك نعمت بزرگ هم داشتم اونم خانواده م مخصوصا پدرم كه كتاب دستم دادن و راه كتابخونه رو نشونم دادن …
تو دنيايي كه هر روز سيل عظيمي از اطلاعات بر ما سرازير مي شن اگر فكر كردن بلد نباشيم آگاهي پيدا نمي كنيم و خودمون خوب مي دونيم كه در دام چه خطراتي بايد دست و پا بزنيم …
از تك تك دوستان عزيزم كه اين پستا رو گذاشتن ممنونم از خوندن هر كدومشون احساس لذت و شادماني كردم …
حقيقت يكي از زيباترين كلمات و مفاهيميه كه در دايره لغاتم دارم و تلاش براي كشفش يكي از بزرگترين لذت ها و اهداف زندگيم …
شايد ما فرصت نكنيم جواب تمام سوالات مون رو پيدا كنيم پس از فكر كردن براي پيدا كردن جواب سوالات مون لذت ببريم.
خود زندگی به نظرم برای خودش هدفه و به خودش معنا میده .
چیزیه که نه آغازش معلومه و نه پایانش . دیدگاه های فیزیکی و زیست شناسی از چگونگی بوجود اومدن جهان و حیات میگن ولی من مایلم بهش معنا بدم . همون طور که شما وقتی میخواهید از یه موسیقی لذت ببرید نمیشمرید که با چه نتهایی نواخته شده . با همه وجود گوش میدید و حس خوبی در شما ایجاد میشه البته ناخودآگاه به قوانین نواختن ساز هم واقفید…
بالاخره هر جوری که هست این زندگی به ما رسیده و ما نقشی نداشتیم و موهبت خداوند بوده . و ما باید در راستای حقیقت و معنا پیش بریم