با این قاطعیت نظر دادن خیلی جرأت میخواد @Naser_Eslami
دیدگاه زیر از آقای فتح زاده از اساتید فلسفه دانشگاه زنجان هست که بعد از شنیدن دربارهی این پرسش و دیدگاههای جمعآوری شده در اون، مطرح کردن.
دیدگاه برای من جذاب بود چون به زیر سوال بردنِ سوال میپرداخت و به نظرم چنین نگاهی کمک میکنه به رسیدن به سوالهای بهتر. برای بحث و تبادل نظرِ بیشتر به اشتراک میذارم:
فلسفهی زندگی چیست ؟
هر پرسشی متضمن نوعی قلمرودهی است، اما پرسشهای اصیل و سیاسی پیش از هر چیز متضمن قلمروزدایی اند. به همین دلیل محافظهکارانهترین پرسشها در بیرونیترین نواحی مطرح میشوند.
این که «مرزهای زمین تا کجا است و چگونه تعیین میشود؟»، را مقایسه کنید با پرسش سیاسیِ «تعیین مرز مشترک هند و پاکستان؟». البته پرسش از مرزهای زمین متضمن نوعی قلمرودهی است و پیشاپیش منطق خاصی را در خود حمل میکند. این پرسش به طور خاص در دوران معاصر مطرح میشود، چون ما اکنون درکی واحد و فراگیر از زمین داریم و جهانی میاندیشیم.
به همین ترتیب پرسش « فلسفهی زندگی » پرسشی محافظهکارانه است که البته متضمن قلمرودهی خاصی است که در دوران متأخر مطرح میشود. وقتی از فلسفهی زندگی میپرسیم درکی تمامیتگرایانه و واحد و یکپارچه از زندگی داریم، و به طور اولی درکی منسجم و تمام از خودی یکپارچه. به این بیاندیشیم که این پرسش در دوران غارنشینی انسان قابل طرح نبوده است. البته در سدهی بیستم با زیر سوال رفتن این خود منسجم و واحد، به ویژه در روانکاوی، مشروعیت و حتی امکان این پرسش متزلزل شده است. آیا همچنان میتوان از حقیقتی واحد و تمام به نام «زندگی» سخن گفت، زندگیای که زندگیِ من است؟ قلمرودهیِ نهفته در این پرسش الان خود یک مسأله است.
اما نکتهی مهمتر محافظهکاریِ نهفته در این پرسش است. هر پاسخی به این پرسش، حتی انقلابیترین پاسخها، از فرط فربهی و گستردگی با هیچ بردار نیرویی تقابل پیدا نمیکند و صرفاً تصمیم فراگیری را بازنمایی میکند که خود پیامد پرسشهایی معطوف به تقابل موضعی نیروها است.
بنابراین وجه اصیل و واقعی این پرسش ناظر به گذشته است؛ سویههای سیاسی این پرسش تنها در جمعبندی خردهپرسشهای پشت سرمان قرار دارد. وگرنه این پرسش به خودی خود یک پرسش اصیل فلسفی نیست؛ چراکه بر خلاف پرسشهای اصیل فلسفی خصلتی نابههنگام ندارد.