و کلا به چه ترسی میشه گفت فوبیا؟
مثلا من بی دلیل از عنکبوت میترسم، ترس عمیق میگم بی دلیل چون هیچ وقت عنکبوتا کاری باهام نداشتن!
و کلا به چه ترسی میشه گفت فوبیا؟
مثلا من بی دلیل از عنکبوت میترسم، ترس عمیق میگم بی دلیل چون هیچ وقت عنکبوتا کاری باهام نداشتن!
تجربه:
یکی از اقوام من از پرنده میترسه و حتی وقتی پر میبینه شروع میکنه به ترسیدن اونم شدید. جوری که بالشت های تو خونشون نباید توشون پر بشه و همسر من هم همین فوبیا رو نسبت به مارمولک داره.
این ترس گاهی اوقات خیلی شدید میشه و موجب میشه طرف مقابل از ترس از حال بره و بیهوش بشه ولی نمیدونیم که راه حل قطعیه این فوبیا چیه.
همون اقوامی که از پرنده میترسه، چندین جلسه پیش دکتر هم رفته اما تاثیری نداشته.
فوبیا به ترس های نامعقول و بیمارگونه گفته می شه که می تونه زندگی روزمره رو مختل کنه، پس به هر ترسی نمیشه گفت فوبیا!!! در بسیاری از موارد فرد به صورت مستقیم اون ترس رو تجربه نکرده و معمولا با کسانی که چنین ترسی دارند، در ارتباط بوده؛ پس بیشتر ساخته و پرداخته ذهن فرده. یکی از آشناها از مترو می ترسه، در حدی که حتی از نزدیکی های مترو هم رد نمیشه! مشاوره روانشناسی می تونه به افرادی که چنین ترس هایی دارند کمک کنه، مشاورها معمولا آروم آروم این افراد رو با ترس هاشون رو به رو می کنن. مثلا می گن یه هفته اول فقط تا در ورودی مترو برو و برگرد، هفته بعد وارد محیط مترو میشه و در هفته های بعد سوار مترو میشه و به مرور این ترس از بین میره.
معمولا در مواردی به درمان این ترس ها می پردازن که زندگی شخص به خاطر این ترس ها مختل بشه یا مشکلی براش ایجاد کنه.
برای جزئیات کامل میتونید به ویکی نگاه کنید. معمولا ترس بیمارگونه ناشی از امکان اتفاق افتادن رخدادی خطرناک میشه. فکر کنم بشه به نحوی به overthinking ربط داد این مسئله رو. ترس فوبیا نامعقول، به معنی بدون پیشینه عقلانی نیست، برعکس معمولا با سلسله ای از ذهنیات و تجربیاتی ربط پیدا میکنه که شئی نماد اونها میشه. مثال ترس از مترو خیلی میتونه کمک کنه. در واقع شاید شخص از دفن شدن میترسه و رفتن زیر زمین به عنوان نمادی از مرگ توی مترو براش نمود پیدا میکنه. یا شئی میتونه نماد اتفاقی ترسناک به ویژه در کودکی باشه. در مرتبه کوچک خیلی پیش میاد که به این ترسها برای مدت کوتاهی دچار میشیم مثلا ترس از زلزله، یا ترس از مار در شب.
من هم از پرندگان میترسم. به خصوص مرغ و خروس و کلاغ. البته نه انقدر شدید که نتونم بهشون نزدیک بشم یا با دیدن پر بترسم. هر چند ترجیح میدم تو بالشتم از اعضای بدن حیوانات استفاده نشده باشه. کلا دوست ندارم بدن پرندگان دیگر را هم لمس کنم. این در حالیه که تا پیش از دوران نوجوانی چنین ترسی نداشتم. چنین ترسی را در مورد ارتفاع هم دارم. این در حالیه که وقتی کودک بودم همیشه با پدرم کوه میرفتیم.
بارها به این که چه چیزی ترس از پرندگان را در من به وجود آورده فکر کردم. حتما خاطرات تلخ کودکی موثر بوده. یادمه یک بار در هفت سالگی یک خروس بزرگ از فاصله سه متری پشت بام پرید روی منی که تو حیاط بودم. این رویداد واقعا نادره و من نمیدونم چرا برای من اتفاق افتاد. از طرفی، دیدن صحنه مرگ یک پرنده برام خیلی درد آوره و من بارها این صحنه رو دیدم. یادمه بچه که بودم جوجهای داشتم که زیر ماشین له شد و بعد غذای گربهها شد. بارها هم صحنه سلاخی پرندگان را دیدهام. متاسفانه همه این صحنهها را با جزییات در ذهنم دارم.
در مورد ترس از ارتفاع هم فکر میکنم خاطرات تلخ باعث ترس من از ارتفاع شده. یادمه یک بار با بابا و داداشم رفته بودیم کوه. پدرم به مسیرهای غیر متعارف علاقه بیشتری داشت. شروع کردیم به بالا رفتن از یک دیواره صخرهای. راه من کمی منحرف شد و با بابام و داداشم فاصله گرفتم. راه برگشتی نبود، فقط باید میرفتم بالا. چندین بار پام لغزید و نزدیک بود سر بخورم و بیافتم پایین. اگه میفتادم قطعا مرده بودم. خلاصه به هر شکلی که بود خودم را به بالای صخره رساندم. از آن به بعد کمتر با بابام رفتم کوه.
اتفاقا ترس از عنکبوت از رایجترین فوبیاهای دنیا هست.
من راجع به انتقال ترس در طی نسل ها (احتمالا از طریق ژن ها) هم خونده بودم، البته نه لزوما فوبیا. مثلا اگه ما بدون اینکه درباره خرس چیزی خونده باشیم، یه خرس ببینیم احتمالا میترسیم و فرار میکنیم. یه دلیلش اینه که اجدادمون در زمان هایی که انسان در جنگل ها و غارها زندگی میکرده، مشاهده کردن که خرس هم نوع هاشون رو خوردن. و متوجه شدن که خرس خطرناکه. برای همین حتی قبل از اینکه یک خرس ببینیم، ازش میترسیم.
مرکز کنترل این نوع ترس ها در مغز آمیگدال هست و طوری طراحی شده که بقای انسان رو تضمین کنه. اینکه آیا اطلاعات نسل های گذشته در مغز ما ثبت شده، اثبات شده نیست.