فکر کردن به ۲۶ سال آینده خیلی راحت نیست، ولی تجسم یک سال آینده، خیلی سخت نیست. به نظرتون سال دیگه موقع تماشای فصل بعدی این سریال چه تغییر و تحولی در زندگی تون رقم زدید؟ دوست دارید کجا، مشغول چه کاری باشید؟
مادر من نویسنده هست .
وقتی شروع به نوشتن یه قصه میکنه توی اون قصه زندگی میکنه و اجازه میده اتفاقات خودشون پیش بیان . هر جا هم نیاز باشه یه واقعه از قبل براش برنامه ریزی شده باشه برمیگرده به گذشته و تو دنیایی که خودش خلق کرده اتفاقات رو پشت سر هم میچینه . فرق دنیای قصه و دنیای واقعی اینه که اونجا زمان خطی نمیگذره و همین به نویسنده اجازه میده هر جا که بخواد اتفاق جذابی رو خلق کنه به کل اون اتفاقات به صورت یه پکیج نگاه کنه و لا به لای قصه جاش بده ولی مایی که قصه رو میخونیم چون قصه رو از اول به آخر میخونیم گذر زمان تو قصه رو حس میکنیم و برامون خیلی جالب به نظر میاد که چطوری همه ی این اتفاقات به هم چفت و بست خوردن و لذت میبریم .
مقدمه بالا برای این بود که این نکته رو بگم ساخت داستان زندگی رو نمیشه به نوشتن یه قصه تشبیه کرد چون ما خیلی تحت تاثیر زمان و نظم و تربیب اون هستیم و به همین خاطر نمیشه چیزیو دقیق پیش بینی کرد تو زندگی و همین غافلگیر شدنا هست که به زندگی معنی میده . ما نمیتونیم انتخاب کنیم چه زمانی عاشق بشیم . نمیتونیم اتخاب کنیم کدوم شرایط کاری تا 1 هفته آینده برامون رقم میخوره . میتونیم توشون دخالت کنیم ولی نمیتونیم 100% براشون برنامه داشته باشیم . ما آدما همونقدر که به اطمینان خاطر نیاز داریم به عدم اطمینان خاطر هم نیاز داریم
تنها کاری که ما میتونیم بکنیم اینه که همیشه تا جایی که میتونیم برای خودمون هدف انتخاب کنیم و تا جایی که میتونیم برای رسیدن بهش تلاش کنیم و 2 تا نکته رو به خاطر داشته باشیم :
اگر تصمیمی قرار هست بگیریم کاملا دلی باشه و به چیزی که دلمون میخواد 100% اعتماد کنیم . به شخصه هر جا خواستم منطقی هدفی رو مشخص کنم که دلم نمیخوادش شکست خوردم ولی هدف ها و تصمیم هایی رو که دلی گرفتم خیلی نتیجش برام خوب بوده . وقتی دلی تصمیم بگیرید و بعد از 1 سال به داستان زندگیتون نگاه کنید از این که چطوری تمام اتفاقات قصه زندگیتون به هم چفت و بست خوردن تعجب میکنید
هر جا اگر لازم شد هدف رو عوض کنیم ، کاملا انعطاف به خرج بدیم . چون همونطور که گفتم ذات زندگی غافلگیر شدنه و یه هدف خوب باید انعطاف داشته باشه تا بتونه خودشو با شرایط و سورپراز های مختلف وقف بده .
من خودم دوست دارم تا وقتی فصل بعدی گات میاد شرایط کاریم رو از اینی که هست بهتر کنم ، استارتاپی که تو فکرم هست رو راه بندازم ، تو این 1 سال دوست دارم حداقل 70 تا برنامه نویسی خوب تربیت کنم ، دلم میخواد صخره نوردی و گیتار یاد بگیرم و مثل هر جوون دیگه ای دوست دارم بتونم نیمه گمشده خودمو پیدا کنم .
دوست دارم وقتی فصل بعدی بازی تاج و تخت رو میبینم، در حین دیدن هر قسمتش؛ کلی سوالهای باحال به ذهنم برسه که تو پادپرس بذارمشون و با همفکری افراد دیگه ای که این سریال رو نگاه میکنن بتونیم یه روند باحال برا انتهای داستان بیرون بکشیم
برای این که این اتفاق بیفته لازمه هم رشد کافی رو در جامعه ی کاربری پادپرس داشته باشیم و هم ذهن خودم موقع دیدن سریال خالی تر از الان باشه
گفتن از تجربه ی مادرتون جالب بود ، خیلی دوست داشتم (و دارم) بدونم یه نویسنده ی واقعی چطور داستانش رو خلق میکنه. مخصوصا در داستان هایی که خلقش بیشتر از یک جلد کتاب و یک سال زندگی واقعی طول میکشه. مثلا دولت آبادی چطور کلیدر رو در پانزده سال نوشته؟ جرج مارتین چطور بازی تاج و تخت رو در طی این ۲۶ سال نوشته؟ و … .
فکر میکنم نکته ای که در مورد زمان غیرخطی تو داستانها گفتید، یکی از همین رمز و رازهای نویسندگی هست.