چند روز پیش در یک روستا فردی از من پرسید که در دانشگاه چی خوندی، گفتم فیزیک، پرسید فیزیک چیه و کسانی که فیزیک میخونن چه کار میکنن. به نظرم خوب نتونستم جواب بدم و این اتفاق چند بار افتاده. به نظرم پاسخ دادن به این که زیستشناسی و شیمی چیه راحتتره. شما برای کسی که فیزیک رو به عنوان یک علم نمیشناسه (به عنوان مثال کشاورز یا دامداری که تحصیلات دبیرستان رو هم نداشته) چطور توضیح میدهید که فیزیک چیست.
از نظر من، فیزیک علمِ اتفاقایی هست که هر لحظه دور و برمون داره میفته و یه راه خوب برای توضیح فیزیک اینه که به اتفاقای دنیای اطراف رجوع کنیم! مثلا اگه یه روستایی ازم بپرسه فیزیک چیه، احتمالا از «کمک گرفتن از اهرم ها برا جابجا کردن چیزهای سنگین»، «پرتاب یه سنگ»، «رنگ آسمون»، و بعضی اتفاقای مشابه کمک بگیرم و بگم فیزیک یعنی فهمیدن دلیل و چرایی این اتفاقا.
این جور وقتا هر چی با مثال غیرقابل باورتر و یا یه آزمایش که نتیجهش خیلی قابل انتظار نیست شروع کنیم، یادگیری موندگارتره. مثلا آزمایش مربوط به کشش سطحی آب که درش یه تیکه کاغذ کوچک رو میذاری روی آب و به محض اینکه یه قطره مایع ظرفشویی میذاری روی آب، کاغذ از محل قطره دور میشه، میتونه آزمایش بانمکی باشه. مخصوصا که بعد از آلوده شدن آب به مایع ظرفشویی، کاغذ دیگه با افزودن مایع بیشتر تکونی نمیخوره.
نظر خودتون چیه؟ چه آزمایشهای اعجابانگیز بهتری برای معرفی فیزیک میشناسین؟
یا حتی میشه کمی مثال ها رو شخصیتر و خاصتر هم کرد که جذابیتش بره بالا، مثلا اگه طرف اسب داشت ازش میپرسیدم به نظرت دم اسبت میتونه در برابر کشش بیشتر مقاومت کنه یا موهای خودت؟! چند برابر؟
راستی شما به ایشون چی گفتی و فیزیک رو چطور توصیف کردی؟ خیلی دوست دارم بدونم.
من اگر بخواهم پاسخ بدهم میگویم: «فیزیک علم ساده کردن مسائل (مدلسازی ریاضی) اطرافمان است». و در ادامه میگویم «هدف ما پیدا کردن راهحلهای ریشهای برای حل موضوعات مختلف است. در نتیجه فیزیک درک ما را از محیط اطراف بالا میبرد.» و بعد چند نمونه کاربرد فیزیک در ساخت ماشین آلات (ترمودینامیک و استاتیک) و ارتباطات (الکترومغناطیس) و … را میتوان مثال زد.
از نظر من هم فیزیک یعنی توضیح طبیعت به زبان علمی و ساده. و فیزیکدان کسی است که در این باره به مشاهده و تجربه و آزمایش و بالاخره صدور نظریه و شکل گیری تئوری میپردازد
اینا خوبه دفعه بعد تست میکنم.
آزمایش خوبیه اما معمولا وقت آزمایش نیست مگر این که فرد خیلی علاقهمند باشه و بشه بعدا یه قرار گذاشت.
یکی از چیزهای عجیب و جالب برای من قضیه محور میانی یا راکت تنیس هست (البته برای معرفی فیزیک به عموم چندان خوب نیست).
یکی دیگه سقوط فنر بلند (و نرم) هست. البته برای دیدنش معمولا به دوربینهای سریع نیاز هست و کمی قابل انتظارتره.
به نظرم این ریسکیه ممکنه بهشون بر بخوره.
این هم خوبه. البته اگر منظور از «ما» اکثریت دانشجوها و اساتید فیزیک باشه هدف این نیست واقعا. حل مشکل در ذهن بسیاری نیست چه رسد به ریشهای. هدف معمولا چاپ کردن مقاله هست.
من اوایل میگفتم فیزیک علم اندازهگیری هست و چیزهای مختلف رو اندازهگیری میکنه و تقریبا هر جا اندازه گیری هست به فیزیک مربوط میشه بعد اگر جایی بود که وقت و حوصله بود دو مثال از اندازهگیری میزدم مثلا از مقاومت مصالح ساختمانی و بررسی زلزله و هواشناسی. از یک طرف تعریف گستردهای هست که بخشی از سایر علوم پایه و حتی رشتههایی مثل اقتصاد رو در بر میگیره و از طرفی تا حدی جنبههای توضیح کیفی پدیدهها و نظریهسازی رو نادیده میگیره اما توصیف تقریبی خوبی بود حداقل در تقریب مرتبه صفر.
آخرین بار گفتم که فیزیک علم گستردهای هست که مسائل مختلف رو بررسی و اندازهگیری میکنه و مثال هواشناسی رو زدم. در مورد شغل از دانشجوهای فیزیکی که میشناختم اونهایی که در ایران هستند و کار مرتبط با فیزیک دارند یا کارشون مربوط به آموزش فیزیکه یا ساخت تجهیزات آزمایشگاهی و یک نفر هم کارشناس هواشناسی است. به همین دلیل هم گفتم اگر کارشون مرتبط باشه معمولا در زمینه آموزش فعالیت میکنند و ممکنه در هواشناسی هم فعالیت کنند.
به نظرم فیزیک شبیه به مهندسی مکانیک و برق و مواد و … است و فقط گستردگی و عمومیت بیشتر و عمق کمتری دارد چیزی شبیه به رابطه پزشک عمومی و پزشک متخصص در حوزههای مختلف. به نظرم این حرف به خصوص اگر یک نگاه کاربردی به فیزیک داشته باشیم درست است.
در مورد شخصی کردن تو ذهنم بود که اگه یه فرد تراکتوردار پرسید در مورد نکات خاص ایمنی رانندگی با تراکتور هم مثال بزنم (به دلیل مرکز جرم بالا و کوچک بودن چرخهای جلو چیزهای داره که برای راننده یه خودروی معمولی عجیبه و قابل انتظار نیست به خصوص در شیب). برای مثال این رو ببینید:
موافقم که شباهتهایی هست، منتها اگه فیزیک رو به جای علم «اندازهگیری»، علم «چرایی» بدونیم، شباهت فیزیک به مهندسیها که کار اصلیشون اندازه گیری و بهینهسازی هست، کمتر میشه و به سمت فلسفه میره.
راستی ممنون برای ویدیوهای دیدنی
آره فیزیک فقط علم اندازهگیری نیست. چرایی پدیدهها هم برای مهندسها مهمه. من چندتا مهندس مکانیک و برق رو از نزدیک میشناختم. مهندسان مکانیک درک بسیار خوبی از چرایی پدیدههای مکانیکی و ترمودینامیکی دارند و مهندسان برق هم از الکترومغناطیس. البته کوانتومی که مهندسان برق یاد میگرفتند بسیار ساده شده و ابتدایی بود. اساتید فیزیکی رو میشناسم که ترمودینامیک تدریس کردن و وقتی در یک اسلاید کپی شده واژه exergy رو دیدن فکر کردن غلط املایی هست. از یک مهندس مکانیک بپرسید exergy چیه و ببینید چقدر توضیح میده.
این ویدئو هم میتونه براتون جالب باشه.
در تعاریف کار فیزیکدان کلمه «طبیعت» اهمیت محوری داره. فیزیکدان به شناخت قوانین و نیروهای تکرارشونده طبیعت میپردازه. پس فیزیکدان وارد شناخت چرایی انقلاب فرانسه ، علت اخلال روانی ، بحران اقتصادی و … نمیشه. ممکنه فیزیکدانی در این باب صحبت بکنه ولی از نظرگاه شخصی خویش است نه یک نگاه تخصصی.
برای نشان دادن یکی از این قوانینی طبیعی میشه یک سنگ رو در مقابل فرد رها کرد. سقوط سنگ یکی از این قوانین تکرارشونده طبیعت رو نشون میده و فیزیکدان به دنبال شناخت و به فرمول کشیدن این قانون است.
یافتههای فیزیکدان در برخی مواقع میتواند به محاسبات اهل فن و تکنیک کمک کند. ساخت هواپیما و یا شلیک موشک دستاوردی است که از یافتههای فیزیکدان نشات گرفته و اهل فن با شناخت آن ، راه غلبه بر آن را یافته و موفق به ساخت چنین وسیلهای شده.
پس میتونیم بگیم فیزیکدان به ما کمک میکنه در برخورد با طبیعت فعال باشیم و از نیروهای طبیعی استفاده مناسب بکنیم.
من فکر نمیکنم الزامی داشته باشه که این رو برای افرادی که پیشزمینهی حداقلی ندارن، روشن کنین. خودم با این مسئله سروکله زدم و بهترین راه اینه که یا توضیح ندین یا توضیحی کلی مثل «به دست آوردن روابطی حاکم بر طبیعت مادی» رو بگین. براساس پیشزمینهای که در فیزیک دارم، اکثر توضیحات اینجا هم دارای نواقص خطرناکی هستن و معنی اون اینه که حتی قشر با سطح فکر مناسب هم به سختی میتونن بین کار فیزیکخوانها و کار فیزیکدانها تمایز قائل بشن.
برای روشن شدن بحث، امروزه اتفاقا بین «تفکر فیزیکی» و «علم فیزیک» تمایز و ارتباط وجود داره. فیزیکدانهایی که در شاخههای غیر از فیزیک کار میکنن، در واقع «تفکر فیزیکی» رو در زمینهای متفاوت به کار میبرن و نه الزاما به شکل مستقیم فیزیک در اون شاخه رو.
«تفکر فیزیکی» رابطهای عمیق با فلسفه و ریاضیات داره ولی کاملا از هر دوتای اونها متمایزه. اگر به تعریف بنیادی و سنتی فیزیک نگاه کنیم، این میتونه منطبقترین گزاره برای هدف فیزیک باشه: «پیدا کردن مجموعه اصولِ حداقلی که به شکل ریاضی قابل بیان هستن و قادر باشن پدیدههای دنیای اطراف ما رو توضیح بدن». در بطن این تعریف،
-
فلسفه به معنی رسیدن به مجموعهای بنیادی از اصول برای ساختار مشاهدهپذیر وجود داره. بنابراین منطق ریاضی و فلسفی در این مسئله اهمیت بالایی داره.
-
ریاضیات برای تبدیل مجموعه اصول به کمیتهایی قابل آزمون وجود داره. روشهای مختلف ریاضی در بسیاری از موارد مدیون همین تلاش هستن.
-
مهندسی برای رسیدن به دادههایی برای آزمون نظریات فیزیکی وجود داره.
«حداقلی بودن اصول» و «انطباق با واقعیتهای قابل آشکارسازی» اهمیت بالایی در تلاش مداوم فیزیکدانها دارن. تفاوت بسیار اساسی فیزیک با مهندسی در خصوصیت اول هست چون صرفا تلاش برای مدلسازی پدیدهها نیست، حداقلی بودن اهمیت بسیار بالایی داره. در واقع تلاشهایی مثل اصرار بر گرانش کوانتومی یا نظریه میدان واحد به همین دیدگاه برمیگرده.
انطباق با واقعیت خصوصیت متمایزکننده فیزیک از ریاضیات هست که در تلاش برای تولید نظریات انتزاعی نیست بلکه آزمون واقعیت به معنی فیزیکی، اهمیت بسیار بالایی داره.
تفکر «شناخت و فرمولبندی اصول حاکم بر سیستمهای متفاوت» معمولا در ذهن فیزیکدانها پرورش پیدا میکنه و به همین خاطر میتونه با همین طرز فکر در بسیاری از علوم به ظاهر غیرمرتبط کارهایی ارزشمند انجام بدن، از اقتصاد، جامعهشناسی، علوم اعصاب، … . هر جایی که امکان به دست آوردن داده وجود داشته باشه، فیزیکدانها نه تنها میتونن به پردازش مناسب داده کمک کنن، بلکه میتونن به ایجاد دیدگاهی وسیع براساس ریاضیات در اون علم اقدام کنن. نمونههای بسیار مهمی در این مورد وجود داره: مثلا کوپر در علوم اعصاب، یا دیدگاههای شرودینگر در زمینه حیات و … .
با این مسئله فیزیکدان میتونه با چنین تفکری در عرصههای دیگه موفق باشه مخالفم. نزدیکترین اندیشهای که فیزیکدان میتونه در عالم خارج از حیطه خودش حرفی برای گفتن داشته باشه فلسفه و خصوصا روششناسی علم است که بازم با نگاه و تفکر فیزیکی به این قضیه ورود میکنه. تفکری که تنها میتونه از بیرون اشیا رو ببینه و نهایتا به نظمبندی یک حرکت (از نگاه ناظر) با استفاده از اعداد برسه. درحالی که در بررسی جهان انسان میتونیم یک گام فراتر رفته و برای حرکت یک انسان نیت و انگیزه پیدا کنیم درحالی که نمیتونیم برای افتادن سنگی از دامنه کوه یا حرکت سیارات هیچ نیتی قائل بشیم و اصطلاحا از درون سیاره به کنش او نگاه کنیم.
بسان مشاهده یک مریخی از ایستگاه مترو نیویورک است که متوجه میشه دادهها شلوغی ایستگاه در ساعات 8 و 16 رو نشون میدن و یه فرمول هم ارائه میکنه اما تقریبا هیچ شناختی نصیبش نمیشه چون متوجه نمیشه نیت این کنش چیه (فرضا سرکار رفتن که همین آگاهی باعث میشه)
به خاطر همین مسئله. چرا که صرف جمعآوری داده و حتی ارائه یک الگو نسبت به جهان طبیعی شدنی است ولی برای انسانی که میتواند در عرض یک دقیقه تغییر عقیده بده نشدنی است. بر همین اساس در عالم طبیعت میتوان به یک فرمول قطعی رسید ولی برای کنش انسانی همیشه باید بر «احتمالِ وقوع» تاکید کرد.
نمونههایی مثل تایید نظرسنجیها در مورد پیروزی حتمی کلینتون در 2016 یا پیشبینی دادهای ساموئلسون مبنی بر پیشی گرفتن اقتصاد شوروی از ایالات متحده در دهه 80 و نهایتا تا ابتدای دهه اول قرن 21 نمونههایی هستند که افراد متکی بر جمع و تحلیل داده به یک قطعیت رسیدند که یک انسان یا جامعه چنین خواهد شد ولی نشد دلیلش رو همانطور که بالاتر گفتم اینکه داده و تفکر فیزیکی نگاهی از بیرون است در حالی که انسان با شعور خود هدف ، نیت و انگیزه برای کنش دارد و میتواند در هرزمانی نیت خود را تغییر دهد.
در کل نگاهی که جهان طبیعت رو بررسی میکنه بهتره وارد جهان معانی و نیتها نشه و اگه میشه باید از تفکر خودش یک گام جلوتر بره و به کشف نیتها بپردازه که همین به معنای عدول از روش تحقیق جهان مادی است.
من فکر میکنم شما باز هم فیزیک رو صرفا علم دادهها میدونین در حالیکه این درست نیست. داستان اینه که وجود الگو یکی از مسیرهایی هست که فیزیک به اون نگاه میکنه، حتی اگر در دادهها به شکل تصادفی تغییراتی رو هم ببینین، باز هم فیزیک میتونه دیدگاههای مناسبی بهتون بده. چند تا مسئله مهم هم وجود داره که اتفاقا در راستای حرفهای شما و به نفع فیزیکه:
-
تاکید فیزیک در یک دیدگاه به اینه که چقدر میتونین در سطح کنونی دانش، به دادهها تکیه کنین و برعکس هم هست: میتونه به شما بگه که اتفاقا مرز توانایی تکیه بر دادهها چقدر میتونه باشه و کجاها نباید انتظار دقت داشته باشین. مثلا اگر سیستمی مثل بازار دارای نوسانات کوتاهمدت شدید هست، فیزیک بهتون میگه که باید بیشتر به تحلیل بلندمدت تکیه کنین و انتظار دقت در کوتاهمدت بیمعنیه.
-
فکر میکنم بیشتر دیدگاه شما به فیزیک، نیوتنی یا دترمینیستیک هست یعنی تصادفی در کار نباشه. در حالیکه الان دیدگاهها بیشتر آماری و براساس سطح مناسبی از تغییرات تصادفی هم هست. اتفاقا در جاهایی که پردازش داده به تنهایی نمیتونه کمک کنه، بینش فیزیکی میتونه راهگشا باشه.
-
سناریو به معنی اینکه اگر انتخاب هم در دادهها وارد بشه، هم در فیزیک و هم در بسیاری از شاخههای تحلیل داده وارد شده. کسی اصرار نداره که تنها براساس گذشته به آینده نگاه کنه، بلکه معمولا در تحلیلها سناریوها مختلف براساس انتخابهای متنوع وارد میشه. اینکه اجزای سیستم توان تغییر رفتار رو داشته باشن، الزاما فیزیکدانها رو دچار دردسر نخواهد کرد اگر که به درستی نظریات خودشون رو با سناریوهای مختلف ارائه داده باشن.
در بطن این حرف نوعی سفسفطه وجود داره که در زمانهای گذشته برای پدیدههای طبیعی هم گفته میشد. روش علمی تا وقتی که به حد و مرز خودش آگاه باشه، کاملا مجازه که در هر حوزهای با قابلیت اندازهگیری و آزمونپذیری وارد بشه. به طور ساده، این درسته که روش علمی در حوزههای غیر از طبیعت ممکنه هنوز خام باشه ولی این نادرسته که القا بشه که روش ناموفق بوده. بدون هیچ استثنائی در جایی که امکان فهم انسانی فراهم باشه، روش فیزیکی با فاصلهای زیاد بقیه روشها رو پشت سر میزاره.
در نگاه عمیقتر، فیزیک توان اندازهگیری و بهبود مداوم تفکر رو برای شما فراهم میکنه، چیزی که علوم انسانی غیر متکی بر ریاضی از اون عاجزه. شکست در یک مورد برای فیزیکدانها به معنی نومیدی نیست چون دقیقا با بررسی همون موردها میتونن عمیقتر و بهتر به اصول پی ببرن ولی برای روشهای رقیب معمولا شکست در یک مورد به معنی پایان کار هست چون عموما توان ارزیابی پایینی دارن.
یه نکتهای که به نظرم میرسه باید مطرح بشه اینکه گستردگی داده در علوم تا کجا مشخص میشه. خب بر این اساس و طبق شواهد امر فیزیک مبتنی بر دادههایی است که به قامت ارقام و اعداد ریاضیاتی دربیایند. یعنی جایی که داده هست ولی قابلیت عددی شدن نداشته باشه فیزیک نمیتونه چندان ورود پیدا کنه. این تفکر که داده باید نهایتا ریاضیاتی باشه به عقیده ما (طرفداران اندیشه آلمانی) در علوم انسانی بیمعناست. به عبارتی کنش انسانی به قالب اعداد درنمیاد.
اما اگه فیزیکدان بتواند به تحلیل دادههای غیرعددی (مثل زبان ، نوشتارها ، اعمال رفتاری و …) بپردازه اونوقت میتونیم بگیم که فیزیکدان میتونه در جایی که دادهها قابلیت تبدیل به عدد ندارند ، همچنان به مسیر خودش در تفسیر رویداد ادامه بده.
برعکس این مطلب علوم انسانی متکی بر ریاضی هیچ حرفی برای گفتن ندارند. زیرا تنها بیننده اتفاقی که رخ داده هستند. در طبیعت این اتفاق مشکلی نداره چرا که طبیعت فاقد شعور مختارانه است اما در کنش انسانی بدون دانستن نیت و معنای کنش ، هیچ شناخت عمیقی حاصل نمیشه. اینجاست که اعداد ناتوان میشوند و گاها چیزی رو تفسیر میکنند ولی برعکس به وقوع میپیوندند.
حداقل در رشته جامعهشناسی میتونیم بگیم که روش پیمایش که نزدیکترین روش به تفکر فیزیکی است ، یک روش ناموفق است و عدم موفقیت اون به خاطر اینکه نمیتواند به ما شناخت عمیق بدهد. اولا نمیتواند وارد مسائل عمیق و جدی تفسیر کارکردی و ساختاری شود چرا که تا مرز پوسته یک واقعیت میتواند آمار جمع کند. دوما ارقام ارائه شده فاقد توضیح لازم در مورد انگیزهِ کنش انسانی هستند. به ما میگویند فلان تعداد انسان خودکشی میکنند که فرضا اکثریت جوان هستند. اما نمیتواند بگوید چرا خودکشی کردند چرا که از اینجا به بعد نمیتواند به انگیزه و نیت ، عدد نسبت داد. یا مثلا نمیتوانیم چرایی وقوع انقلاب را با دادههای ریاضی توضیح دهیم و اساسا نمیتوانیم چنین دادههای را پیدا کنیم و تنها باید به بررسی و کشف انگیزههای انقلاب بپردازیم. یا بررسی رفتار مشتری در بازار و … . اما در عالم طبیعت در منفجر شدن یک ستاره یا پیوند هیدروژن و اکسیژن فاقد نیت ، معنا و انگیزه است. ستاره با نیت خاصی متلاشی نمیشود و هیدروژن هدفی برای پیوند با اکسیژن تعقیب نمیکند. اما در عالم انسانی (که محقق بخشی از آن است) این معانی و نیتها هستند که اهمیت دارند نه اعدادی که تنها رفتار بیرونی را تحلیل میکند.
البته همچنان تلاش برای رسیدن به روشی ریاضیاتی برای تحلیل کنش انسانی وجود داره اما معتقدیم این روشها به نتیجه نمیرسه (همانطور که تا الان و با وجود سالها تلاش به نتیجه نرسیده).
خوب طبیعیه که شما عدد رو با کمیسازی یکی بگیرین و غالبا این اشتباه رخ میده. کمیسازی الزاما عدد دقیق نیست، یک مقیاس هست که میتونه در همهجا به کار بره: روحیات انسانی، رفتارها، کنشهای اجتماعی قابلیت کمیسازی رو دارن. این رو هم در نظر بگیرین: کمیسازی به معنی ریاضیات نیست ولی به معنی قابلیت اندازهگیری نسبی هست. برخلاف مدلسازی، فیزیک با این موافق هست که در جاهایی میتونین کمیسازی انجام بدین ولی نمیتونین مدل دقیق داشته باشین، مثلا تصادف و یا انتخابهای متنوع اجتماعی که الزاما ما از اون آگاه نیستیم. ولی کل سیستم به شکل آماری و در بازه بلندمدت، قابلیت مدلسازی نسبی رو داره.
باز هم تاکید میکنم که فیزیک برای شما، اجزا رو هم به شکلی قابل استفاده مدل خواهد کرد. درسته که این مدل میتونه نادقیق باشه ولی به تدریج بهتر و بهتر خواهد شد تا در نهایت به شکلی مفهومی بتونه نتایجی مناسب را تولید کنه. اتفاقا موافقم که
ولی دلیل چیزی دیگهست: یعنی برخلاف فیزیک، داده از ریاضیات میاد ولی تلاش برای فهم هنوز به شکل سنتی و غیرریاضی هست. عدم موفقیت به این دلیله به نظرم و نه به دلیل ناتوانی علم مبتنی بر فیزیک در این موارد.
نیت و شعور که در قالب انتخاب و دلیل انتخاب خودش رو نشون میده، قابلیت فهم ریاضی و عمیق رو داره. برای نمونه به کارهای نسبتا خوب در اقتصاد رفتاری نگاه کنین. نکته مهم اینه: روش علمی همواره شما رو به شکِ مناسب و معقول در نتایج دعوت میکنه و بسیار طبیعیه که در جاهایی کم بیاره ولی بسیار بهتر از نداشتن هیچ روشی هست.
در تمام این موارد اشاره شما به ناتوانی در امر داده هست و ناتوانی در فهم. کاملا درسته که در این زمینه محدودیتهای بسیاری وجود داره ولی این به معنی نبودن راهی برای ایجاد داده مناسب و رفتن به سمت فهم مبتنی بر فیزیک و ریاضی نیست. در ۳۰۰-۴۰۰ سال گذشته هم هیچوقت کسی تصور نمیکرد که ما به سطح امروز در زمینه به دست آوردن داده برسیم. معمولا ارتباط کاملا نزدیکی بین شروع فهم عمیق، تلاش برای اندازهگیری بهتر و گسترش دادههای مناسب وجود داره. حتی در زمینه جامعهشناسی و روانشناسی هم پیشرفت قابل توجهی ایجاد شده. برای مثال امروز ارتباط بین رفتارهای انسانی با فعالیتهای نورونی رو به شکل نسبتا خوب میدونیم و قادر هستیم که نظریاتی سطح بالا برای تاثیر عوامل مختلف روی این رفتار ارائه بدیم.
اساسا هم فیزیکِ اجتماع و هم فیزیک اقتصاد وجود دارن و اتفاقا در سالهای اخیر رشد قابل توجهی داشتن. هرچند هنوز مقاومتهایی از جنس همین بحث در برابر اونها وجود داره ولی به نظرم به خوبی در حال پیدا کردن جایگاه خودشون هستن. انتظار از فیزیک و حتی سبک نگاه به مسئله در این مسائل کاملا متفاوت از فیزیک طبیعیه و دقیقا به همین دلیل هست که میتونه به نقد شما پاسخ بدن. کنشهای انسانی حتما به نتایجی از جنس عدد منجر خواهند شد و نیازی نیست که به طور مستقیم در مسئله دخیل بشن ولی در مواردی حتی مدلِ مناسبی برای انسانها به عنوان اجزای سیستم اجتماعی هم در حال گسترشه.
در نهایت سئوال میتونه این باشه: عملکرد فیزیک در این حوزهها نباید با عملکرد فیزیک در حوزه طبیعی سنجیده بشه، بلکه باید با عملکرد بقیه رقبای همون حوزه سنجیده بشه. اگر در جامعهشناسی بخواین یک سبک نگاه رقیب که عملکرد خوبی داشته، رو نام ببرین، چه اسمی توی ذهنتون میاد؟
از اونجایی که نمیشه در مورد آینده با صراحت صحبت کرد ، پس شاید کمیسازی معانی ذهنی انسانها در آینده امکانپذیر باشه اما چون پیشبینی کنش انسان همواره با احتمال همراه است پس دادههای کمی شده ما نیز چندان قدرتمند نخواهند بود و تنها برای تحلیل یک رویداد یا یک واقعیت در کوتاهمدت موثرند. پیپیدگی ماجرا در همین است. انسان میتواند در هرلحظه تغییر موضع دهد درحالی که چنین چیزی در طبیعت و مادیات نیست.
تحقیقات کیفی که توسط افرادی مانند وبر ، زیمل ، دورکیم یا پارسونز انجام شدند. اینها درک عمیقی از تحولات جهان اجتماعی برای ما ایجاد کردند و الگوهایی برای بررسی مداوم رویدادها خلق کردند ولیکن متکی به داده کمیشده نیستند. امروزه شاخههایی از جامعهشناسی مثل پدیدارشناسی ، کنش متقابل نمادین یا روششناسی مردمنگارانه از روشهای کیفی و تحلیل دادههای متنی ، زبان ، نوع رفتارشخصی و … استفاده میکنند.
در مقابل تحقیقات گستردهای در جهان با هدف کمیسازی انجام شده اما صرفا به ما نشان میدهند تعداد طرفداران ریگان در گروههای اجتماعی مختلف بیشتر بود ، مدارس کاتولیکی_خصوصی از مدارس دولتی موفقتر هستند ، زنان در عرصه یک رقابت برابر با مردان عقب مینشینند و … . در این تحقیقات ما شناخت پیدا میکنیم و البته چنین تحقیقاتی که جنبه آمارگیری دارند هم اهمیت خودشان را دارند ولیکن چنین تحقیقاتی شناخت عمیق از انگیزه چنینی کنشی به ما نمیدهند.
نکته اینجاست که مثلا در جامعهشناسی ما دنبال شناخت و فهم انگیزه کنشگر هستیم. اما آیا میتوان این انگیزهها را به عدد تبدیل کرد؟ مثل تحقیق وبر در مورد عقلانیت در موسیقیِ غربِ عقلانی شده را به دادههای کمی تبدیل کنیم؟ یا تحلیل دورکیم از جوامع مکانیکی یا ارگانیکی؟ یا سنخهای اجتماعی زیمل مثل فقیر ، بیگانه ، میانجی ، مرتد و … ؟ ما میگیم احتمال کمی داره بشه ولی مصمم نیستیم که بگیم نمیشه. اما اگه بشه مسلما روش آن ترکیب جدیدی خواهد بود. زیرا باید تفاوت جهان انسانی و طبیعی رو لحاظ کنه در عین حفظ کلیت روش عقلی_علمی.
کارهایی هم درحال انجام هست مثلا 20سالیست که برخی جامعهشناسان و متخصصان علوم کامپیوتر و متخصصان هوش مصنوعی درحال تلاش هستند تا این سه حوزه رو با هم ترکیب شوند. برای شروع هم تمرکز خودشون رو روی دادههای فضای مجازی قرار دادند و چون یک نگرش جدید است هنوز نمیشه موفق میشوند یا خیر.
برای هر کسی با هر شغلی باید متناسب با شغل و سطح آگاهی آن فرد توضیح دهید.
مثلا برای یک کشاورز که بزرگترین دغدغه اش زمین و برداشت محصول است شرایط فیزیکی زمین و ماشین آلات برداشت محصول را مثال بزنید زودتر به نتیجه خواهید رسید
یا برای یک دامدار اگر از شرایط فیزیکی نگهداری دام و ماشین آلات چیدن پشم و گرفتن شیر بگوئید از مزایای علم فیزیک بهتر خواهد فهمید
اتفاقا اکثر این افراد رو میشناسم و شاید میزان استفاده کمی از ریاضیات داشته باشن ولی به باور من «ذهنیتی متمایل به فیزیک» داشتن. مسیر ذهنی ما یکیه، ممکن شما با ریاضیات محض زیاد میانه خوبی نداشته باشین ولی فهم عمیق در فیزیک مهمتر از ریاضیاته. در واقع در خیلی از موارد، ایرادی که به فیزیکدانها گرفته میشه اینه که دقت ریاضی رو فدای فهم میکنن!
ریاضیات میتونه یک نمادگذاری یا دستهبندی باشه، الزامی نداره که به شکل ریاضیات معمول عمل کنین. حرفهایی که شما میزنن، اساسا نوعی ریاضیات در خودش داره: توان دستهبندی و توان فهم ارتباط یک دسته با یک رفتار! با هر نمادی که دوس دارین میتونین پیش برین و ساختار ذهنی درست کنین، کافیه منطق مرتبط با اون نمادگذاری رو رعایت کنین. در واقع عدد یکی از سطوح ریاضیات هست که فقط در بخشهای خاصی طاهز میشه، وگرنه سطح عمیق ریاضیات که فیزیک هم تا حدی با اون مرتبطه ربطی اساسی به عدد نداره و میتونه براساس «مجموعهها» کار کنه.
چرا فکر میکنین جهان انسانی، مرزی مشخص با جهان طبیعی داره؟ منظوزم این نیست که در جهان انسانی نگاه متعین باید داشته باشیم، بلکه برعکس، وجود فیزیک در مورد طبیعت به معنی تعین کامل نیست. در مورد مسائل انسانی هم همینطوره، توانِ احتمالی فیزیک در موفقیت در این موارد به معنی متعین (deterministic) شدن نیست. شعور، یادگیری، انتخاب و … همین الان هم به تدریج وارد مفاهیم مدرن علوم شده.
من بیشتر تفکر فیزیکی رو با تفکر ریاضیاتی یا تفکری که معتقد است اساسا چیزی قابل بررسی است که به قالب عدد دربیاد در نظر گرفتم (با علم فیزیک یا خود ریاضیات تمایزی قائل نشدم) اما اگه اساس تفکر فیزیکی رو همان تفکر برآمده و تکمیل شده منطق بدانیم ، اونوقت با نظر شما موافقم.
یه مشکل جدا همینه که گروهی معتقدند (در درون جامعهشناسی نه افرادی خارج از رشته) که باید هرآنچه که هست رو به حالت عدد درآورد ولی مثلا تحلیل تاریخی _ انقلاب فرانسه به عنوان نمونه _ رو نمیشه عددی کرد. اگه از سخن اول شما الگو بگیرم اینها بین «تفکر فیزیکی» و «علم فیزیک» تفاوتی قائل نشدند. والا خود دورکیم معتقد است که باید تفکر فیزیکی وارد جامعهشناسی شود (نقل از خودش: بسط تفکر علمی به رفتار انسانی) ولی هیچ تحقیقی نداره که متکی بر دادههای عددی باشه یا سعی کرده باشه که نظریات خودش درمورد جامعه مکانیکی/ارگانیک یا تقسیم کار یا دین و وجدان و … رو نهایتا در قالب فرمول عددی ارائه بده.