شاید همهمون تجربه متفاوت بودن در یک جمع رو داشته باشیم، بخصوص به دلیل اصراری که در ایران به سبکهای خاص در زندگی، پوشش و طرز تفکر وجود داره. وقتی در این حالت قرار میگیرین، چه حسی بهتون دس میده؟ استرس؟ انزوا؟ چطور با این حسها منفی مقابله میکنین؟ چه تجربه ای ازش دارین؟
اولش انزوا بود اما بعد دیگه برام عادت شد
اگر مثلا تو یه جمع فامیلی باشیم و مثلا پسردایی هام با خودشون فقط حرف بزنن، منم با دامادامون گرم صحبت میشمو با بچه هاشون بازی میکنم.
اگر مجبورم باشم در یک جمعی باشم که همه باهم آشنا باشن ولی هیچکس منو نشناسه، ترجیح میدم بعد از پایان جلسه یا مراسم، خیلی زود آن محل رو ترک کنم.
اگر در یک جمعی باشم که با من از نظر اعتقادی یا سیاسی متفاوت باشن، سعی میکنم فقط تحمل کنم و این کار برام راحته.
معمولا تحمل میکنم چون برام نمیصرفه درباره ی همه چیز به چالش کشیده بشم یا بخوام بحث کنم مخصوصا اگر من تنها متفاوتِ اون جمع باشم!
درباره نوع پوشش این اتفاق زیاد برام افتاده و خب حس بدی داشتم تمام مدت؛ چون تمام مدت نگاه های همراه با تاسف جمع رو دریافت کردم! مخصوصا وقتی به زبون نمیاره و با نگاهش حسشو منتقل میکنه بدتره. هرچقدر هم به روی خودم نیارم ولی خب متوجه نگاه ها و منظورا میشم. بیشتر توی همچین جوایی نمیرم. اگر برم خودمو با کار دیگه ای مشغول میکنم و سریعترین زمان ممکن اون جمع رو ترک میکنم. بهرحال نمیشه از دیگران انتظار داشت مطابق میل ما یا کلا به طور صحیحی رفتار کنن. هرچی اصطکاک کمتر باشه بهتره. حالا چه با مدارا کردن چه با ترک اون جمع.
در آخر ارجاعتون میدم به این متن که نوشته شده از گاندی هست و البته صحت نام نویسنده رو نمیدونم.
برای من متن ارزشمندیه.
من اصولا اهل رسم و رسوم و اداب هایی که از گذشته به ما ایرانیا با ارث رسیده و البته اکثرا اونارو جزو روابط اجتماعی می دونن نیستم و خب به همین دلیل نمی تونم بگم آدم محبوبیم اما هیچ وقت در جمع ها حس بد و ناخوشایندی پیدا نمی کنم که منو وادار کنه برای تعامل با دیگران مثل بقیه باشم
در اولین برخورد خیلی هارو ناراحت می کنم یا حتی از خودم می رنجونم چون اهل تعارف کردن و ابراز حال خوب نسبت به همه نیستم و این رفتار منو نوعی غرور و تکبر معنی می کنن ولی دوستایی هم دارم که به دلیل همین رفتارم و دو رو نبودن و گفتن احساسات واقعیم دوستم دارن و به گفته خودشون از بودن باهام لذت می برن.
گاهی احساس معذب بودن به خاطر تیپ و معمولا ژولیده بودن ولی معمولا وقتی پای بحثی باز میشه به اندازه کافی توجه رو جلب میکنم که احساس غرور و احترام از سمت اکثر افراد رو حس میکنم . معمولا نظر جمع تا حد امکان برام مهم نبوده ولی جالبه برام که همیشه اکیپ خاص خودم رو داشتم و مجبور نبودم به خاطر فرار از تنهایی جمع خاصی رو تحمل کنم.
من که همیشه با ساکت بودنم متفاوتم …واگر بحثی چیزی که بتونم نظری بدم که راجش اطلاعات داشته باشم میدم.واگر ازم پرسیده بشه چیزی وگرنه بیشتر سکوت اختیار میکنم و این تفاوت من با بقیه هستش.
رفتار واقعی از خودم نشون میدم یعنی اینکه همینطور به کسی که نمیتونم تو پیامهام بگم عزیزم حضوری هم نمیتونم بگم وهمیشه این حس واقعی رو در همه موارد دارم.
من همه شما رو به چالشِ «بيايد خود خواه باشيم» دعوت ميكنم
از همه تون ميخوام از اين به بعد توی جمع های متفاوت به جای انزوا شروع به صحبت كردن و طرح عقايدتون با صدای رسا كنيد.
اين يه بازی باحاله که نظر مخالف بقيه شما رو عصبی نخواهد كرد واسه همين شما برنده ميشيد، حتی اگه ساعت ها همه شون به شما حمله كنن، چون ته دلتون داريد ميخنديد بهشون
وقتی متفاوت بودن نمود بیرونی نداشته باشه ، چنین حسی هم وجود نداره مگه اینکه صحبت کنیم ، اگه سکوت کنیم اصلا کسی متوجه این تفاوته نمیشه و اگه متوجه بشه ولی ما نسبت به نظراتش بیتفاوت باشیم دیگه چنین حسی به ما دست نمیده که حالا مثبت باشه یا منفی
جلب شدن نظر دیگران بیشتر به خاطر تفاوتهایی است که نمود بیرونی داره مثل مدل لباس ، مدل موی سر ، حرکات بدن و … . من خودم در این خصوص تفاوت محسوسی با دیگران ندارم و اگه تفاوتی هم حس بکنند به خاطر همان گوشهنشینی و سکوت و حرکت چراغ خاموش خواهد بود که من به نظراتشون اهمیتی نمیدم و از نظرات منفی و مثبت عبور میکنم.
تفاوت من با خیلی از اطرافیانم این هست که من تا حد زیادی خودم هستم بی شیله و پیله
بدون فخر فروشی و ادعای فضل و …
اینکه تا حد امکان با صبر و حوصله به حرفشان گوش مردم و فقط اگر لازم بود و جوابم بهشون کمکی کنه حرف میزنم
اینکه معتقدم مشکلات دیگران خیلی زیاد هست و من نباید با طرح مشکلاتم اینها رو بیشتر از قبل درگیر کنم و .
حس خوب یا بدی از بودن در جمعی متفاوت نداری چرا که این اختلافها از کودکی با من بوده و خیلی راحت با هر جمعی کنار میام و عقاید دیگران در مورد من هیچ تفاوتی نمیکنه
من یه حسی خیلی بدی دارم حس میکنم افراد جامعه ای که میبینم از نظر هوش و iq از من پایین ترن یعنی حس میکنم جام اینجا نیست این حسو از ۱۸ سالگی دارم و الان ۲۲ سالمه هنوز هم دارمش روز به روز شدید تر هم میشه…
طرز فکر من و دیدگاه من به زندگی با ۹۰ درصد جامعه فرق میکنه خیلی بدهه…
نمونه اش… به جای این که همیشه چرت و پرت های فضای مجازی ببینم به جاش یه کتابی یا یه کاری خاص انجام بدیم…
خیلی اذیت میشم… از اینا اختلاف ها
این حرف درستیه.
البته آدمهای فراری از یک جمع معمولی تقریبا به دو گروه بزرگ تقسیم میشن ؛ یکی اونهایی که رفتار فرد مقابل و جمع هر طور باشه تحمل نمیکنن و باز هم بیشتر عاشق تنهایی و جمع های زیر پنج نفر هستند.و گروه دیگه که آدم مناسب و هم جنس و هم شکل خودشون رو هنوز پیدا نکردن ولی اگر آدم های این چنینی باشند با اونها راحت جوش میخورن.
به نظر من نوع دوم که یحتمل طیف بزرگتری هستند باید از لاک خودشون بیان بیرون و یک قدم به سمت افرادی مثل خودشون بردارن . فرض کنید یکی دقیقا مثل خودتون جلوتون باشه مدل شما نباید خیلی سختگیرانه یا چاپلوسانه باشه. مثلا بگید چون اون کوچکتره سلام بده یا چون اهل تملق نیستید از گفتن جملات محبت آمیز و حس قدر دانیتون به اون فرد و جمع نگید باز هم میدونم توی ذهن بعضی هامون میگذره که اگه من تشکر کردم اگه فلان کار رو کردم و بازخورد نگرفتم چی و اینه که یک حصار محکم دور خودمون ساختیم که مشخصا هر آدم حتی اگر مثل ما باشه تا حدودی باز هم فرار میکنه . چون عموم مردم دوست دارن به سمتی برن که نوازش عاطفی دریافت کنن خود ما هم همین هستیم مگر معدود استثناها که با تنهایی خودشون بیشتر خوشحالن. یک خاطره ای یادم اومد من چند وقت پیش دوستی کوچکتر از خودم داشتم که در فضای مجازی همین خاصیت رو داشت
و من سعی کردم شنونده خوبی باشم و اون از اون حالت تنهایی خارج شد.
به نظرم باید بین دریافت و ارسال نوازش یک راه میانه رو پی بگیرن و بعضی از افراد متفاوت و عموما نوجوان رو دیدم که دوست دارن بهشون توجه شه و نوازش بشن ولی برعکسش رو کمتر شاهد بودم. یک مقدار هم از این بخل نوازشی و دریافت کننده صرف بودن باید بیرون بیایم. شاید مشکل این جمع ها هم همین باشه این یخ رو شما بشکنید.
این رو موافقم ولی اگر این هم ممکن نبود به هر دلیلی ،بالاخره از اون جمع یک نفر نزدیک تر به فکر ما پیدا خواهد
شد و میتونیم پیش او بریم.
این بازی ممکنه باعث طرد بیشتر فرد بشه .