مدرسه رفتن چه تاثیری در زندگی شما داشته است؟

جلال آل احمد در مدیر مدرسه یک جمع بندی از مدرسه دارد، او به محیط پر تنش مدرسه و استرس امتحان و ترس و خفقان حاکم بر مدرسه اشاره می کند و مدرک تحصیلی را سندی برای اثبات اینکه فارغ التحصیل مدرسه فردی انباشته از ترس و دلهره شده، می داند.
" صاحب این ورقه دوازده یا پانزده سال تمام و سالی چهار بار یا ده بار در فشار ترس قرار گرفته و قدرت محرک او ترس است و ترس!"
شما تجربه مفیدی به غیر از دوستی با همسالان در زمینه آموزش در مدرسه داشته اید؟

8 پسندیده

مدت‌‌ها قبل دوستی که اتفاقا تحصیلات دانشگاهی هم داشت به من گفت دوست ندارد پسرانش خیلی درسخوان باشند گفت تمام خاطرات دوران تحصیلش مربوط به استرس‌های شب امتحان و سختی‌هاست؛ اما من با اینکه در تمام دوران تحصیلم چه ابتدایی یا دبیرستان جزء رتبه‌های برتر بودم ولی چنین خاطراتی ندارم. من حتی استرس‌های شب امتحان و لحظه امتحان را دوست داشتم و دارم؛ من امکان دانشگاه رفتن نداشتم ولی دوران تحصیلم در دبیرستان برایم بسیار شیرین بود. هر مطلب جدیدی که معلم درس می‌داد برایم شیرین بود؛ همه درس‌ها را دوست داشتم به‌ویژه ادبیات فارسی و شعر‌ها را؛ حتی کتاب‌های ادبیات و تاریخ ادبیات رشته‌های دیگر را هم می‌خواندم.
در مجموع دوران تحصیل من اصلا تلخ، ترسناک و پر استرس و بد نبوده است.

6 پسندیده

خوشحالم که چنین تجربه ای داشتید.
من چیزی که مشاهده می کنم این است که کلاس های فوق برنامه مثل زبان، ریاضی، نقاشی، خوشنویسی، کلاس های موسسات آموزشی و کنکور، حتی ورزش به دلیل بی کفایتی آموزش و پرورش در ارائه خدمات مفید و مناسب به وجود آمدند. بیشتر بچه هایی که در زمینه های مختلف علمی یا ورزشی رشد می کنند از امکانات فراتر از مدرسه استفاده کرده و بهره برده اند.
مدرسه بیشتر به محل نگهداری دانش آموزان شباهت دارد تا محل آموزش.

2 پسندیده

از یه لحاظ مدرسه ها و سیستم آموزشی قدیم رو سخت بشه با مدارس الان مقایسه کرد. اون موقع که ما تحصیل میکردیم، معلم خصوصی و کلاس اضافه بر خدمت برای دانش آموز هنوز این قدر شدید باب نبود، من خودم شخصا اکثر معلم هام رو دوست داشتم و از دلسوزی و سبک کاری ایشون لذت میبردم و مدرسه هام واقعا بهم حس تعلق میدادن، چه از لحاظ بچه‌ها و فضای دوستی که حاکم بود و چه از لحاظ معلم‌ها و تلاش ایشون برای رشد و پرورش ما.

قدرت محرک برای من تو مدرسه ترس نبود، اول عشق و علاقه به معلم هام و دوم رقابت با گذشته‌ی خواهرم بود[1]! درس‌هایی که معلم‌هاش بد بودن رو نمیخوندم، و در درس‌هایی که معلم‌هاش رو دوست داشتم، خوب بودم. درس‌ها خیلی هم سخت نبود و با توجه سر کلاس هم میشد یاد گرفتشون. و خودبه خود وقتی معلمی رو دوست داشتم، سر کلاس به درسش توجه میکردم.

مدرسه رفتن چه تاثیری در زندگی من داشته؟
غیر از دنیای خوش رفاقت و دوستانِ مدرسه، دو روحیه اصلیم تو مدرسه تقویت شد:

  • یاد گرفتن
    توسط معلم‌هایی که چیزهایی فرای درس و چارچوب کلاس ازمون میخواستن.

  • سوال پرسیدن
    با تشویق معلم‌هایی که سر کلاس ازشون سوال میپرسیدم.


  1. ایشون از من بزرگتر بودن، و کارنامه و نتایج من همیشه با گذشته‌ی ایشون مقایسه میشد تا مشخص بشه آیا من دارم خوب کار میکنم یا نه! ↩︎

6 پسندیده

مدرسه واسم بدترین و نفرت انگیز ترین کلمه ست
پر از استرس پر از درسای خسته کننده که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم
وقتی اسم مدرسه میاد برام خاطره ی تلخ روزایی که هیچ دوستی نداشتم و واسه اینکه زنگ تفریح زودتر تموم شه میرفتم تو دستشویی می موندم مرور میشه
یا اون روزی که فقط ۹ سالم بود و صبح که داشتم وسایلمو میزاشتم تو کیفم و دفتر مشقم رو پیدا نکردم از ترس دعوای معلم بیهوش شدم
اون موقع ها همیشه دلم میخواست بهترین دوست یکی باشم که زنگ تفریح تنها نباشم… ولی نشد
یاد غرور بچگانم میوفتم که میشکست وقتی معلم جلویه بقیه درس میپرسید و من از استرس همه چیز از یادم میرفت…
تلخ از تر همش دبیرستان بود…
خلاصه که مدرسه کلی زندگیمو تحت تاثیر گذاشت

3 پسندیده

تنها تجربه ی مفیدم از مدرسه رفتن این بود که یاد گرفتم که هیچ وقت مقابل حرف ناروا سکوت نکنم!(البته منظورم دعوا یا رجزخوانی نیست که البته در نسل ما رایج شده!)
در مهدکودک(!)، ابتدایی و راهنمایی سر به زیر کلاس بودم اما همیشه تمام کاسه ها بر سرم می شکست و کتکش را نیز می خوردم اما در دوره ی دبیرستان (به خاطر فضای مثبت مدرسه) به تدریج فهمیدم که نه باید با کسی تعارف داشت و نه سکوت کرد!

2 پسندیده

یاد گرفتن چیزهایی غیر از درس از برخی معلم ها،تقویت مهارت کار گروهی ،پیدا کردن افراد هم سلیقه و هم فکر .
البته اون موقع چون گوشی رایج نبود و شبکه های اجتماعی به اون شدت در کار نبود؛ زنگ تفریح به منزله صفحه عمومی اینستاگرام و کلاس درس مثل گروه های تلگرام بود. زنگ ورزش پر نشاط ترین ساعت بود !

1 پسندیده

به جز سه کلاس اول که خوندن و نوشتن یادگرفتیم، دیگر هیچ. حتی رفاقتاش هم نموند واسه‌مون.
سیستم خراب بود، از معلمای زیادی خاطره خوش داریم.

1 پسندیده

برای من مدرسه محل درس زندگی گرفتن بود. جایی که بهم یاد داد آدمها قراره گوهر وجودت رو بگیرن و آتیش بزنند و تو چاره ای جز مقاومت نداری. جایی که بهم یاد داد بحث کردن با آدم‌هایی که میدونی قرار نیست متوجه بشن فقط اتلاف وقته، جایی که بهم یاد داد تا خودت کاری نکنی کسی برات کاری انجام نمیده و جایی که بهم یاد داد باید خارج از مدرسه دنبال علم باشم. بشنوم، ببینم، بفهمم و سعی کنم که برای سلامت خودم هم که شده فقط بگذرم.

2 پسندیده

مدرسه جای همینه ولی اینجا و خیلی کشورای دیگه هیچی سرجاش نبوده :sweat_smile:حتی از زمان های دووووور
ارشاد ، شعور ، عشق دادن و دوست داشتن، کنترل احساس و… همه اینارو باید یاد میگرفتیم
که جاش یاد گرفتیم تو بدن گیاه و گوسفند و بز چه اتفاقی میوفته… با این حال بازم دم خیلی از معلما گرم :+1: :relieved:

فراز جالبی بود. علم واقعی
ممکنه در مدرسه بدست نیاد و گذشت هم که فواید زیادی داره که یکی ش سلامت فرد هست.