این من کجا است آیا میشود دقیقا بگویم من انسان یعنی چی، میگوییم دست من، پای من، علم من، نفس من، درک من، اسم من، حتی روح من، پس این من کجاست و چی است که همه چیز متعلق به من است، و این من هم یک من دارد، منِ من؟!
اگر بخوای اینطوری به قضیه نگاه کنی که مثلا یه بخش از مغز انسان و بکشی بیرون و بگی این بخش یعنی من ، چنین چیزی وجود نداره.
ولی اگر از در دیگه وارد بشی میشه گفت من انسان کجاست.
من هر انسانی یک بخش کوچیکی از شخصیت انسان هست که بر اساس چند عامل شکل میگیره.
عامل اول ژنتیک هست و عامل دوم محیط و البته ارث
حالا این من یعنی چی؟ من تو شخصیت یعنی یک نگهبان یا یک دروازه.
این نگهبان مشخص می کنه که چه چیزی برای تو اهمیت داره و باید بهش فکر کنی و چه چیزی اهمیت نداره.
برای همین وقتی دو نفر یک پدیده رو می بینند برداشت های مختلفی می تونند داشته باشند.
یه دونه گوی رو در نظر بگیر که روش نور افتاده و بخشی از گوی روشن شده.
مرکز گوی میشه من انسان یعنی یک هسته کوچیک مرکز روان که خیلی فشرده است و قدرتمند، بخش روشن کره که همون بخشی هست که روش نور افتاده میشه خودآگاهی و بخش تاریک گوی که وسعت زیادی داره میشه ناخوداگاه.
و کل کره میشه خود
میگند من انسان ثابته ، و این به این معنی هست که تو نمی تونی من و کنترل کنی ، در اصل من تورو کنترل می کنه و تو فقط چیزهایی رو می دونی که روی بخش روشن کره وجود داره یعنی فقط از بخش خوداگاهی فقط اطلاع داری.
تو از تصمیمات من آگاهی نداری ، و من همیشه در جنگه با بخش تاریک ذهن که همون بخشی هست که روش نور نیافتاده و ازش آگاهی نداری.
وقتی می خوابی همین بخش روشن کره هم تاریک میشه و خوداگاهی از بین میره.
وقتی من ضعیف میشه امکان داره از بخش تاریک ذهن یکسری افکار و امیال به سمت روشن سرازیر بشه. مثلا یک شخصی که یک عمر به یک صورت عمل می کرده یهو رفتارش عجیب میشه.
فرض کن کلی موجود قدرتمند تو بخش تاریک زندگی می کنند که منتظرند هسته ضعیف بشه تا بتونند از دروازه عبور کنند و وارد بخش روشن روان که همون خوداگاهی میشه بشند.
البته نظریات دیگه ای هم هست.
در مورد شکل گیری من هم این و می تونم بگم که وقتی پدر مادر به بچه میگند این خوبه یا این بده و این حس خوبی بهش میده یا بد کم کم من شکل میگیره. یعنی بچه می فهمه چه چیزی باید اهمیت داشته باشه و چه چیزی نه
از وقتی در اثر لقاح جسم انسان شکل میگیرد تا زمانی که پذیرای روح میشود انسان ناقص است و هیچ از خود ندارد ولی از زمانی که روح در بدن دمیده میشود من انسان بوجود می آید. این روحی که به انسان دمیده میشود از دو قسمت متضاد تشکیل شده 1- نفس 2- جان .
من انسان در محدوده این دو حرکت میکند و همه چیز را برای خود میخواهد از آنجا که من دیگری هم هست و امکان تضاد منافع وجود دارد خالق هستی قوانینی را برای بقا اراده میکند.