اینجا یه بازی برای تقویت قدرت نویسندگی در جریانه. روند جدید بازی رو آرمان شروع کرده. پیشنهاد میکنم یه سر بزنی
چرا هرچی خوندم نفهمیدم چی شده قانون اصلی رو فهمیدم اما قانون جدید رو نفهمیدم حقیقت یکم گذر زمان پیرم کرده دیگه مغزم نم کشیده سطح درک و فهمم تحت تاثیر قرار گرفته کمرم درد میاد اصن سن که رسید به 27 باید زندگی رو بوسید و رفت
گاهی همین حس رو دارم ولی فهمیدم بخاطر سبک زندگی خشک اینطور شدم. با تغذیه بهتر و نهادینه کردن بعضی عادتها دیدم این حس پیر شدن هم تقریبا نسبی هست .
سلام آقای بخور و بخواب ک هرچی بهت میگم بهت برمیخوره=|
اعه تازه دم چلچلیته
الان نفر سوم حساب میشی باید با 3 تا جمله ادامه بدی جمله های منو
یکی از این دو داستانک رو با سه جمله ادامه بده:
-
«داشتم یه خواب میدیدم که چندتا گرگ دور تر از من هستند …
گرگ نشونه دشمنه اما من نمی تونم به چشم دشمن داخل خواب نگاهش کنم چون حس کردم روح من درش دمیده شده بود.» -
«داشتم یه خواب میدیدم که چندتا گرگ دور تر از من هستند …
پدرم می گفت گرگ داخل خواب خوب نیست!»
قانون خاصی نیست، فقط تعداد جمله ها مهمه و البته انسجام متن.
گود لاک مستر ۲۷!
هاهاهاها! صداش رو در نیار انگار که من هم قضیه رو نگرفتم پس!!! تازه دو راند هم بازی کردمااااا.
خب ساده پس بگید جلال الان باید چه چیزی رو ادامه بده؟
به نظرم خیلی سخت نگیریم
حالا یکی دو جمله این ور اون ور جایی نمیخوره.
با من شوخی نکنا
اوکیه هرجور خواس ادامه میده
فقط میخواستم جمله هام با مال سه تا یک چهار یک قاطی نشه
حله فهمیدم
یکی از گرگ ها یواش یواش به سمتم آمد؛ با نزدیکتر شدنش اما، هیچ ترسی به من نزدیک نشد. وقتی که به من رسید من رو گاز گرفت و کشت و خورد! قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید!
حالا یه ورژن پایان باز هم میذارم نفر بعدی ادامه بده
یکی از گرگ ها یواش یواش به سمتم آمد؛ با نزدیکتر شدنش اما، هیچ ترسی به من نزدیک نشد. دستم را به سویش دراز کردم تا او را به سمت خود دعوت کنم. چشمهایم سنگین بود گویی در میانه خواب با تمام تلاش خود را باز نگهداشته بود تا آن الهام را از دست ندهم.
والا اینجوری ک شما گفتی فک کنم کلاغه سکته کرد
اینجا چه خبره. چقد چت کردین
تازه عروس! چت نیست نویسندگی کردیم که بیای بخونی!
خبر اینه باید بازی رو ادامه بدی
در نویسندگی زیاد وارد نیستم پس ادامه بدید
یک یک یک چهار یککک