دوستان سلام
تازه کتاب موانع توسعه در ایران رو که مجموعه مقالاتی هست از اساتید بزرگ جامعه شناسی، سیاست و اقتصاد ایران خوندم و باعث شده یه پیشفرض هایی در ذهنم از دلایل عدم توسعه یافتگی ایران بوجود بیاد، با این حال بعد بحث مفصلی که با یکی از اساتید بزرگوارم در این زمینه داشتم و ایشون از منظر خاص خودشون داشتند قضیه رو برام تحلیل کردند، بنظرم جالب اومد که نظر شما بزرگواران را هم بدونم برا افزایش فهمم از موانع توسعه یا چرایی توسعه نیافتگی در سرزمین عزیزمون.
توسعه چه فرقی با پیشرفت داره؟
توسعه بصورت پایدار و همه قسمت های زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و … رو در بر میگیره و مسیری رو به جلو هست و در برگیرنده پیشرفت، ولی پیشرفت میتونه اینجوری نباشه، یعنی کشوری میتونه پیشرفته باشه ولی توسعه یافته نباشه مانند کشورهای حاشیه خلیج فارس (عربستان، قطر ) که پیشرفت کردند ولی توسعه یافته نیستند و جامعهشون به تقی بنده که از هم بپاشه، البته نظرم شخصی هست و نمیدونم تا چه حدی درست هست این نظر.
شاید یکی از عوامل اصلی رو بشه نحوه ی اجرای قوانین موجود دونست.
برای رشد یه کسب و کار یه قانون بنیادی و خیلی ساده وجود داره: پایبندی به قانون بد، بهتر از بیقانونی هست. یه کشور هم مثل یه کسب و کار.
این رو من تو ایران نمیبینم که به قانونهامون، حتی بد، پایبند باشیم.
چیزی که میبینم اینه که قوانین همه ش در حال دور زده شدن هستن؛ اون هم از سمت خود قانونگذارها … . دیگه قضیه نماینده مجلسی که میخواست با بیقانونی، بره تو لاین اتوبوسا تا ترافیک رو دور بزنه رو میدونیم و نیازی به اوردن نمونه های دیگه نیست. همین که این اقا که از اجرای یه قانون ساده سر باز میزنه، هنوز از مجلس اخراج نشده، خودش یه باگ گنده س برای توسعه پذیری.
من فکر میکنم جواب این سوال یک کلمه است: نمیدونیم!!
ما در تاریخ 200ساله اخیر تقریبا 8 حرکت اصلاحی داشتیم ، با 2 انقلاب اساسی و 3 حکومت مختلف. اما الظاهر همچنان در نقطه اول ایستادیم (فقط لباس و ابزار و تکنولوژی عوض شده که اکثرا حاصل یک جبر جهانی بوده و ما هم تاثیر پذیرفته از این جبر. در اصل تغییری ایجاد نشده).
حالا مقایسه کنید با وضعیت کشورهای آسیایی پیشرفته. ژاپنیها یکبار اصلاحات کردند (زمان پادشاهی میجی کبیر ، تقریبا 10سال بعد امیرکبیر ما) ، کرهایها یکبار اصلاحات کردند (دهه 1960) ، چینیها هم یکبار اصلاحات کردند (دهه 1980 ، دوران دنشیائوپنگ) و الان همه میدونیم کجا هستند.
چرا ما اینجوری هستیم؟ نمیدونیم و تحقیقات تاریخی و تطبیقیِ عمیق و دقیق در این مورد که ما چگونه ما شدیم هم خیلی کم هستند. و وضع زمانی پیچیدهتر میشه که درنظر بگیریم علوم انسانی ما تقریبا شکست خورده است. اون علمی که قرار بود شناساننده این موانع باشه ، الان خودش به زوال رفته.
من نظر شخصیم (بدون بررسی و تحقیق) اینکه کشور ما هنوز در وضعیت پیشامدرنیسم باقی مونده.
به نظرم باید دیدگاه متعادلی نسبت به این بحث داشت. اگر میخواهیم تحلیل بهتری از وضعیت داشته باشیم باید مواردی رو که ایران در اونها توسعه نیافته هست در کنار مواردی که در اونها توسعه یافته هست ببینیم و سرعت پیشرفت در هر کدوم رو ببینیم و بعد ببینیم که کجاها مانع هست.
من البته اطلاعات چندانی برای پاسخ به پرسش اصلی این بحث ندارم.
به نظر من تا حدی مثل این میمونه که تا وقتی که دندان ما درد نگرفته شاید قدرش رو ندونیم و وقتی درد میگیره یاد اون میافتیم. اصلا نمیخوام بگم که همه چی خوبه و مشکلات اقتصادی نیست. خیلی پدیدهها هستند که نشانه معضلند مثل زبالهگردی و کودکان کار. در کنار اینها باید دید که مثلا وضعیت بهداشت همگانی به نسبت دنیا میشه گفت که خیلی خوبه. برنامههای واکسیناسیون همگانی زیادی هست و خیلی از بیماریها که در ایران ریشهکن شدند در خیلی جاها هنوز شیوع زیادی دارند.دسترسی به آموزش همگانی هم در ایران خوبه و ایران قشر تحصیلکرده بزرگی داره. نسبت زنان به مردان چه در آموزش چه در خیلی از مشاغل نزدیک به یک هست و شاخصهایی مثل امید به زندگی فرق چندانی بین زن و مرد نداره که در همه کشورهای توسعه نیافته اینطوری نیست.
مسلما البته هنوز جای زیادی برای پیشرفت وجود داره. حدس میزنید از نظر شاخص توسعه انسانی و شاخص توسعه انسانی تعدیل شده بر اساس نابرابری در رتبه چندم هستیم؟
پینوشت: به نظرم احتمالا خیلی به بحث اصلی مرتبط نباشه ولی
به نظرم این اطلاعات درست نیست. میتونید کلیپهای ۱۰ دقیقهای از تاریخ این کشورها در اینترنت پیدا کنید که چندین دوره تحول اساسی در همین قرنهای اخیر رو ذکر میکنند (با وجود این که کلیپ مربوط به کل تاریخ این کشورهاست).
من دقیقا و موشکافانه تاریخ شرق آسیا رو نخوندم ولی در حالت کلی در خصوص تحول در جهت مدرن شدن ، تقریبا ندیدم موارد متعددی اصلاح و شکست رخ داده باشه. ژاپن بعد از میجی کبیر و پایان سیاست انزوا و آغاز اصلاحات در مسیر مدرن قرار گرفت. بعد اون درگیر نظامیگری شدند ، بمب اتم خوردند و امثال این تحولات که تاثیرات چشمگیری در اجتماع ژاپنی داشت ولیکن به سرعت خودشان را در مسیر اصلی بازسازی کردند.
یا در تاریخ کره اتفاقات و تحولات مهم وجود داره ولی تغییر اساسی در دهه 1960 رخ داد و تا امروز شکست یا عقبگرد نداشته. حتی در مورد کشورهای اروپایی هم همینه ، بریتانیا معاهده ماگناکارتا 1215م رو دیده که در نوع خود تحولی مهمی بود ولی تحول اساسی در 1666 و انقلاب خردمند این کشور بوده و مابقی اون حرکت مثبت رو به جلو بود.
این حرکتهای اصلاحی شکست نخوردند. منظورم اینکه بعد این اصلاح ، جامعه به وضعیت ماقبل بازنگشت یا درجا نزدند که نیازمند یک حرکت دیگری باشند. ژاپن هیچ وقت به زمان قبل میجی برنگشت. حتی بعد میلیتاریسم شکست خوردهِ بمب اتم خورده.
اما اصلاحات متعدد کشور ما شکست خوردند. یا درجازدند یا واپس رفتند. عباس میرزا ، امیرکبیر ، سپهسالار ، مشروطه و غیره. اما کره و ژاپن و چین اینجوری روی دور اصلاح - شکست - اصلاح نیفتادند (حداقل تا امروز).
در شاخص توسعه انسانی و زیرمجموعهها طبق آمار سازمان ملل در سال 2020 رتبه 70 جهانی رو داریم. (مثلا کره جنوبی 23 جهانی است و ژاپن 19). در شاخص نابرابر و برابری جنسیتی هم همین حدود وسط دنیا هستیم. تقریبا مثل کوبا. (چون در امارهای 2020 رتبه ما یکی قبل از کوباست و هردو روی سکوی 70 جهانی هستیم). Human Development Index (HDI) Ranking و Human Development Report 2020.
سومالی نیستیم و میدونیم عقب افتادگی داریم. حرکت کردیم ولی در راه موندیم. این مسئله غامضتر از چرایی واماندگی سومالی یا جمهوری آفریقای مرکزی است (به نظر من).
در شاخص توسعه انسانی تعدیل شده برای نابرابری inequlity-adjusted human development index رتبه ۵۵ رو داریم (که ۱۵ رتبه بهتره). این نشون میده توسعه ما تبعیض جنسیتی کمتری داشته. مسلما هنوز جای پیشرفت زیادی هست. به نظرم مقایسه با سومالی کمی مغرضانه است. ما از خیلی کشورهای منطقه خودمون هم (حداقل در این شاخص) بالاتریم. از ترکیه و هند و چین و مصر هم مثلا بهتریم، چرا سومالی رو مثال میزنید؟
در مورد تاریخ هم شما اگر یک تعداد وقایع در ایران در نظر میگیرید خوب باید وقایع همسنگ اونا رو در اون کشورها هم در نظر بگیرید. در مورد بازه زمانی بررسی هم همینطور. در ضمن اصلا اینطور نیست تمام تحولات کشور شکست خوردند یا درجا زدند. آیا واقعا منصفانه است که بگویید ما تماما درجا زدیم و این کشورها تماما حرکت مثبت رو به جلو داشتند؟ نیازی به بررسی موشکافانه ندارد به نظر من.
اگر بازه بررسی شما ۲۰۰ ساله است باید جدا شدن دو کره از هم را هم به عنوان شکست ببینید. قتل عام مردم کره در سال ۱۹۲۳ به دست ژاپنیها را هم ببینید.
در مورد تاریخ اخیر ژاپن
زمانی که آمریکاییها با نشان دادن کشتیهای توپدار خود ژاپن را وادار به باز کردن کشور و تجارت کردند میجی یک کودک بود و قدرت واقعی در دست شوگان بود. غربی شدن و وارد کردن تجهیزات نظامی و صنعتی در این زمان روی داد. بعدا دو استان کوچک که از وضعیت ناراضی بودند با قوای نظامی ژاپن را تسخیر و امپراتوری را به میجی بازگرداندند. حالا این که چرا قدرت از دست امپراتور به دست شوگان افتاد خود بحث دیگری است.
به عنوان یک کشوری که در چاه عقبافتادگی مانده مطرح کردم. وگرنه میتونیم ایران رو با کره جنوبی هم مقایسه کنیم. در دهه 1950 و 1960 تقریبا در وضعیت مشابهی بودیم (ایران در شاخصهایی بهتر). در اون دوره زمانی هر دو کشور میدانستند که عقب مانده اند و باید رشد کنند. هرکدام هم مسیری طی کردند. حالا با گذشته 60-70سال میشه مقایسه کرد این دو کجا هستند.
اما خب ما مجبوریم هر دهسال کشوری که با خودمون مقایسه می کنیم رو عوض کنیم. سوال مهمیه که آیا سال 2030 یا 2040 میتونیم با ترکیه مقایسه بشیم؟ (مثلا در یک مورد نگاهی بکنیم به میانگین رشد اقتصادی ایران و ترکیه در سالهای 2010 تا 2020).
بله شکست محسوب میشن. کره در تاریخ 5-6قرن اخیر خودش به شدت دستخوش دخالت و نفوذ کشورهای همسایه (چین و ژاپن) بوده. اوج خفت کره از ابتدای قرن بیستم شروع میشه و تا پایان ج.ج2 ادامه پیدا میکنه. در دهه 1950 تا 1960 هم از رقیب شمالی _ کمونیستی خودش عقبتر بوده. اما در دهه 1960 شروع میکنند به یکسری اصلاحات جدی و اساسی. که نهایتا میرسه به شکوفایی اقتصادی ، رهایی از دیکتاتوری نظامی و حالا 2020 به موج فرهنگی کرهای. رقیب شمالی هم که هیچ. این کشور 70سال پیش جز کشورهای عقب افتاده محسوب میشد بافقر گسترده ، نبود صنعت و زیرساختهای قوی ، شاخصهای بهداشتی و انسانی ضعیف و … .
دقیقا و این شوگان به شدت از ارزشهای سنتی ژاپن خصوصا انزوای سیاسی دفاع میکرد و همهکاره ژاپن بود. اون کشتی امریکایی و قدرت آتش آن برخی از ژاپنیها خصوصا میجی رو تحت تاثیر قرار داد. (میتونیم بگیم عینا مثل تاثیر عمیقی که عباس میرزا در اثر شکستهای متوالی از روسیه دریافت کرد.) نتیجتا قبایل طرفدار اصلاحات برای به قدرت رساندن دوباره جایگاه پادشاه اقدام کردند و نیروهای حامی شوگان شکست خوردند و دوران معروف اصلاح میجی با سرعتی بالا (نسبت به قبل) شروع میشه. از اون زمان ژاپن روی خط ریل توسعه افتاده و نتیجه ج.ج2 هم تاثیری روی مسیر توسعه ژاپن نداشته.
حالا مقایسه کنیم با اصلاحات در ایران. ابتدا شاهزاده عباس میرزا ، سپس امیرکبیر ، سپهسالار ، انقلاب مشروطه ، توسعه به سبک رضاشاه ، محمدرضاشاه ، انقلاب اسلامی حالا در بطن انقلاب تزهای توسعه به ترتیب سازندگی ، اصلاحات (مدنی سیاسی) ، عدالتمحور و آخرین مورد تا امروز تز تدبیر و تعامل با جهان.
به نظر من منصفانه است. دوران تعریف و تمجید از خودمون سپری شده. دنیا با شتاب داره تغییر میکنه. رشد میکنه. فقرای دیروز (چین و هند) ابرقدرتهای دهههای آینده محسوب میشن. صحرای خشک امارات شهر شده ، ترکیه متوسط به پایینِ ایامی قبل، یک قدرت اقتصادی و سیاسی نوظهور و جدی معرفی میشه و … . ما کجای کاریم. بله ایران در مقایسه با ایران توسعه پیدا کرده. در مقایسه با جهانِ توسعه یافته چطور؟ با چه سرعتی؟ کیفیتی؟ و قیس علی هذا.
منم تخصصی در این زمینه ندارم اما رو دغدغه شخصی گاهی دنبال کننده مباحث توسعه هستم. چیزی که در صحبت های دکتر رنانی دیدم ایشون یک عامل حکومت تنها و یا یک عامل نوع افراد جامعه رو مانع نمیبینه. اما خیلی جاها با توجه به مسائلی که الان برای ایران مشکل ساز خواهد بود: انگشت رو مستقیم سمت سیاستمدار میگیره(نمونه اش: مطلب اخیر، اوایل اسفند ۹۹ در کانالشون هست) به هر حال این حکومت هست که منابع مالی در دست داره و حالا اینکه اولویتش چی باشه اون منابع رو ممکنه بریزه سطل آشغال و منفعت کوتاه مدت ببره و یا جایی سرمایه گذاری کنه که باعث توسعه بشه. این حکومت هست که قانونی میذاره که کمک کنه به توسعه یا مانعش بشه(فقط به تصمیمات قوای سه گانه توجه کنید) و در نهایت این حکومته که نظام اموزشی رو میتونه به سمت درستی هدایت کنه.
اما این اگر بود که چه بهتر اما حالا که نیست!!! بعد دیگه ای که تو صحبت های دکتر رنانی و امثال ایشون می بینیم: کمرنگ بودن بعضی خلقیات ما بین ما ایرانی ها هست: رواداری و تساهل، ناتوان در انجام کار گروهی، ترجیح نفع فردی و حزبی به خیر جمعی، اجتماعی و وطنی و یکی از مهمترینش: عدم توانایی در شنیدن طرف مقابلمون و خود حق پنداری که داریم که حتی اینجا هم قابل مشاهده هست… موارد بسیار دیگه…
یکی دیگه از موانع که به ذهنم میاد: مهاجرت نیروهای جوان و کارامد کشور هست اونم به خاطر وجود نداشتن امکانات مطلوب رشد در داخل، خب تو این قضیه هم مستقیما انگشت اتهام به سمت حاکمیتی هست که نمیذاره آدما رشد شایسته خودشون رو داشته باشن و فرصت نمیده بهشون و به نوع های مختلف حتی در سبک زندگی افراد هم دخالت می کنه.
گزینه مهم بعدی: بی تفاوتی آدما نسبت به وقایع اطرافشون هست. بارها شنیدم که: بشین زندگیتو بکن، چیزی تحت اختیار من و تو نیست که حرصش رو می خوری… چسبیدن به زندگی فردی و انزوا.
خلاصه موانع زیاده اما خب هر کدوم از ما میتونیم ذره ای کمک کنیم برای رسیدن به وضع مطلوب.
در بررسی عوامل توسعه و موانع آن ، همیشه متفکران اروپایی پیشقدم بودند. دانشمندان کشورهای توسعهیافته اروپایی غربی که منشا تحولاتی تحت عنوان مدرنیته بودند ، خودشان نیز عمده متون و تحقیقات چرایی عدم توسعه در کشورهای عقبافتاده یا در حال توسعه را عرضه کردهاند.
من فکر میکنم خیلی به غنای متون علمی پیرامون توسعه افزوده میشه اگه متفکران غیراروپایی ، خصوصا متفکران کشورهای توسعهنیافته یا درحال توسعه (اگر وجود داشته باشند) به بررسی چرایی توسعه اروپای قرون 18و19 ، و چرایی عدم توسعه کشورهای عقب افتاده بپردازند. نگاه یک متفکرِ کشور توسعهیافته در کنار نگاه یک متفکرِ کشور توسعهنیافته.