ناراحتکننده ترین واقعیت غیرسیاسی دربارهي ایران چیه؟
ناراحتکنندهترین حقیقت غیرسیاسی دربارهي ایران چیه؟
با اینکه میدونم از نظر خیلیها، ناراحتکنندهترینها میتونن جنبهي سیاسی داشته باشن، لطفا از خلاقیتتون استفاده کنین و ناراحتکنندهترینهای غیرسیاسی رو بیان کنین.
من واقعا نمیدونم پاسخم سیاسیه یا نه؛ اما تلخترین واقعیت درمورد ایران اینه که هیچ کس در جایگاهی که باید باشه، جایگاهی که لیاقتشو داره و شایسته اونه و براش زحمت کشیده و آموزش دیده، نیست.
ناراحت کننده ترین واقعیت غیر سیاسی در مورد ایران اینه که جزئ کشورهای بشدت عقب مانده است و ناراحت کننده ترین حقیقت غیر سیاسی اینه که میتونه در صدر کشورهای پیشرفته باشه
در نظر من چندین حقیقت تلخ و آزاردهنده وجود دارد که بیش از بقیه ناراحتکننده و خطرناک هستند:
جهل عمومی نسبت موضوع آب و به طور کلی محیط زیست
از مردم عادی گرفته تا مسئولان رده بالا، همگی نسبت به اهمیت محیط زیست غافل هستند. شاید ده سال پیش غافل بودن از این موضوع عادی بود، اما امروزه که جمعیت زیادی از مردم ایران با مشکلات محیط زیستی دست و پنجه نرم میکنند، این مسئله بسیار نگران کننده است.
کمرنگ شدن همبستگی اجتماعی و افزایش فردگرایی
شاید همبستگی اجتماعی مهمترین عاملی بود که مردم توانستند در طول هشت سال جنگ با عراق با کمترین امکانات زندگی کنند. به نظر من همبستگی اجتماعی روز به روز ضعیفتر میشود و جای خودش را به یک فردگرایی مخرب و خطرناک میدهد. چنین پدیدهای میتواند حتی منجر به جنگهای داخلی شود.
غربزدگی در تمام جوانب و حتی بین دانشگاهیان
مقایسه کورکورانه ایران با کشورهای پیشرفته غربی بدون در نظر گرفتن پیشینه تاریخی و عوامل موفقیت به قدری در جامعه گسترش یافته که حتی دانشجویان و اساتید دانشگاه هم تنها راه پیشرفت را از مسیر غربی شدن میسر میدانند. این نگاه پایین به بالا به غرب بسیار مسموم و کشنده است.
وزیر راه و شهرسازی به جای گسترش ناوگان ریلی، به دنبال خرید بیش از یکصد هواپیمای عظیم است که در بهبود سفرهای داخلی هیچ کاربردی ندارند. دلیلاش این است که آقای وزیر آنقدر شیفته ایرباس و بویینگ شده است که اولویتهای جامعه خودش را نمیبیند.
به نظر من این که خیلی ها به فکر پیشرفت و تلاش و کار برای آن نیستن حقیقت تلخی است که همه ما حتی خیلی از مسئولین درگیر آن هستیم و بجای آن فقط باید ها و نباید ها را بیان میکنیم و خودمان را با کسانی که بر تر از ما هستن مقایسه میکنیم
دست كم در زمان مرحوم جلال خان، جماعتي «فكلي» در ايران بودند كه مظهر «غرب زدگي» بنامند و بشوند آماج حملات اين مغالطه ي نو پديد، اما الان چه؟!
مگر نه اينكه حداقل از مشروطه به اين طرف عده اي به دنبال استقرار مفهوم «سياست» بودند؟ آن وقت چطور مي شود به بهانه ي نداشتن «پيشينه»، سياست خواهيِ منجر به توسعه را عقب راند؟ آن هم در شرايطي كه خيلي از آن هايي كه به اصطلاح «دير شروع كردند» به نقطه اي مشخص رسيده اند و ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم!
به نظرم آن چيزي كه منجر به «سرگشتگي» اساتيد و دانشجويان شده(البته همان دسته اي كه واقعا مي شود به اين نام خواندشان نه مدرك جويان و نه اساتيد امضايي!) مفهوم ذهني «اميد و خستگي» است يعني شرايطي ناشي از عدم وجود «نخبگان سياسي» كه مادر همه ي بدبختي ها است.
وقتي نظر شما را ديدم با خودم گفتم كاش كسي واقعا ايران را با غرب مقايسه مي كرد، مقايسه اي «عباس ميرزايي»! كه اگر چنين مقايسه اي بود وضعيت الان را نداشتيم البته بماند كه هنوز ارتباط «غرب زده» ناميدن «دانشجويان و اساتيد» و ربط اين دو گروه به «مديران» مملكت برايم روشن نيست كه اگر اين دو هم داستان اند و هم نظر، پس نارضايتي شان از چيست؟
اتفاقا به نظرم چيزي كه امروز مشهود است نه غرب زدگي كه شرق زدگي(عملي) است! يعني ستايش يك فرد يا تفكر مقتدر تجميع كننده با نگاهي عوام فريبانه به بدبختي هاي اجتماع، چيزي شبيه كمونيسم كه البته چپ و راست هم نمي شناسد حالا بعضي در رودربايستي گير كرده و اسمش را گذاشته اند سوسيال دموكراسي(كه در عمل عكس اين مفهوم است)!
در نهايت به نظرم ناراحت كننده ترين واقعيت در مورد ايران خودِ مفهوم ايران است كه روز به روز دارد آب مي رود، با بقيه ي نظر @Ali_Shakeri موافقم، با @Mah121@srsb1@jasss.chemist و @HYPNOS هم موافقم اما نمي توانم هيچ چيزي را بي ربط با سياست بدانم نه در خصوص ايران كه در همه جاي دنيا:
اگر بگوييد «اقتصاد»، سياست است!
اگر بگوييد «آموزش»، سياست است!
اگر بگوييد «فرهنگ»، سياست است!
اگر بگوييد «ورزش»، سياست است!
اگر بگوييد «گردشگري»، سياست است! و الخ.