امیدوارم گفتکوئی داشته باشیم:pray
در کلیت امر میشه گفت روشنفکر همیشه تاثیر مثبت نداره گاهی باعث پسرفت و اضمحلال یک کشور میشه. فکر میکنم در این زمینه کتاب «افیون روشنفکران» اثر رمون آرون جالب و کمک کننده باشه که گاهی روشنفکر میتونه اثر افیونی داشته باشه.
اگر منظور از روشنفکران کسانی هست که خودشون رو «علوم انسانیدان» میدونن ولی در اصل «علوم انسانیخوان» هستن، نقش بسیار عمیقی در وضعیت کنونی اجتماعی ایران داشتن:
-
کپی کردن بسیار ناشیانه تفکرات از غرب و مهندسی اون در راستای منافع شخصی و گروهی: این یکی از اتفاقات عمیقی هست که عملا به عنوان شغل کسانی که در ایران به کار مشغول هستن، تعریف شده. گزینش دستهای از تفکرات برای توجیه خودیها و دستهای دیگه برای تخریب رقیبها، نامفهوم سازی و ویرایش روندهای تفکر به شکلی که عموم افراد قادر به درک خاصی نباشن و صرفا به تکرار دست بزنن.
-
ایدهآلسازی غلط در جامعه: به حای واقعگرایی علمی، با ایدهآلسازی غلط و مخرب، جلوی روندهای بهبودی به بهانه کامل نبودن گرفته میشه و در نتیجه جامعه صرفا به امید یک معجزه «ایدهآل» باقی میمونه که در ظاهر از دست این گروه برمیاد.
-
گسترش ابزارهای مغالطه و سفسطه برای توجیه فسادهای عمیق. از فلسلفه گرفته تا اقتصاد و جامعهشناسی در ایران به این مغالطهها آلوده شده و بسیار بعیده که تفکری اساسا بیطرف و علمی بشه در روشنفکری ایرانی دید.
-
توجیه اضمحلال اصلاحات در قدرت و شکل دادن به لایههای عمیقی از فساد ساختار و طبقاتی که دشمنسازی و کارشکنسازی رو دلیل ناکامی میدونه و نه اشتباهات یا عدم تمایل افراد موجود در قدرت .
-
از بین بردن امکان هر نوع گفتگوی متفاوت با ایجاد ذهنیت رادیکال در مورد روشنفکری و ذهنیت تاریک در مورد عملگرای.
امیدوارم منظور رو درست متوجه شده باشم. ولی در کل روشنفکری ایران رو یک کاسبی غمانگیز از مونتاژ طوطیوار تفکراتِ عموما انتزاعی و غالبا «تاریخِ مصرف گذشته» غرب میدونم.
«تحصیل کردگان» با «روشنفکران» متفاوت اند، مثلا یک پزشک، تحصیل کرده است اما الزاما روشنفکر نیست.
در کنار تعریف روشنفکر به مفهوم «نظریه پرداز» یا «متفکر» هم می رسیم، به نظر نمی رسد که هر متفکری، روشنفکر باشد مثلا اگر مارکس، آرنت، وبر و دیگران را روشنفکر بنامیم، دیگر نمی توان نمونه ای ایرانی برای مفهوم روشنفکر پیدا کرد یا اگر «سقراط» را روشنفکر (Intellectual) معرفی کنیم، باز هم نمونه ای ایرانی برایش پیدا نمی شود!
در نهایت هیچ وقت در توصیف این واژه در جغرافیای ایران به تعریف دقیقی نرسیده ام، مگر اینکه بخواهیم این مورد را نیز بومی سازی کنیم!
پس مقصود در یک جمله ی تلخ خلاصه می شود: در ایران و حداقل در دوره ی معاصر اصلا روشنفکر نداریم اما روشنفکر نما فراوان اند! تعریف روشنفکر نما نیز کاملا در توضیحات @yousef مشخص است.
حالا پرسش اصلی!
من نقش «تحصیل کرده های علوم انسانی خوانده» را در ایجاد فساد و ساختار های فساد زا پررنگ می بینم.
برای این موضوع باید به ریشه ی فساد رجوع کرد، یعنی قدرت، که در جغرافیای ایران به مفهوم قدرتی پدرسالارانه است، به طور کلی در هم تنیدن قدرت سیاسی و اقتصادی در کنار توسعه نیافتگی سیاسی (به معنای عدم رقابت گروه های مختلف) نتیجه اش می شود فساد و رانت!
از میان رفتن چنین ویژگی در یک کشور نیازمند نخبگان سیاسی با آرایی متفاوت است که حول محور یک مفهوم به نام مملکت و منافع ملی با هم اجماع آرا داشته باشند، به عنوان نمونه در دوره ی رضا شاه گروهی خاص با تثبیت چنین قدرتی، سعی در پیاده نمودن برنامه های خود داشته اند (پروژه ی مدرن سازی ایران) و در این میان هرگاه پایداری خاصی در جریان اداره ی مملکت رخ می داده، نخبگان سعی در حذف همدیگر داشته اند و نه رقابت و اجماع بر سر مفهوم مملکت که اصولا دغدغه ی این روشنفکرنما ها نبوده است، این موضوع در سال های پس از شهریور 20 بسیار پررنگ است و اوج آن اختلاف و عدم اجماع گروه های مختلف و تاثیرگذار سیاسی در سال 32 بود که به پیروزی کودتا منجر شد.
نکته ی مهم اینکه بیشتر روشنفکران معاصر برای دستیابی شخصی یا گروهی به منابع قدرت تلاش هایی داشته اند و در تمام این موارد آن دسته از روشنفکران یا تحصیل کردگانی که مدعی اداره ی کشور بودند، حاضر نشدند برای مفهوم مملکت و توسعه با هم اجماع داشته باشند و در نهایت هر حرکتی به تلاش برای حذف دیگری منجر شد، پس نقش این مدعیان در ایجاد ساختار های فسادزا همواره پررنگ بوده و هست!
از یک جنبه خوشبینانه:
-
در جامعه ما تفکر علمی به معنی قضاوت بر مبنای واقعیت و استدلال همهجانبه در واقع جا نیوفتاده. بلکه بنیان فکری هنوزی ایدئولوژیک ولی با لایهای بیرونی علمیه. به همین خاطر در خیلی مواقع خود علم رو هم به خوب و بد تقسیمبندی میکنیم و «انتخابی» عمل میکنیم.
-
ذهنیت رقابت هنوز غالبه و علم فقط ابزار برای غلبه بر رقیبان به حساب میاد نه معیار برای انتخاب بهتر. به همین خاطر وقتی در قدرت هستیم، علمِ منتقد رو حتی ممکنه حذف کنیم ولی وقتی در قدرت نیستیم، علم منتقد به عنوان ابزار مورد علاقه به حساب میاد. منظورم از علم منتقد، ابزارهای ارزیابی بیرونی علمی برای عملکرد و آشکارسازی ضعف سیستمه.
لازم نیست برای نقش انحراف از علم در مخوفترین نمونههای قدرت همراه با فساد، به ایران نگاه کنیم: مارکسیسم به نام علمِ جامعهشناسی ظهور کرد و تداوم پیدا کرد، در ایتالیا، موسولینی به نام نظریه نخبگان پارتو دیکتاتوری به راه انداخت و در آلمان، هیتلر به نام نظریه تکامل داروین (به همراه دیدگاه ابرانسان نیچه) فاشیسم رو به اوج رسوند. در واقع هر بار علم از بیطرفی به سمت اجرایِ اجتماعی رفته، نتایجی فجیع به بار آورده که در تاریخ بینظیر بوده. این چندان عجیب نیست البته، چون عموما تعادل انسان و روح حیات در نظریات علمیِ خشک گم میشن.
مفهوم این چیه؟ در مسئله فساد هم علم میتونه به سطحی از بیحسی نسبت به نتایج فساد منجر بشه که کمنظیر باشه، برای مثال وقتی عالمان بیش از انسان به آمار دقت کنن، خرد شدن انسانها رو نتیجه طبیعی جلوه میدن و به تدریج زمینه عظیمترین فجایع از فقر، گرسنگی یا کشتار و سرکوب رو فراهم میکنن.
نکته دیگه: علمِ آغشته به فساد میتونه راههایی بسیار پیچیده برای فساد ایجاد کنه که در زمان خودش اثراتش دیده نشه ولی بعدها اثراتی عمیق داشته باشه. نکاتی مثل ایجاد آمار مصنوعی، روشهای غیرمحسوس بازی با مردم و … حاصل نوعی علم آغشته به فساده که قدرت رو مرجح بر هر چیزی میدونه و برای ماندن در اون هر چیزی رو فدا میکنه.
لطفا پرسش رو کمی باز کنید و جزئیات بیشتری بدید تا بشه گفتگو کرد:
- منظور از روشنفکر چه کسی هست؟
- تحصیل کرده کیست؟
- چه نوع فسادی مد نظره؟ فساد مالی یا اخلاقی؟ فساد خرد یا کلان یا سیستماتیک؟
پ.ن. بدون این جزئیات و به شکل کلی، به نظر من روشنفکر و تیره-فکر، تحصیل کرده و بی سواد نقش یکسانی در پیشرفت فساد دارن، و همه بی تقصیرن (به عبارتی نقشی ندارن)! اگه فسادی هست به خاطر سیستم ناقصه، نه خود انسان و خصوصیات اکتسابیش. با یه مقایسه کوچک بین تعداد تحصیل کرده ها و روشنفکرهای ایران و آلمان (یا هر کشور سیستماتیک دیگری) میشه این رو دید.