متوجه شدم که احتمالا همون نیروی درونی است. داشتم کتاب تندخوانی رو مطالعه میکردم، اول از همه نگرش رو هدف گرفته بود. اینه آیا فکر میکنید کلمات را باید تک تک بخوانیم؟ آیا گذر از سرعت ۵۰۰ کلمه در دقیقه ممکن است؟ آیا سرعت زیاد موجب کاهش درک میشود؟
و دیدم با فکر کردن به این سوالها که جواب درون من به هر سه اشتباه بود، چقدر احساس خوبی پیدا کردم نسبت به ادامه. و این شاید در تمام هدفهای زندگی حضور داره،
بیدار شدن از خواب
رفتن به سراغ یک شغل خوب
انتخاب یک راه
مطالعه
ورزش
چطور نگرش خودم رو نسبت به یک موضوع پیدا کنم یا بهتره بگم چجور سوالی میتونه نگرش من رو استخراج کنه؟ مثلا از خودم بپرسم آیا ورزش کردن میتونه جلوی رسیدن به علاقه های من رو بگیره؟ آیا ورزش کردن رو دوست دارم؟ چرا؟ آیا صبح زود بیدار شدن میتونه جلوی پیشرفت من رو بگیره؟
چه سوالهایی میتونه نگرش رو کشف کنه؟ شاید ما اگر هدف و وسیله رو بگذاریم در جمله و از اونها سوال کنیم بتونیم کشف کنیم. ولی بعضی وقتها نگرشی که باعث ترمز میشه چیز جز هدف هست. مثلا ورزش و سلامتی:
آیا ورزش میتونه به سلامتی ضرر بزنه؟ تا حد زیادی بجز موقع خاص خیر، اما شاید نگرش ترمز ورزش زمان باشه: ورزش زمان من رو از من میگیره.
بهتره کمی مسئله رو بشکافیم: نگرش قراره چه چیزی رو به شما بده؟ انتخاب؟ یعنی قرار بین حالتهای ممکن به شما بگه که کدوم رو انتخاب کنین بهتره؟ از این لحاظ نگرش چه تفاوتی با ارزشگذاری ذهنی داره؟
برای من کمی دشواره که دقیقا به ریشه کلمات بزنم،
اما تصور من اینه:
یکی از خاصیتهای نگرش اینه که سطح انرژی رو برای رسیدن به هدفی تنظیم میکنه.
مثلا من میخوام شب زود بخوابم
کسی که فکر میکنه خوابیدن شب زودهنگام به معنای:
از دست دادن آرامش شبانه
از دست دادن تنهایی با خود
و فکر میکنه:
بیدار ماندن شب به معنای بزرگ شدن هست
در فکر فرو رفتن به معنی اهمیت دادن هست و شب به فکر فرو میره
شاید راحت خوابیدن براش غیرممکن بشه، یعنی ناخودآگاه بدنش انرژی رو برای زود خوابیدن تنظیم نمیکنه و بهش اجازه نمیده
نمونه دیگه:
خواندن یک کتاب درسی.
این کتاب پُر از اشکال است
این کتاب (ب) شبیه کتاب آ است و کتاب ب شبیه کتاب آ است و ارزش از هر دو کاسته میشه
لازم است بعد از خواندن کتاب اطلاعات به طور دقیق در حافظه ام بماند
مفاهیم کتاب را نمیفهمم
و سرانجام مجموع اینها سطح انرژی را روی نخواندن کتاب تنظیم میکند
خوب این همارز با ارزشگذاری ذهنی: ارزشگذاری ذهنی هم به مجموعهای از کارها طوری ارزش میده که شما به هدفتون برسین.
منتها داستان اینه که ذهن تنها براساس تصمیم اینکه کدوم کار برای من خوبه، کار نمیکنه. شما با اهرمی بسیار قدرتمند مثل غریزه هم سروکار دارین. خیلی از این نکاتی که گفتین حاصل غلبه ارزشگذاری غریزی بر ارزشگذاری آگاهانه هست.
توی مثال دوم این رو میشه به خوبی دید که ارزشگذاری آگاهانه به شما میگه که کتاب رو باید بخونین ولی ارزشگذاری غریزی اساسا میگه که «به طور غریزی در این کار چیزی نمیبینم پس ولش کن». ولی مثلا اگه پس ذهنتون این باشه که این کتاب رو باید بخونین وگرنه گرسنه میمونین، این وضعیت رو تغییر خواهد داد.