یه سوالی که برام پیش اومده اینکه هدف از نوشتن مقدمه توسط نویسنده یا مترجم چیه؟!
یک سری از مقدمهها صرفا به برشمردن تعداد فصلها و تقدیر و تشکر میپردازه.
در یک سری کتابها نویسنده/مترجم در مقدمه خلاصه کتاب رو مطرح میکنه! کتابی دیدم که جوهر اساسی و نکات کتاب رو در مقدمه نوشته بود و حقیقتا دیگه نیازی به مطالعه کتاب نبود!!
در یک سری از مقدمهها به توضیح مختصر زندگی نویسنده ، عقیده نویسنده و چرایی نگارش کتاب پرداخته میشه.
و …
واقعا هدف از نوشتن مقدمه چیه؟ اینکه خلاصه کتاب رو بنویسند؟ زندگینامه نویسنده رو بنویسند؟ به تقدیر و تشکر بپردازه؟ و …
و
در یک مقدمه خوب باید به چه نکاتی پرداخت و چه مطالبی باید و بهتره که در مقدمه کتاب نوشته بشه؟
مقدمه عموما برای کتابهایی هست که ردپایی از تخصص در موردی خاص توشون هست. معمولا هم بخشی از خصوصیات موضوع که قرار نیست به تفصیل در کتاب بررسی بشه، در مقدمه آورده میشه تا ذهن خواننده آماده ورود به موضوع بشه، مثلا تاریخچه یا الزامهایی بسیار مختصر یا بحثی که سئوال رو در ذهن خواننده ایجاد کنه یا … .
به نظرم مقدمه واقعی، با این خصوصیت شناخته میشه که اگر ازش رد شدین و وارد کتاب شدین، حس کنین که پرشی در ذهن ایجاد شده و فهم از مطالب به دست نمیاد.
بهترین مطالب برای مقدمه، با همین دیدگاه انتخاب میشن: مطالبی که برای ورود به کتاب لازم هستن ولی یا اونقدر اهمیت ندارن که فصل مخصوصی داشته باشن یا ارجحیتِ فضای کتاب به بقیه مطالب داده میشه تا مطلب اصلی گم نشه.
عموما زندگینامه نویسنده کتاب یا تقدیر و تشکر به مقدمه مرتبط نیستن مگر اینکه در روند فهم کتاب الزامی باشن. هر دوتای اینها بخشهای خاص خودشون رو میتونن داشته باشن ولی معمولا در مورد تقدیر و تشکر، از جداسازی اجتناب میکنن و به انتهای مقدمه اضافه میشه (ترکیبی نسبتا گمراهکننده ولی رایجه).