هدف؟ ذهنت رو با این مفهوم مسموم نکن.
از فضای استوکستیک زندگی لذت ببر.
هدف بدون ارزش!
به نظر من شاید بهتر باشه سوالت این جور مطرح کرد که ارزش شما در زندگی چیه؟ چه چیزی نیروی محرکه شما برای حرکت رو به جلو است؟
هدف بدون داشتن یک ارزش مثل وقتی که قله های متعددی فتح کنیم اما ندونیم چرا. میشه به هزاران هدف در زندگی رسید اما وقتی چراییش رو ندونی حتی در صورت رسیدن به هدف هم هیچ وقت راضی نمیشی.
اما با داشتن یک ارزش در مسیر هم لذت میبری.
درست مثل یک سفر، ارزش میتونه لذت بردن از مسیر باشه و هدف رسیدن. اگر از مسیر لذت نبری رسیدن به مقصد هیچ فایده ای نداره.
هیچ هدف خاصی پشت زندگی وجود نداره، فقط بنابر اتفاق و یا خواست خدا چند صباحی مهمان این دنیا هستیم. دوستان این طرز تفکر اصلا" چیز بدی نیست. با این طرز فکر آدم دیگه حرص و جوش زندگی و مشکلاتشو نمیخوره. سعی کنین از زندگی و از این فرصت کوتاهی که برا زندگی کردن در اختیارتون گذاشتن حداکثر لذت رو ببرین.
عذر میخوام که به پرسش اصلی شما پاسخ نمیدم، پرسش «هدف زندگی شما چیست؟». به جاش به شما میگم که وقتی تو موقعیتی مشابه شما گیر کردم، چطور تونستم خودم رو پیدا کنم و به هدفهای متناسبی برای خودم برسم.
درکتون میکنم، من هم چنین موقعیتی رو تو زندگی گذروندم. اسمش رو میذارم مرحلهی گذار، هر چند تا وقتی توش بودم شبیه یه مرحلهی گذار نبود و عذابآور بود.
من به پیشنهاد یکی از دوستانم شروع کردم به تنظیم سناریو. برای هر قسمت زندگیم مجموعهای بیش از ۱۰-۱۵ سناریو درست کردم. مثلا برای کارم:
- حالا از کار اخراج شدی، شروع کن.
- حالا تو کارت ترفیع گرفتی، و مدیر هستی، شروع کن.
- حالا خودت از این کار در اومدی، شروع کن.
- حالا تو شرکت … به عنوان … استخدام شدی، شروع کن.
یا برای قسمت مدل زندگی:
- حالا ویزای جهانگردی گرفتی، شروع کن.
- حالا از … جدا شدی، شروع کن.
- حالا تمام بدنت فلج شده، شروع کن.
- حالا به یه فرد برونگرا تبدیل شدی، شروع کن.
… .
برای هر کدوم از این سناریوها وقت گذاشتم و خودم رو تو اون موقعیت تصور کردم و چند قدم اولم رو مشخص کردم، حس و حالم رو تو چنین موقعیتی دیدم و تلاش کردم برای تبدیل این حس و حال به بهترین حس و حال ممکن تصمیمهایی بگیرم. بعد از مدتی بازی با این سناریوها، تونستم بفهمم چه کارهایی و چه موقعیتهایی برای من جذابتره و توش احساس زنده بودن میکنم. در واقع به این طریق تونستم بعضی ارزشهای اصلی خودم رو کشف کنم و متوجه شم برای چه چیزهایی حاضرم با تمام قوا بجنگم و از مرزهای کنونیم عبور کنم.
هدفتون تو زندگی چیه؟ دوست دارید به چه چیزی دست پیدا کنید؟
خود من اول از خودم شروع میکنم.
دوست دارم الان که ترم آخر هستم، بعد از فارغ التحصیلی یه شرکت استارتاپی بزنم و از این راه کلی درآمد داشته باشم. همچنین میخوام ازدواج کنمو یک یا دو تا بچه هم داشته باشم و بتونم همیشه بهترین زندگی رو برای زن و بچه هام فراهم کنم.
همچنین میخوام خیلی زیاد دوست پیدا کنم و به عنوان مهمون به خونه هم بریم. دلم میخواد سرم شلوغ باشه منتها شلوغی که ازش لذت ببرم و گاهی هم یکی دو هفته استراحت کنم. دلم میخواد به مسافرت های زیاد برم مخصوصا با هواپیما (عاشق هواپیما هستم) اول اکثر مکان های دیدنی کشور رو برم بعدشم سفر های خارجی☺️
دوست دارم تا حد امکان کتاب های زیادی بخونم و عادت های خوب رو جایگزین عادت های بد کنم.
متاسفانه یا خوشبختانه به جز این مواردی که گفتم دیگه نمیدونم از این دنیا چه استفاده هایی میتونم ببرم.
نظر شما چیه؟
یعنی قبلش رو هدفمند میدونید؟ من هم با بی هدفی شخصی و بهتر بگم با سردرگمی آشنایی قدیمی دارم.
در این سردرگمی پادپُرس به عنوان یک هدف کمی نور تابونده بهم چجوری بهم نور تابونده؟ شاید شما هم مثل من اینجوری خودتونو شناخته باشید که در توانایی های زیادی مهارت بالقوه و یا استعدادی درخودتون حس میکنین، یا بهتر بگم استعداد کارهای متنوعی رو دارین(مستعد المختلف هستین) با کار در پِپ تونستم این واگرایی رو به سمت همگرایی پیش ببرم. با مفهوم مهارتای نرم بیشتر آشنا شدم و تمرکزی بیشتری براشون قائل شدم؛ بیشتر کتاب خوندم. مشخصاً هنوز نتونستم مهارت سخت(مثل: کدزنی، کار با نرم افزارهای مختلف، مهارت کارهای فیزیکی و…) بدست بیارم.
تو این مسیر بیشتر اوقات نوک پیکان صورت مسئله به سمت خودم بوده، درواقع به همه چیز با این چشم نگاه میکردم که من مسئولش هستم. واسه همین سعی در شناخت بیشتر خودم گرفتم و مسلماً یکی از بهترن راهها واسه شناخت خود، تستهای روانشناسی هستن. تستی که بیشتر خودمو بهم نشون داد هم تست بازی بود . هیچقوت زیاد پیچیده به قضیه نگاه نکردم، در همین حد که از 4 جهت بررسی شدم برام کافی بود. مثلاً نتایج تست من اینا بود:
Achiever: 47%
Explorer: 73%
Griefer: 47%
Socializer: 33%
خودم حدس میزنم حس سردرگمیم و اینکه نمیتونم مشخصاً هدف نهایی ببینم به این برمیگرده که جستوگر خونم زیاده، و برعکس اچیوریم که مشخصاً به هدفگذاری مرتبطش میدونم نصف اونه. در حال حاضر سعی کردم از غلظت جستجو کردنم کم کنم به اچیوری تمرکز بیشتری بدم. والبته انتظار اثربخشی کوتاه مدتی هم ندارم ولی تا هنوز که دلسرد نشدم.
زندگی هدفمند نیست یعنی هدفی از زندگی نیست.
ما موجودات بسیار ریزی هستیم مثل یک عدد باکتری توی اقیانوس که بود و نبود ما هیچ فرقی به حال گیتی نداره.
احتراما یکم در مورد حالت پروانه ای تحقیق کنید.
جواب سوالتون نسبی هست . یعنی نسبت به مسائل مختلف جواب های مختلف داره . در حالت معمول و واقعی هدف از زندگی، ادامه زندگی ، بقا و حیات هست که تمامی مسائلی زندگی در راستای تضمین این امر باید باشه که شکلی جامع و بسیار گسترده داره .
اما چیزی که ذهن ها رو از این اصل منحرف میکنه این هستش که گاهی فرع و مسائل فرعی به جای اصل میشینه . یعنی کسی که خودکشی میکنه به هر دلیلی ، نتیجه ای که به دنبال اون میگرده دارای اولویت بالاتری از حیات هست برای او (مثل :آبرو . احترام . نجات جان افراد دیگه و …) مسائل جانبی زمانی جای اصل اول رو میگیرند و خودشون به هدف زندگی تبدیل میشن که ارزش اون ها از چیزی که هست فراتر بره و تقدیس بشن . که البته این اشتباه خیلی مشکل ساز شده و میشه .
احتراما یکم در مورد حالت پروانه ای تحقیق کنید.
اگه منظور حرفتون با بنده هست که اون مسئله در اصل اثر پروانهای هست و احتراما ربطی به هم هدف زندگی نداره
سوال کاملا متفاوت و ریشهایتر از این حرفهاست
فقط خواستم متوجه اهمیت یک باکتری هم باشید. البته منوط به درک اثر یا حالت پروانه ای هست. اثر پروانه ای یا مواردی از این قبیل شباهت های زیادی به ساختار دنیای ما داره و به نظرم نمیشه اون رو بی ربط دونست . فکر نمیکنم کسی نتونه توی زندگیش موارد با شباهت زیاد به رویه اثر پروانه ای پیدا نکنه. مثل یه بیماری یا ترس کوچک که در صورت بی توجهی با بیماری یا ترس بزرگتر بدل میشه . برای مثال بخوام بگم یه بی توجهی ساده در انداختن زباله روی زمین و بی اهمیتی ، الان به بحران زیست محیطی در سطح سیاره زمین تبدیل شده. این بحران یک دلیل ساده داره :بی اهمیتی
فقط خواستم متوجه اهمیت یک باکتری هم باشید. البته منوط به درک اثر یا حالت پروانه ای هست. اثر پروانه ای یا مواردی از این قبیل شباهت های زیادی به ساختار دنیای ما داره و به نظرم نمیشه اون رو بی ربط دونست . فکر نمیکنم کسی نتونه توی زندگیش موارد با شباهت زیاد به رویه اثر پروانه ای پیدا نکنه. مثل یه بیماری یا ترس کوچک که در صورت بی توجهی با بیماری یا ترس بزرگتر بدل میشه . برای مثال بخوام بگم یه بی توجهی ساده در انداختن زباله روی زمین و بی اهمیتی ، الان به بحران زیست محیطی در سطح سیاره زمین تبدیل شده. این بحران یک دلیل ساده داره :بی اهمیتی
متوجه عرض بنده نشدید شما دوست عزیز.
منظور من با کل دنیا و زندگی و حیات بود. منظور من وجود آدمیزاده.
به وجود اومدن و زندگی ما در نهایت هدفی پشتش نیست و همهاش بیمعنیه.
شاید اینطور باشه من از ابتدا معقوله آفرینش اطلاعی ندارم . من در مورد زندگی و روالش صحبت میکنم.
اینم خیلی خوبه
ساختن یه زندگی بهتر برای خودتون و جامعه
این برخلاف ظاهر جمله ادعای خیلی بزرگیه. یعنی شما هر معنی و هدف ممکنی رو تحلیل و رد کردین و به این نتیجه رسیدین که همه معنیها نادرست هستن؟
اگر میخواین به دیدگاه ترکیبی از قوانین و انتحاب نگاه کنین، برعکس این داستان درسته:
زندگی مسیری هست که تابع قوانین طبیعی مثل فیزیک هست و مجموعهای از انتخابها. هر هدفی که به قوانین طبیعی احترام بزاره و از طریق انتخابهای قابل دسترس ممکن باشه، معنی داره.
به نظرم گیج شدن انسان از همین مسئله ناشی میشه. اگر صرفا روال زندگی انسانی مثل بقیه موجودات در حیطه طبیعی باقی میموند، هدف زندگی، بقا و انتقال ژن به نسل بعد بود. ولی الان این هدف به سادگی قابل دسترس شده و شاید به همین خاطر هست که ما از خودمون میپرسیم: خوب دیگه چی؟
چون قوانین بازی طبیعی پیشبینی خاصی در این مورد نداشته، احتمالا هر هدف قابل دستیابی هم نتایج مخصوص به خودش رو داره که میتونه برچسب خوب بخوره یا بد.
این برخلاف ظاهر جمله ادعای خیلی بزرگیه. یعنی شما هر معنی و هدف ممکنی رو تحلیل و رد کردین و به این نتیجه رسیدین که همه معنیها نادرست هستن؟
بله درسته دیدگاه بنده این هست که از اونجایی که هر اتفاقی که توی دنیا میافته بر اساس قوانین فیزیک و شیمی و زیستی هست بنابراین اختیار کاملا توهمه و هیچ انتخاب آزادی وجود نداره
زندگی مسیری هست که تابع قوانین طبیعی مثل فیزیک هست و مجموعهای از انتخابها. هر هدفی که به قوانین طبیعی احترام بزاره و از طریق انتخابهای قابل دسترس ممکن باشه، معنی داره.
بخش اول حرفتون عرض بنده هست. هیچ مدل هدفی انتخاب نشده و تماما تابع قوانین فیزیک هستن.
بنظرمن هدف زندگی، خود ما هستیم. یعنی معتقدم هر کسی باید خودش رو، حال خوبش رو ، پیشرفت در جهتی که دوست داره رو هدف زندگی خودش قرار بده.
وقتی حال ما خوب باشه همه چیز درست میشه اصلا همونموقع هست که زندگی برامون معنی پیدا میکنه و ما میتونیم به معنای واقعی کلمه انسان باشیم.
برای پاسخ به این سوال تنها باید گفت: هدف زندگی، زندگی است. درک لحظه اکنون است و نحوه صحیح شادمان بودن نه به هر قیمت و رفع غم ها با همه سختی و مصائب خودشون. چون گذشته انگاری کشتن حال و آینده پروری سوزوندن اونه؛ پس هدف زندگی لمس ثانیه به ثانیه اکنونه به صورتی که در مسیر اهداف هر فرد زندگی و حیات رو براش معنا کنه.
از وقتی مطلبی در مورد ژن خودخواه خوندم کلا دیدم به زندگی روزمرگی شده
جوابش رو دارم اما زیاده لعنتی
در همین قدر بگم که انسان آفریده شده تا مفید باشه چون با مفید بودن و خوب بودن از همه لحاظ روح انسان با آرامش بیشتری به ملاقات خالقش میره .
بزار یکم بازتر بگم:
ببین انسان با هر عملش در زندگی روی محیط و وقایع درحال وقوع تاثیر میزاره و بزرگترین تاثیر بد دروغ گفتنه که باعث میشه نظم جهان به هم بریزهو این تقریبا یعنی دیر به هدف رسیدن
نمیشه بیشتر از این باز کرد چون نیازه به مقدمه اما کسایی که عنایت خدا نسیبشون شده متوجه حرفای من هستن