به دور و برم و به خودم که نگاه میکنم چی میبینم؟ یه سری آدمای جدی که مشغول کارهای مهم هستن؛ و البته این وسط فلسفه اصلی زندگی رو فراموش کردن.
حقیقتا چطور میتونم بزرگ بشم بدون اینکه شخص جدیای بشم و کودک درونم رو بکشم؟
سوال از کتاب بازگشت شازده پسر
به دور و برم و به خودم که نگاه میکنم چی میبینم؟ یه سری آدمای جدی که مشغول کارهای مهم هستن؛ و البته این وسط فلسفه اصلی زندگی رو فراموش کردن.
حقیقتا چطور میتونم بزرگ بشم بدون اینکه شخص جدیای بشم و کودک درونم رو بکشم؟
سوال از کتاب بازگشت شازده پسر
جدی بودن چه معنی میده؟ یعنی شوخ نبودن؟ شاید احساس میکنیم اگر که جدی برخورد نکنیم، دیگران هم ما رو جدی نمیگیرن و خیلی از شانسها رو از دست میدیم. به نظرم حداقل بخشی از این حس، به شکل اجتماعی پراکنده و تقویت میشه. از خودمون میتونیم بپرسیم که مثلا برای یه همکاری کدوم یکی رو انتخاب میکنیم: فردی که بسیار جدیه یا فردی که جدی نیست؟
به قول حافظ:
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
من فكر مي كنم آدم بايد موقعيت شناس بسيار خوبي باشه به موقع و در جاي خودش جدي باشه در جاي خودش شوخي كنه حتي گاهي اوقات بچه بشه و … در واقع من بزرگ شدن رو سنجیده رفتار کردن تفسیر می کنم.
مثلا یه وکیل در دادگاه بايد كاملا جدي،بامتانت خاص و … باشه حتی در فنون و مهارت های وکالت و دفاع توصیه میشه شوخی جز در موارد بسیار نادر آن هم با نکته سنجی و کاملا ماهرانه نباید صورت بگیره چون در شأن دادگاه، قاضی و جلسه و… نیست اما لزومی نداره یه وکیل در بین دوستانش اگر چه حقوقی (البته باز هم نه همه ) اصلا شوخی نکنه چه برسه در بین خانواده ش یا دوستان غیر حقوقیش. چرا نباید وقتی دختر بابام هستم فقط دخترش باشم خیلی ملوس و … یا همسر هستم طور دیگه؟ چرا باید شأن وکالت با شأن دختری و همسری قاطی بشه؟
متاسفانه در بسیاری موارد افراد طبقه بندی میشن و از بسیاری تفریحات و … محروم میشن. مثلا چرا باید وکلا همیشه فلان لباس رو بپوشن یا اگر کوه رفتن یا دوچرخه سواری (به جای ماشین با فلان قیمت) می کنن باعث تعجب بشن؟
ما باید این سدها رو بشکنیم. همیشه در رفتارمون اصولی حاکی از ادب و احترام رو رعایت کنیم اما نقش های مختلف خودمون رو به نحو موثر ایفا کنیم.
سوال خوبیه و به نظرم میرسید با توجه به دو خط توضیحی که به جزئیات سوالم اضافه کردم این رو پاسخ دادم. ولی ظاهرا ندادم.
منظورم اصلا از جدی بودن، اون طور که @Fatemeh-law برداشت کردن، «شوخ نبودن» نیست.
نمیدونم کلمه ی مناسب برای تعبیر «جدیت» چیه، با یه مثال کمک میکنم باز شه:
دیدین آدمایی که آدم میکشن برای اینکه تو کارشون به عنوان «مفتش» جدی هستن؟ اون مدل از جدیت.
آدمایی که فلسفه زندگی رو فراموش میکنن.
بعید میدونم هیچ کودکی فلسفه ی زندگی رو فراموش کرده باشه، برا همینه که به راحتی بعد یه دعوای جدی، سریع به تعاملِ ساده برمیگردن و قهرهاشون نهایتا چند ساعت طول میکشه!
راستش جدیت برام مبهم بود بنابراین با تمرکز روی بزرگ شدن و تفسیری که ازش کردم به سوال جواب دادم.
فک کنم جدی بودن ضرورتا به معنی شوخ طبع نبودن نیست به همین دلیل من عدم انعطاف پذیری رو جدیت فرض کردم. مثلا پایبندی بیش از حد طبقه خاص به برخی قواعد غیر ضرور. به نظرم با توجه به مثالی که زدید منظور شما همهمین باشه.
حالا @lolmol منظور از بزرگ شدن دقیقا چیه؟ بزرگوار شدن یا افزایش سن؟ اون وقت اگر منظورتون افزایش سن باشه پس جدی نشدن هم فک کنم به معنی نکشتن کودک درون هستش. درسته؟
فکر کنم این توصیف مناسبی برای سوال اصلی باشه. و به توضیحات سوال اول هم اضافه میکنم که گنگی قبل رو رفع کنه یا:
وقتی سنمون زیاد میشه، چطور کودک درونمون رو زنده نگه داریم؟
سئوال خیلی به نظرم شفاف شد. سپاس از شما و @Fatemeh-law. چه چیزهایی کودکی رو ازمون میگیره؟ حتی میشه گفت که چرا به طرز شدیدی در فرهنگهای مختلف تلاش میشه کودکی کودکان محدود بشه. ذهن آزاد، درگیر نبودن در مسئولیت، نترسیدن از صداقت، امید به آینده و لذت از حال، تبدیل فعالیتها به کارهای لذتبخش و بازی-طور، فکر کنم از جمله مهمترین مسائلی هست که یه کودک رو از بزرگسال متمایز میکنه.
خیلی از اینها رو نمیشه به شکل کامل بازسازی کرد مثلا نمیشه بیمسئولیت بود ولی میشه کمتر نگران همه چیز باشیم. میتونیم به طور جمعی صادقانه با همدیگه برخورد کنیم البته این کار سخت و وابسته به اجتماعی هست. میشه بیشتر از حال لذت برد و خلاقیت به خرج بدیم و فعالیتهامون رو تا حد ممکن به بازی جذاب تبدیل کنیم.
شاید زنده موندن کودک درون بر میگرده به کیفیت کودکی کردن در دوران کودکی. نمیدونم تا حالا برخورد داشتین یا نه بعضی ها توی کودکی خیلی بچه مثبتن و همه ی فامیل به عنوان یک پتک میزان اون آدما رو توی سر بچه های خودشون میزنن و یک سری هم این وسط هستن که دیوار راست رو بالا میرن، برای آروم نگه داشتنشون یه فامیل در تکاپو هستن و اتفاقا پتک فامیل بر سر این افراد هست… تجربه ی من نشون داده اونایی که بچگی رو بچگی میکنن تو دوران نوجوونی به سنشون زندگی میکنن، توی جوونی و دوران های بعدی افراد مفیدتر و خوش مشرب تری (یا شاید بشه گفت کاریزماتیکتری) هستن شاید بشه گفت کودک درون زنده ای دارن. ولی دسته اول توی بزرگی یه چیزی کم دارن (ما بهشون میگیم لَم یَتَچَسبَک) آدمایی که زندگی رو زندگی نکردن و نمیکنن.
حالا راهکار من برای زمانی که کودک درون سرکوب شده ای داره اینه که یه توقف به زندگی بده بی خیال همه چی یه مدت رو با خودش خوش بگذرونه یه چیزی تو مایه های انیمیشن inner works.