نمی دونم احساس مشابهی داشتین یا نه.
برای من اینطوریه که وقتی مدتی نسبتا طولانی به طور کامل از پادپرس قطع میشم، ارزش هایی که پادپرس بهم اضافه کرده توی ذهنم کمرنگ (فراموش) میشه. مثلا یادم میره که اشتراک گذاشتن تجربه ها یا خوندن تجربه های دیگران چه قدر برام موثر بوده و… این جور مواقع نیاز دارم مجددا برگردم و اتفاقاتی رو مرور کنم تا این ارزش ها برام زنده بشه.
چنین احساسی برای شما هم پیش اومده؟
شما وقتی از پادپرس دور میشین چه تغییراتی درتون ایجاد میشه؟
چی میشه که برمی گردین یا برنمی گردین؟
شاید هم وجود چنین حسی طبیعی باشه
برای من هم چند بار پیش اومده که به دلایلی دور بودم ولی خوب مهمترین دلیل برگشتم آیا صرفا اشتراک تجربه بوده یا نه؟ خیر واقعا نمیشه به دلیل عملکرد یک جایی احساس متفاوتی بهش داشت بلکه به نوعی حس اجتماعی هم نیاز هست. برای خودم بیشتر این بوده که به اینجا مثل یک جامعه علاقه دارم، کسانی رو میشناسم که حس میکنم ارزش بالایی دارن و دیدن اینکه این افراد در دنیا هستن بهم روحیه زندگی میده.
خود شما چرا برگشتین؟ باید جواب این سئوال رو بدونین قاعدتا!
سوالم مستقل از اینه که اینجا چه ارزشی برای شما داره. این ارزش میتونه برای افراد متفاوت باشه. روی سوالم بیشتر با این بخش هست که وقتی برای مدتی از فضای اینجا به طور کامل “کات” میشم، اون ارزش ها که در زمانِ بودن در نظرم پررنگ بوده، کمرنگ میشه. چرا؟
این خیلی سوال خوبیه! و البته سخت! مطمئن نیستم جوابشو درست تشخیص داده باشم اما حدس می زنم چیزی که من رو بعد از مدت نسبتا طولانی کات شدن از اینجا بَرَم می گردونه، بیشتر از جنس “اتفاق” هست تا یک مدل فکر برنامه ریزی شده. مثلا یک نوتیف ایمیلی دریافت کردن، یا یک خبر درباره پادپرس شنیدن، یا خوندن مطلبی که یادت می افته چه خوبه در پادپرس به اشتراک بذاریش و … .
برای من پیش اومده که دور شدم اما نه بخاطر این که نخواستم بیام و اینجا چیزی بگم یا خسته میشدم ،صرفا بخاطر اینکه گرفتار کارهای عملی بیشتری قرار گرفته بودم و کمی دردسر زندگی
خب اینجا که میام خیلی تجربه های مشترک و نظریات که تقریبا با نظریات خودم شبیه هست رو میخونم خوشم میاد.سعی میکنم که تموم چیزی که تو ذهنم درباره حتی یه سوال ساده هم بوده بنویسم.
منم گاهی روزها میشد که با یه ایمیل به خودم میومدم که ای وای امروزم سر نزدی.
چیکار کنیم دیگه بهمون خوش میگذره.
نه واقعا ! هر چی گذشته مشتاق تر برگشتم . و بیشتر خوندم. این جمله پائولو کوئیلو رو دوست دارم و یجورایی نصب العین من هست؛
هیچکس سرش آنقدر شلوغ نیست
که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد
همه چیز برمی گردد به اولویت های آن آدم
اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت
فقط یک دلیل دارد
تو جزو اولویت هایش نیستی
یا یه جمله معروف به این مضمون؛ هیچکس انقدر سرش شلوغ نیست که نتواند با کسی که دوست دارد در حد زمان یک فنجان قهوه خوردن را صرف کند.
واقعیتش به خودم همیشه اینو میگم اگر من انسانی ،شبکه ای یا جماعتی رو دوست داشته باشم به هر طریق ممکن ارتباط برقرار میکنم حالا چه حضوری و گفتگو یا تماس تلفنی یا شراکت مجازی
و در آخرین مرحله میشه خاطره خوب ذهنی ! مگر اینکه واقعا از اون چیز یا اون آدم خسته بشم و یا بشن اولویت های دسته ی آخری من!