همه ما در هر جای این کره خاکی که باشیم گاهی احساس ناامیدی رو تجربه می کنیم. این حس در اوضاعی مثل اکنون ایران که همه نگران آینده ایم، خیلی از ما قصد رفتن داریم و خیلی هامون حس میکنیم در ایران زندانی شده ایم، بیشتر و بیشتر حس می شه. اما با وجود همه این حس ها نمی تونیم سر جامون بایستیم و بر مبنای هر چه پیش آید خوش آید زندگی کنیم.
من در این مواقع سعی می کنم برای خودم هدف گذاری های کوچک کنم و تلاش کنم بهشون برسم. این هدف گذاری ها به من امید می دن. مثلا شاید حتی هدفم خوندن هفته ای دو کتاب باشه یا آموزش یک چیز جدید. اما این روزها که کلا در تلاشم تا دنبال علاقه ام، نویسندگی، برم و زندگیمو تغییر بدم امیدم با وجود نا مطمئن بودن از آینده بیشتر شده.
شما برای انگیزه دادن به خودتون چه کارهایی می کنید؟
همیشه لزوما تو ناامیدیها تلاش نمیکنم به خودم انگیزه بدم. گاهی اجازه میدم این حس همراهم باشه و سعی میکنم درکش کنم. گاهی حتی گریه میکنم و دردش رو هم میکشم، درد ناامیدی رو میگم؛ البته برای مدت محدود.
برام این حس جالبه که نگرانی ایجاد نمیکنه. من بیشتر حس نگرانی تو وجودم بیدار میشه! چیزی که در جامعه میبینم (از نظر خودم) مثل سیل یا زلزله میمونه، از بیخ و بُن همه چیز رو داره تحت تاثیر قرار میده و تنهایی تلاش کردن کمی خطرناکه به نظر میرسه. میشه از این صرفنظر کرد و گفت من کار خودم رو انجام میدم، ولی حس میکنم همه چه خوب چه بد تحت تاثیر قرار میگیریم.
سئوالم اینه که آیا شما هم به این شکل نگاه میکنین؟ اگر بله، از اینکه در مسیر این سیلاب، خونه بسازین، نگران نمیشین؟
همانطوری که مشاهده کردین اینجانب متخصص ناامید و نگران کردن هستم تا امیدوارسازی
من یه جورایی سعی کردم تو سیلاب کوله گرد باشم! نویسندگی و یادگیری مهارت هایی که اگر مجبور شدم از ایران برم یجورایی مثل بک پکر بودن در سیلابه! نگران خونه ام نیستم چون سرمایه ام به جای ملک و چیزهای خراب شدنی تبدیل به سرمایه ذهنی داره میشه!
آینده ایران نا مطمئن هست نه آینده جهان ، من کسی و ندیدم که با علاقه چیزی و دنبال کنه و بهش نرسه.
من وقتی ناامید میشم که موانع سفت و سختی ، تو مسیر هدف هام پیدا میشه و جالبه تمام موانع من ، موانع قانونی بودند .
یک هفته میرم تو فکر بعدش سریع باید یک راه برای برداشتن موانع پیدا کنم یا کلا هدف و عوض کنم. یعنی تا مشکل برطرف نشه آروم نمیشم.