در قدم اول شخصا نقدهایی را به کتاب مذکور دارم، یک موردش نداشتن منبع است برای برخی از نقل قول ها یا روایت های ثبت شده.
( که البته نویسنده سعی کرده تا در مقدمه با اشاره به یک سری از مشکلات در امر نوشتن تا حدودی از خودش سلب مسوولیت کند و این موضوع با در نظر گرفتن تاثیر قابل توجه این کتاب در جامعه ایرانی، قابل چشم پوشی نیست به علاوه گاهی مرز بین نظرات شخصی نویسنده و مستندات تاریخی مشخص نیست).
اما بازگردیم به پرسش اصلی:
من قبلا مواردی مشابه این را در بازه های زمانی مختلف از بزرگترین افراد فامیل خودم ( مادربزرگ و عمویم ) و پدر خودم و دیگران که همه شان دوران سرنوشت ساز دهه ی ۵۰ را گذرانده و به عنوان جوانان آن سال ها نقش مهمی در اتفاقات روز داشته اند، پرسیده ام.
اگر به صورت پیش فرض پرسش (( چرا پیشرفت نکردیم؟)) را در نظر بگیریم، چهار نمونه از پاسخ ها در دو نسل متفاوت به صورت زیر است:
۱- عامل عقب ماندگی ما نظام شاهنشاهی بوده است.
۲- خیانت روشنفکران یا فریب خوردگی شان تاثیر گذار است.
۳- با انقلاب پیشرفت کردیم، رای به معنای واقعی آمد اما بعضی به خصوص در سال های اخیر فضا را بر هم زدند.
۴- نمی دانم! ( به جای دلیل های مگو! )
این تفکرات شاید مشت نمونه ی خروار جامعه ایرانی نیز باشد، یعنی همواره و در طول تاریخ تا آنجا که اسناد معتبر نشان می دهند ( یا لااقل کتاب مذکور به آن ها اشاره کرده است )، ایرانیان جامعه شان را به دو بخش ((ما)) و ((آن ها)) تقسیم کرده اند و ((ما)) همواره مظلوم است!
قصدم تبرئه ی مدیران نالایق و کارهایشان نیست، اما به نظرم این موضوع که ایرانیان همواره در برابر اندک اصلاح گران عمل گرای تاریخ خود جبهه گرفته یا حمایت هایشان در خوشبینانه ترین حالت ظاهری بوده، بدیهی است.
در واقع جامعه ی ما از سالیان دور بیشتر به افراد بی کفایت توجه می کند، حتی در مواردی توجه نکردن و سکوت در برابر این افراد نیز در حکم میدان دادن به اندیشه های مخرب است. به عنوان نمونه؛ وقتی خانه ی دکتر مصدق تیر باران شد و شعبان بی مخ ها در شهر جولان می دادند، هواداران دیروز مصدق کجا بودند؟ دنبال منافع خودشان؟ آن هم با گعده کردن و همراه شدن با دیگر کشور ها؟ پس منافع ملی چه شد؟ دستمایه ای برای نفع بردن از اوضاع؟
در مواردی نیز صرف هم نشینی و نزدیکی با چنین افرادی برای عده ای امتیازات قابل توجه ای را ایجاد کرده است.
البته این ها نمونه های پیچیده ای هستند که نیاز به تحقیق و بحث بیشتری دارند، حالا یک مثال ساده و آشنا که اتفاقا در همین کتاب نیز آمده و پیشتر یکبار آن را همین جا ذکر کردم و آن بحث وسوسه بر انگیز(!) دلالی است.
شاردن، سفرنامه نویس فرانسوی در دوران صفوی ،از ایران بازدید کرده و برای اهل فرنگ اینگونه این صفت ایرانیان را تعریف می کند:
(( ایرانیان دلالی را خیلی دوست دارند یعنی چیزی را بخرند و وقتی گران شد آن را بفروشند )).
دردآور اینجاست که در آن دوران شاردن می بایست واژه ی (( دلالی )) را برای مخاطبان اروپایی اش توضیح دهد.( شاید آن ها دقیقا نمی دانسته اند این کار عجیب چیست! )
تاریخ ملت ما به طرز مضحکی بارها و بارها تکرار شده است، راه حل برون رفت از همه ی این مشکلات در دو نسل گذشته از خانواده ام شوریدن بر سیستم حاکم بوده یعنی انقلاب، که به ثمر هم رسید!
شاید بتوان گفت که مدل فکری اکثر مردم در آن دوران بیشتر دو حالت داشته:
۱- اعتراض کوبنده ی منتهی به انقلاب
۲- سکوت و انفعال در برابر تغییرات در حال رخ دادن ( که به نوعی همراهی با حرکتی است که دست بالاتر را داشته)
البته برخی این نگاه را از محافظه کاری می دانند و گروهی نیز آن را به ناآگاهی نسبت می دهند.
در مجموع همانطور که از شواهد عینی و مکتوب آن دوران بر می آید، به نظرم عامل پیشرفت نکردن ایران از نگاه بیشتر مردم ( و نه تنها خانواده ی خودم ) گروه ((آن ها)) باشد که پیشتر به آن اشاره شد، راه حل شان نیز همانطور که دیده ایم حذف (( آن ها)) بوده است.
البته به نظر می رسد با گذشت زمان دوباره چنین تفکراتی دارند از طریق همان نسل قبلی به گروهی از افراد نسل جدید تزریق می شوند.
در واقع شواهد نشان می دهند که این باور ما و آن ها از سال های گذشته دوباره به وجود آمده و روز به روز دارد به قدرت اش اضافه می شود و افراد بیشتری به دلیل رفتار های نا شایست فردی یا گروهی زیر چتر ((آن ها)) قرار گرفته و می گیرند.