چجوری با تنهایتون کنار اومدین؟ چقدر از سبک زندگیتون راضی هستید؟

جدیدا حس میکنم تنهایی داره پیرم میکنه🤔شما چجوری با تنهایتون کنار اومدین؟ مثل من هر لحظه احساسش میکنین؟ الان بصورت کلی چقدر از سبک زندگیتون راضی هستید؟؟!

7 پسندیده

برای هر کسی متفاوته، پیشنهادم این‌ه که کتاب فضیلت‌های ناچیز گینبورک بخونید، در کل رمان بلند هم خوبه، چیزی مثل در جستجوی زمان از دست رفته.

2 پسندیده

ممنون ، حتما مطالعه شون میکنم.
رمان بلند هم پیشنهاد خیلی خوبی بود :ok_hand:

1 پسندیده

من بسیار از تنهایی خودم راضی ام و لذت میبرم، بااینکه ادم اجتماعی ای هم هستم ولی تمایل به تنهایی و خلوت هم زیاد دارم. و البته سبک زندگیم رو هم سه سالی هست که بسیار تغییر دادم و بهتره بگم تغییر مثبت و خیلی خیلی خیلی حالم خوبه.
من به خودم یاددادم که چجوری از لحظه لذت ببرم و به معنای واقعی در لحظه زندگی کنم.
من تغذیه ام رو اصلاح کردم و فهمیدم عمیقا و از درون چه چیزی بهم ارامش میده و به سمتش رفتم.
من به ثبات در تصمیم و زندگی و خواسته ها رسیدم و همه اینا یعنی آرامش.
البته که راحت به دست نیومد. روز و شب های تاریک رو نمی نویسم.

6 پسندیده

من به هدف گذاری. با فکر کردن. با امتحان کردن. با قطع انتظارات از دیگران و استقلال فکری و مالی پیدا کردن. به معنای واقعی خودم رو برای خودم کافی می بینم!

5 پسندیده

فک میکنم درستش هم همینه منتها باید این مراحل طی بشه. که دیر و زود داره و واسه هر کسی تو یه سن خاصیه ، مخصوصا استقلال مالی که شرط لازم واسه توانایی پذیرش تنهاییه و آدم بعدا که از دور نگاه میکنه متوجه ماجرا میشه، خودم کم کم دارم به همین نتیجه هایی میرسم که شما گفتین.

1 پسندیده

ولی آدما نیاز عاطفی دارن که اون به تنهایی حل نمیشه ، منظور من بیشتر همون قسمت بود. الان اینطوری فکر میکنم درگیری با کتاب و فیلم بتونه یه قسمت شو حل کنه چون سخته تو واقعیت این نیاز حل بشه.

4 پسندیده

مال احساس تنهایی میکنیم چون قبلش احساس وابستگی عاطفی رو تجربه کردیم. ولی وقتی به مرحله ای برسی که خودت رو با دیگران و مستقل تجربه کنی خلا عاطفی حل میشه. اینجوری میشه که اگر هزاران نفر کنارت باشن و یا کسی نباشه تو همچنان یک تنهای خوشحالی!

4 پسندیده

رسیدن به این نتیجه که همه آدمها بهتره اول تنهای شاد باشن بعد وارد روابط حالا هر رابطه ای بشن لازم به تجربه و چشیدن سرد و گرم زندگیه ، اگه کسی به این مرحله برسه آیا نگاه ها و دخالت های اطرافیان این شادی رو از آدم نمیگیره ؟ آیا امکان ادامه زندگی با این روش رو بهت میدن؟ دیدم که اطرافیان همیشه، ببخشید ولی به نوعی کرم میریزن و روابط ناسالم و بیمارشون رو به رخ آدم میکشن و این یه جورایی رو نروه.

2 پسندیده

روشن بینی و تجربه های جدید حالت رو خوب میکنه

1 پسندیده

از فلسفه رهایی استفاده کن تا دیگران اینقدر رو اعصابت نرن!

4 پسندیده

ممنون از سوالتون . تنهایی برای هر سنی مفهومی کلا دیگه ای داره تنهایی برای یک فرد بیست ساله خیلی متفاوت از تنهایی فرد مثلا سی و پنج ساله هس.انسان در اواخر دهه دوم زندگیش با مسائل اساسی انسانی روبه رو میشه یعنی مسئله زندگی و اینکه قراره با این زندگی چیکار کنه و وقتی یه خورده به مفهوم انسان توجه میکنی تنهایی ات عمیقتر میشه و شاید پوچی هم بیاد طرفت . ما میتوانیم خودمونو به لحاظ روانی توسعه بدیم و از تنها بودن خودمون لذت ببریم ولی یادمان باشد که پیدا کردن کسی که باهاش دنیا برات جای قابل تحمل تری میشه جزو نیازهای فیریولوژیک و درونی انسان هس و اونایی که از جستجوی یک رابطه اصیل و عمیق سرباز میزنن به نظرم شاید به خاطر تجربه رابطه های سطحی دو دستی از تنهاییشون چسبیدن و حاضر به ترک اون نیستن ‌.پیدا کردن یک رابطه اصیل با یافتن خودمان و رشد و توسعه خودمان پیدا میشه یعنی انسان باید با تنهایی خودش روبه رو بشه باید اونو هضم کنه و از سر ناچاری تن به رابطه نده و در تنهایی خود ماندن و اصرار بر ماندن در آن حالت بدون هیچ تلاشی برای پیدا کردن رابطه اصیل و عمیق ،به نظرم مثل این هست که تو از زندگی کردن میترسی چون بخش هایی از زندگی رو به سبب تنها ماندن از دست میدی . و اینکه ما نباید فکر کنیم یه حالت ایده آل یا یه نفر ایده آل هس و اونو باید پیدا کنیم باید یه نفر با درجه شباهت نسبی به خود پیدا کنیم و شروع کنیم دوتایی اون رابطه رو به ساختن به عمیق تر کردنش و این فرمت از رابطه ها باعث غنی شدن دو طرف میشه نع مانعی برای رشد و تجربه این رابطه فرد رو به این نتیجه میرسونه که تنهایی که ارتور شوپنهاور انسان رو بهش توصیه میکنه آنقدر هم خوب نیس . شرمنده بابت طولانی شدن متن

4 پسندیده

سلام،
تعریفی که از تنهایی دارید یه خورده گسترده است. به طور‌مثال اگه تعریف از تنهای داشتن دوستان همدل باشه باید بگم، وقتی که اومدم خارج از کشور به دلیل ضعف تو‌مکالمه انگلیسی‌، دوستان زیادی نداشتم. به ناچار مجبور شدم تا سعی کنم بیشتر به خودم برسم تا دلخوشی هایی خودم رو پیدا کنم. به طور مثال با رفتن به سفر. در نتیجه از این وسیله استفاده کردم تا خلا وجود دوستان رو کمتر کنم و تو هر سفر دوستان جدیدی پیدا میکنم.
اما اگه منظورتون در رابطه کسی باشه که احساساتتون رو بفهمه واقعیت یه مقدار سخت هستش و مخصوصا وقتی از سن سی سالگی عبور میکنید، این شرایط سختر هم میشه. و معمولا تا وقتی وارد رابطه عاطفی نشید خیلی نمی تونید این شرایط رو پر‌کنید.
در حالت جمع بندی اول از خودتون بپرسید که منشا این احساس تنهاییتون از کجاست؟ اینطوری به راحتی میتونید بفهمید خیلی راحتر میتونید این مسیله رو حل‌کنید

4 پسندیده

ممنون از جوابتون👌‌‌.درسته تنهایی خیلی مزیت ها داره از جمله این که آدم دیگه لازم نیست بار مسئولیتِ ،حالا از هر نوعش، آدم دیگه ای رو به دوش بکشه و خیلی مزیت های دیگه ای که باعث میشه به تنهایی مثل یک موهبت نگاه بشه و برای رفعش اقدامی نکنند چون در واقع دارن ازش یه پاداشی هم میگیرن. با اینکه تنهاا زندگی کردن راحتتر از زندگی با دیگرانه ولی چندان خوشایند نیست، بنظرم با این سبک زندگی ، گرچه که حسش نمیکنیم ولی چندان شبیه زنده ها نیستیم.

3 پسندیده

پیدا کردن منشا تنهااایی🤔
فک کنم بعد ۲۵ سالگی عامل حس تنهایی همون درک نشدن یا دیدن تفاوت واقعیت آدما با آدمایین که تو ذهنمون ازشون ساختیم ، آدم که کم کم با واقعیت ها بیشتر آشنا میشه اون حس طردشدگی ، متفاوت بودن و تنهایی میاد سراغش. امیدوارم یه مرحله گذر باشه گذر از انتظار داشتن از آدما، شاید اسم تنهایی تو این مرحله انتظار درک شدن و برآورده نشدن این نیاز باشه، شاید زخم هایی که اطرافیان به قسمتی از قسمت های شَل و لنگ شخصیتمون میزنن مسببشه ، ولی با این حال تنهایی رو نمیخوام انتخاب بکنم چون زندگی با چالش های گم شدن در خود و پیدا شدن دوباره ادامه داشته باشه لذت بخشتره ، اینم با تنهایی مطلق امکان پذیر نیست ولی شاید در یه آدم تنهای مستقل که تنهایی های انتخابی گاه و بیگاه در میان دوستان خوب داره امکان پذیر بشه‌.

2 پسندیده

تنهایی خیلی خوبه آرامش داره وقتم رو با کار پر میکنم اما خب آدم دلش میخواد یکی باشه ولی وقتی کسی شبیهت نیست ( طرز فکر ) . خب پس تنها میمونی چون بعضی وقتی آدما تنها ترت میکنن به کنار عصبیت هم می‌کنن نمیدونم ترجیح میدم منتظر بمونم شاید یکی شبیهم پیدا شه , منظورم همون نیمه گمشدس .
می‌دونی دقیقا نمی‌گم شبیه من باشه اما خب دیگه یه کم تفاهم :joy: . مشکل اینه دنیای من باهاشون زمین تا آسمون فرق می‌کنه در نتیجه انزوا و تنهایی رو فعلا ترجیح دادم . اما اینکه میگی چجوری کنار اومدی ؟ خب مجبوری دیگه چی کار کنیم . نمیدونم تنهایی هم معایب داره هم مزایا در حال حاضر برای من گزینه ی مناسب تری هست . همه تو زندگیشون یه زمانی رو به اجبار حالا بنابر هر دلیلی تنها بودن سعی کن تو تنهاییت خودت رو بیشتر بشناسی و خود سازی کنی اینجوری آدمای بهتری سر راهت قرار میگیرن (خدا ) قرار میده . خودم که بعضی وقتا حس خوبی دارم بعضی وقتا هم یه حس خلا . تنهایی با حس تنهایی متفاوته معنیش… بعضی وقتا آدم تنها خوشحال تره بعضی وقتا دورش شلوغه تنهاست … شاید خیلی از دور و بریات تنهان و فکر می‌کنی نیستن … ظاهرشون اینجوری هست … منتظر بمون یه آدم خوب سر راهت قرار میگیره حتما

1 پسندیده

مواقعی که تنها هستم معمولا کار خونه انجام میدم کمی مطالعه میکنم
برنامه مورد علاقه ام تلویزیون میبینم به باغچه خونه ام میرسم
بیرون میرم
مطالب جدید و تازه می نویسم
تحقبق میکنم