چرا آدما بیشتر از اینکه بدونن چی میخوان، میدونن چی نمیخوان؟

نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه: تو زندگیم تعداد دفعاتی که میدونستم چی نمیخوام خیلی بیشتر از تعداد بارهایی بوده که میدونستم چی میخوام. دومی خیلی به ندرت پیش میومده برام. چرا؟ و چه جوری میشه به سمتی پیش برم که بدونم چی میخوام؟

11 پسندیده

من خیلی چیزا رو میخوام و انتخاب بین اونا اذیتم میکنه. ولی بعضی چیزا هم که نمیخواستم بعدن که تجربشون کردم دیدم میتونستن جز خواسته هام باشن. کلن کمی یا خیلی گیجم بین خواسته هام. احساس میکنم بعضیا خیلی راحت تر از منند. خواسته هاشون تنوع کمتری داره هرچند تو همون تنوع کم، حد خواستن خواستشون بالاست به بینهایت میل نمیکنه ولی با توجه به شرایطشون دیر در دسترسه.
اگه بخوام خودمو تحویل بگیرم میتونم بگم تک بعدی نیستم و اگه بخوام نقد کنم شاید بشه گفت به خودآگاهی که نه به خودیابی نرسیدم یت بی هدف و بی برنامه ام یا شاید توقعم از خودم زیاده باید محدوده و الویت تعیین کنم برای خواستنام. تازه از کنار خواسته های دور و بریام هم به راحتی نمیتوم رد بشم اینم باعث میشه که گیجتر و کندتر بشم.

4 پسندیده

اما خیلی ها بهش رسیدن یعنی همون «خواستن توانستن است».در واقع دیر رسیدن به معنی نرسیدن نیست و اگر اون خواسته برای اون ها هدف شده باشه یقینا خواهند رسید مگر اینکه در راه رسیدن به اون هدف شکست سختی بخورند و داغونشون کنه.

من به«از کم به زیاد رسیدن»اعتقاد دارم و فکر می کنم بهترین راه برای رسیدن به اَبَرهدف ها! است.

بستگی به جنس خواسته هاشون داره.فرد باید خودش فکر کند و ببیند که کدام خواسته ها ضروری ست و به پیشرفت می رسد و کدام ها نه.البته اکثر اطرافیان خواسته هایی از جنس به پیشرفت نرسیدن!دارند.

1 پسندیده

من هم تا یه مدت دقیقا مثل شما فکرورفتار میکردم تا اینکه یه کتاب بزرگ با نام سوپ جوجه روحم روتقویت داد. الان هم که الانه نمیدونم واقعا هدفم روی زمین چیه ولی سعی میکنم لا اقل وجودم برای دیگران مفید باشه!:neutral_face:
برای مشخص کردن اهداف توی یک کتاب باعنوان قانون جاذبه خوندم که :1-ابتدا مشخص کن که چه چیزی هستی وبا خودت فکر کن دوست داری چی باشی.:nerd_face:
2-بعد از اون برحسب خواسته ای که از خودت داری به چیز هایی فکرکن که باعث میشن فکرکنی تورو به هدفت نزدیک میکنن.
3-بعد از اون به منابع در دسترست فکرکن وادم هایی که تورو مجبور میکنن جور دیگه ای فکرکنی رو از زندگی ات دور کن.
4-برای مشخص تر کردن وقانونمند کردن اهدافت اونا روحتی میتونی روی برگه بنویسی وهرروز بهش نگاه کنی.
برای انتخاب راه درست از بین دوراهی های زندگیت هم میتونی از قانون مقایسه درروانشناسی استفاده کنی:
یک برگه بر میداری با یک خط از وسط نصفش میکنی بعد نکات مثبت رو سمت راست ونکات منفی رو سمت چپ مینویسی. بعد هم برای نتیجه گیری یک روز یا دوروز بعد که ذهنت اماده تر ومیتونی خوب تمرکز کنی به برگه یه نگاهی می اندازی وبرحسب نکات منفی ومثبتت میتونی دوراهی روتشخیص وبهترین راه رو انتخاب کنی. علاوه بر اون برای خودشناسی بهتر چیزی که درمورد خودت فکر میکنی رو روی برگه بنویس با خواسته هات طبقه بندی کن و هرکدوم که ناسازگار نیستن خط بزن.
**یک نصیحت مجانی: اجازه نده کسی رویات رو بدزده یا به قول اندر متیوس حامی رویای خودت باش.من خودم چهار تا ارزو بیشتر ندارم ولی همون چهارتا، ارزوهای خیلی بزرگی هستند که هم میتونن از من فرد بهتر بسازند وهم برای جامعه مفید باشند.

2 پسندیده

به نظرم برا فهمیدن اینکه چی میخوایم، لازمه خودمون رو بشناسیم و برا رسیدن به این شناخت، لازمه تا میتونیم تجربه کنیم و یا تجربیات دیگران رو مشاهده و مطالعه کنیم؛ البته هر دوش با چشمای باز تا هر لحظه آگاهی مون نسبت به خودمون یا دنیای اطرافمون بره بالا.

دلیل اینکه اغلب اوقات میدونیم چه چیزهایی رو نمیخوایم، هم تقریبا همینه: تعداد چیزهایی که تجربه کردیم/درباره ش تجربه خوندیم، بیشتر از چیزایی هست که تجربه نکردیم.

گاهی به دلیل سبک زندگی مون، خیلی از تجربه های با انتخاب شخصی مون رو بعد از دانشجو شدن شروع میکنیم. و برا همین خیلی از افراد تازه بعد از این سن هست که به اگاهی لازم نسبت به خودشون میرسن.

7 پسندیده

این موضوع خیلی خوب بود. آی لایک ایت :+1:

داشتم این کتاب “کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم” رو میخوندم یه جاییش میگه طرف به افراد و کارمنداش کاری که نباید انجام بدن رو میگه، و دستشون برای انجام کارهای دیگه رو باز میذاره. یعنی قانون گذاریش فقط واسه نبایدهاست که تعدادشون خیلی کم بوده و افراد با دنیای نامحدودی از اختیارات و خلاقیت مواجه بودن.
(حالا اگه متن اصلیش رو پیدا کردم میذارم، که یه وقت اشتباهی ننوشته باشم :grin: )

به نظرم این قضیه واسه شخص خودمون هم در حال پیاده شدنه. یعنی منِ نوعی، ناخودآگاه فقط واسه چیزایی که نمیخوام چارچوب مشخصی دارم نه واسه چیزایی می خوام. که دلیلاش هم میتونه اینا باشه: تعدا کمتر نمی خوام ها. علاقه غریزی مون به نامحدود بودن. لذت فوق العاده انتخاب کردن و تصمیم گیری شخصی بر حسب اطلاعات بدست اومده.

مثلاً وقتی میریم رستوران، منو رو که جلومون میذارن چون حق انتخاب زیاد داریم نمی دونیم چی سفارش بدیم. معمولاً هم اول شروع میکنیم به حذف نبایدا. بعد که میبینیم تعداد انتخابا هنوز زیاده و دچار سردرگمی شدیم شاید از خود پیش خدمت و یا صندوق دار یه سوال بپرسیم(که این خودش خیلی حال میده مخصوصا وقتی واسه ارتباط برقرار کردن باهاش تو جمله بندی و دیالوگت خوب بودی) بعد شاید از میز بغلی هم تجربه شون رو راجع به غذایی که سفارش دادن بپرسیم. خلاصه که بعد از اینکه اطلاعات لازم رو بدست آوردیم دست به انتخاب میزنیم. که معمولاً اشتباه از آب در میاد :joy:
سری بعد هم باز همون آش و همون کاسه فقط یه نباید و یه نمیخوام دیگه هم بهش اضافه شده.

3 پسندیده

یه دلیل به این برمیگرده که برای نخواستن معیارهای کمتری لازمه چک بشه تا خواستن (در حالت معمولی). یعنی فرد با معیارهای منفی و مثبت میخواد بسنجه مسائل رو. اگر چیزی یه معیار منفی داشت جز نخواستن قرار میگیره در حالی تنها با یه معیار مثبت جز خواستنیها قرار نمیگیره.
تجربه خودم “واقع گرائی” هست و در نظر داشتن دینامیک معیارها و اثر منفی “عادت” . واقع گرائی بهتون میگه هر چیزی رو با معیارهای مثبت و منفی در کنار هم بسنجید. بویژه در معیارهای منفی “سلبی” عمل نکنید. “عادت” و تغییر معیارها با زمان بهتون میگه که “خواستنیها” در دسترس در اثر زمان و عادت جذابیتشون از بین میره و کاهش پیدا میکنه.

3 پسندیده

من پاسخ هارو خوندم
بنظرم موضوع اینجا به تعیین هدف تغییر کرده
البته فکر میکنم سوال دقیقا این نبوده
ازونجایی که من تو زندگیم کلا تصمیم گرفتم مثل کامپیوتر باشم (ورودی ، پردازش ، خروجی . نبود خروجی یا نرسیدن به چیزی که میخوام برام تعریف نشده) میتونم اینجوری کمکتون کنم
این دو مورد تنها چیزایی هستن که رو دیوار اتاقم چسبونده شده


معنای دیوانگی این است که کار های ثابتی انجام دهید و منتظر نتایج متفاوتی باشید…


خلاصه تمام 21 گام برای رسیدن به اهداف

  • نیروی درونتان را آزاد کنید
  • مسئولیت زندگیتان را بر عهده بگیرید
  • ارزشهایتان را بطور واضح مشخص کنید
  • باور های خودرا تحلیل کنید
  • آینده خودرا خلق کنید(تصویر)
  • اهداف واقعی خورا مشخص کنید(مکتوب)
  • در مورد اصلی ترین هدفتان تصمیم بگیرید
  • از اول شروع کنید: تمام موارد قبل را حداقل یکبار مرور کنید
  • اهداف مالی خودرا مشخص کرده و از بقیه اهدافف جدا کنید
  • در زمینه کاری خود متخصص شوید
  • روابط و زندگی خانوادگیتان را بهبود بخشید
  • وضع سلامت خودرا بهبود بخشید
  • میزان پیشرفت خودرا اندازه بگیرید
  • موانع را از پیش رو بردارید
  • با افراد مناسب معاشرت کنید
  • برنامه های خود را عملی کنید*****
  • زمان خود را بخوبی مدیریت کنید
  • اهداف خود را هر روز مدیریت کنید
  • دائما اهدافتان را مجسم کنید
  • آنقدر پایداری کنید تا به موفقیت برسید
  • ذهن فرا آگاه خودرا فعال کنید

البته هر کدوم از این موارد توضیح داره ولی حوصله نوشتن کاملش رو ندارم و من ههم دقیقا همچین لیستی رو دیوار اتاقم دارم

خواسته های شما برای ذهنتون فقط در یک زمان معنا پیدا میکنه ، زمانی که مکتوبشون میکنید و چندین بار مرور
اگر همچین کاری کردین و بعد از اون در خلوت با خودتون در مورد خواسته هاتون حرف میزدین بدونید که درست عمل کردین و در مسیر رسیدن قرار گرفتین
خواسته های غیر مکتوب مثل گلوله های بدون گوگرد هستن که هیچوقت شلیک نمیشن

شما شاید در درجه اول نیاز داشته باشید خواسته هاتون رو اولیت بندی کنید
صرفا وجود خواسته مهم نیست
این که هر مورد رو چقدر میخوایید ، چقدر رو زندگیتون تاثیر داره و جقدر میخوایید براش زمان بذارید تعیین میکنه بهش میرسید یا نه
نگذشتن از خواسته اطرافیانتون نشون میده میخوایید برید بالا و بقیه رو هم با خودتون ببرید و این خیلی خوبه
ولی بازم میگم خواسته ها و اهدافی که مکتوب نباشن مثل گلوله های بدونن گوگردی هستن که هیچ وقت شلیک نمیشن
پس سعی کنید مغزتون رو با دستتون و دستتون رو با قلم و قلمتون رو با کاغذ دوست کنید

4 پسندیده