یادمه بچه که بودم(12 سالگی) یه سری سر کلاس دو تا از دوستان غیر نزدیک، باهم درگیر شدن. به صورت ناخودآگاه و طی یک واکنش غریزی پریدم وسطشون و سعی کردم جداشون کنم که یک مشتی هم به زیر چشم خودم خورد. در واقع تنها کسی که تو اون درگیری مضروب شد من بودم. بعدش هم سعی کردم با وساطت کردن آشتیشون بدم.
این اتفاق به کرات در زندگیم افتاده که سعی کردم آدمهای مختلفی رو با هم آشتی بدم. جالبتر از اون اینکه بارها دیدم بزرگترای فامیل به زور میخوان خصومتها رو از بین ببرن. در حالی که به تجربههامون نگاه کنیم میبینیم این دشمنیها خودشون کم کم از بین میرن.
چرا سیستم عصبی ذهنمون دراین جور مواقع به ما دستور میده که واکنش نشون بدیم؟
راستش به ویژه در مورد پسربچه ها، تجربه که خودم داشتم و دیدم، برعکس هست. معمولا تمایل به درگیری با غیر از دوستان خیلی صمیمی، بالا بود و اگر غریبه ها دعوا میکردن، بیشتر تشویق میکردیم تا اینکه جدا کنیم .ولی وقتی دوستای نردیک درگیر میشدن، واکنش برعکس میشد و سعی میکردیم آشتی بدیم. من حس میکنم بیشتر به این خاطر بود که جمع دوستان، قدرت بیشتری در آدم ایجاد میکنه برای تقابل با غریبه ها.
اگر تمایل به صلح و آشتی در همه وجود داشت دیگه جنگ و خونریزی بوجود نمی آمد.
عده ای یا از طریق درگیری به منافعشون میرسن یا میخوان از منافعشون دفاع کنن؛ عده ای هم اگر درگیری وجود داشته باشه، دفع میبرن. به هرحال بحث سر منافع هست بنابراین در همه تمایل به صلح و آشتی وجود نداره.
و در مورد اینکه چرا تمایل داریم افراد را با هم آشتی بدیم باید بگم در مورد خودم اگر فکر کنم این عدم آشتی برای هر دو طرف بهتره و به درگیری فیزیکی یا خسارت های زیادی منجر نمیشه، تمایل به آشتی دادن ندارم تا خودشون پا پیش بذارن.
بله تمایل به صلح و آشتی در انسانهای سالم وجود داره ولی اینکه چرا تمایل داریم افراد را با هم آشتی بدیم ؟ بستگی به شخصیت هر فرد داره بعضی دوست دارند اول بدانند علت درگیری چی بوده؟ بعد برای آشتی پا در میانی کنند . بعضی اول سعی میکنند به درگیری خاتمه بدند بعد با صحبت مشکلات رفع گردد.