میخوام ببینم اون حواس و چیزهای رضایت بخشی که در تولید و مصرف هست چی هست؟
مثلا وقتی چیزی برای کسی تولید میکنیم، کدوم حس ها در ما به رضایت خاطر میرسن؟
وقتی مصرف میکنیم، کدوم حواس اصلی به رضایت میرسن؟
بعد تو مرحله بعدی دوست دارم بفهمم «چرا فقط تعداد کمی تولیدکننده میشیم و باقی جمعیت اکثرا مصرفکننده باقی میمونیم؟»
منظورم از سوال رو در پایین باز کردم. اگه دوست داشتین بیشتر بدونین، بخونین:
آیا هر کدوم از ما قراره چیزی خلق کنه؟
همه ی آدم ها همین الانش هم تولیدکنندهن. حالا این وسط بعضی میشن تولیدکننده ی جزء و یه کالا یا خدمت منحصر به فرد رو فقط برای مشتری های اختصاصی تولید میکنن، سادهترین مثالش مادر یا پدری هست که برای خانواده ش غذا فراهم میکنه. بعضی هم میشن تولید کننده ی عام و تولیداتشون برای جمع بزرگی کار میکنه؛ مثل استودیو جیبلی و یا سازندگان گوگل.
وقتی به معادلهی تولید-مصرف نگاه کنیم میبینیم که اکثرمون انتخاب میکنیم که جز تولیدکنندههای جزء و مصرفکنندههای کلی باشیم. یعنی اکثر زمانها ما در حال مصرفیم، نه تولید. در حالی که اصل آفرینشمون به نظر میرسه بر اساس خلق و تولید بنا شده باشه، نه چیز دیگه.
سوالم اینه که چرا؟ مصرف کنندگی کدوم حواس رو در ما به رضایت میرسه که معمولا اصل آفرینشمون رو فراموش میکنیم؟
یه پاسخ خب راحتی مصرفکنندگی نسبت به تولیدکنندگی هست. خیلی راحت تره که بیشتر زمانمون رو به مصرف کردنِ فیلمها و بازی ها و داستان ها و … دیگران بگذرونیم تا اینکه اون رو برای تولیدکردن داستان، بازی، فیلم و … خودمون سرمایه گذاری کنیم. یعنی شاید حس تنبلی و راحتطلبی اینجا تعیین کننده س. دیگه چه حواسی؟
من فکر میکنم و برپایه برخی مطالبی که خوندم ما انسانها با کار کردن معنا پیدا میکنیم و تولید راهی برای بروز خلاقیت ، استعداد و توانایی ماست برای دیگران. با خواندن یه آهنگ یا ساختن یک فیلم یا خودرو من نوعی این خلاقیت و استعدادم رو به نمایش میگذارم مثل بالاترین طبقه هرم مازلو و اون حس خودشکوفایی است. من نوعی توانستم استعدادم را متجلی کنم و خودم رو شکوفا کردم و این چیزها!
حس رفع نیاز. البته خیلی کلیست و خودم هم نمیفهمم آیا واقعا حس مثبتی در رفع نیاز هست یا یک نوع اجباری در این حس وجود داره. حالا این رفع نیازهای واقعی و کاذب میتوانند علت مصرف ما باشند از هرچیزی. شاید تنوع راههایی که امروزه وجود داره هم مرتبط باشه.
من این سوال رو اینجوری هم میبینم که آیا همه یا اکثریت انسانها میتوانند تولیدکننده باشند؟ تولیدکننده بودن برای من نوعی معنای خوداتکایی هم داره یعنی فرد در کار کردن متکی بر دیگران نیست خودش با میل و سلیفه خودش تولید میکنه به همین دلیل این سوال برام پیش میاد آیا میتوان چنین جامعهای داشت.
من فکر میکنم امکانپذیر نیست. راس هرم اجتماعی رو اگه تولیدکنندگان درنظر بگیریم ، محلی کوچک و محدوده و جا برای همه نیست. البته با رقابت و مولفه تخریب خلاق (کارآفرینی) این راس مداوم تغییر میکنه و همین نکته مثبتی است اما بازم فکر نمیکنم بشه راس و کف هرم رو جابهجا کرد. شاید در آینده تکنولوژیهای نوین این امکان رو فراهم کنند.
و اینکه گویا جهان امروز بر مصرفکننده بودن بیش از تولیدکننده بودن تاکید میکنه. فکر میکنم این مفهوم در جامعهشناختی پست مدرن باشه (یا شاید چپهای جدید و نئومارکسیستها) که میگن اجتماع ما از یک جامعه تولیدی به جامعه مصرفی تبدیل شده و گویا مصرف اهمیت بیشتری نسبت به تولید داره.
این در کنار سختی مسیر و موانع مسیر تولیدکننده بودن ، به نظرم ، باعث میشه افراد تولیدکننده جمعیت زیادی نباشند.
البته به معنای تولید هم بستگی داره و فکر میکنم اگه بتونیم معنای تولید رو خیلی بسط بدیم ، قضیه برعکس میشه و اکثریت انسانها همیشه درحال تولید یکچیزی هستند هرچند که ممکنه اولویت کاری و اساسی زندگیشان نباشه.
من بسیار بعید میدونم انسانها ذاتا علاقهای به تولید داشته باشن، البته ذهنیتهایی مثل تقدس و ارزش کار در ما وجود داره که ربطی به ذات انسان نداره بلکه اون رو جامعه و مسئولان مربوط گسترش دادن تا انسانها کار رو تحمل کنن. ذاتا حیات به مصرف تمایل داره و معنای اون با همین عجین شده.
ولی در کلیت اجتماع، درسته که مصرف به نظر بالاتر میاد ولی به معنی این نیست که تولید بسیار کمتره. ما با شروع اجتماعات انسانی، یاد گرفتیم «موثرتر» تولید کنیم به همین خاطر با صرف زمان کمتری تولید مناسب برای مصرف رو به دست میاریم. اتفاقا اگر فرهنگ تعادل بین زمان تولید و زمان مصرف برقرار باشه، احتمال زیاد هیچ خلاقیتی برای این تولید موثر در ذهن نمیاد و تمدن در جا میزنه.
واقعا اینطور نیست. طبیعت ما مثل هر موجود زندهای براساس مصرف از منابع موجود هست و نه تولید! تولید در چرخه حیات شاید به درختها بیشتر بیاد تا انسانها. چرا این فرض رو مطرح میکنین؟
اتفاقا تولید مداوم به چیزی نگرانکننده در نهاد بشر مرتبط میشه و اون «عدم اطمینان از آینده»ست که با عصر شکار و کشاورزی رشد کرده (تولید یا شکار برای ذخیره از ترس اتفاقات ناخواسته) و خود این برای سیستم طبیعیت بسیار مهلک بوده. امروز این تولید در سیستم سرمایهداری با تشویق مصرف هم همراه شده که ما رو به نتایج مهلک رسونده.
این یک تفکر القا شدهست و نه یک مسئله ذاتی. انسان بدون کار کردن هم یک انسان هست ولی با کار کردن ذاتا رنجور میشه. نتیجه اینه که نوعی القای اجتماعی ایجاد شده که ما رو از این رنجور شدن به رضایت تصنعی برسونه.
با همین مفهومی که از کار در جهان امروز وجود داره موافقم.
اما تولید در معنای وسیع میتواند از زندگی شروع بشه و اینکه انسانها هر روز زندگی رو بازتولید میکنند و هر روز باید نیازهای اولیه رو برطرف کنند. غذا و پوشاک و غیره.
قاعدتا نمیتونیم همه رو در این دایره درنظر بگیریم ولی انسانی که بخواد استعدادی از خودش نشان بده (مثل شرکت در یک مسابقه استعدادیابی) یک توانایی دارد و این توانایی رو در صحنه تولید یا بازتولید میکنه و تشویق دیگران باعث خوشحالی فرد میشه. من دایره تولید رو از یک موزیک و سمفونی تا یک خودرو در نظر میگیرم به همین دلیل به همان میزان که نیوتون تولیدکننده است ، ادیسون هم تولیدکننده است.
ممکنه برای برخی انسانها چنین چیزی اهمیت نداشته باشد ولی بندرت هستند کسانی که میل برتربودن نسبت به دیگران را نداشته باشند. پس شاید اینجوری بگیم انسان در ذات برتریجویی خویش میل به تولید دارد چرا که بدون تولید برتری مشخص نیست.
فکر کنم فرگشت یه کاری کرده که برای زندگی تنبلی مناسب تره و کسی که میخواد برخلاف جریان آب شنا کنه رنج بیشتری باید متحمل شه . خیلی ساده فرگشت فقط نیاز به زنده ماندن و تکثیر شدن رو تایید میکنه
ببینید مسئله، مسئلهی بقاست و نه ارزش کار. انسان برای تولید استعداد نداره بلکه برای پیدا کردن منابع جدید. یادمون باشه که مفهوم تولید به شکل رسمی در عصر کشاورزی وارد فرهنگ ذهنی آدمها شده و قبل از اون بسیار محدود بود (شاید خلق ابزار جدید برای شکار رو هم بشه تولید در نظر گرفت).
ذهنیت الزاما به ذات طبیعی ارتباطی نداره. یعنی القای حس برتری در تولید باز هم در ذهنیت اینه که فرد فکر میکنه که در رقابتی مثل تولید برنده شده. یعنی مفهوم تولید به معنای رقابت در ذهن القا شده. وگرنه ذاتا برتریجویی بیشتر خودش رو در مالکیت منابع بیشتر نشون میده و نه در تولید بیشتر. مثلا فرض کنید که شما تولیدی انجام بدین که منجر به افزایش منابع برای خودتون نشه (یک حالت اینه که در فروش اشتباه کنین و همه چیز رو مفت از دست بدین)، فکر نمیکنم احساس برتریجویی بهتون دست بده چون قسمت افزایش منابع با موفقیت طی نشده. تمایل به پول هم از همین میاد، عملا به معنی غیرمستقیم یعنی فرد توان در دست داشتن منابع رو در اختیار داره حالا با یک واسطه مثل پول یا طلا.
از این لحاظ اگر بخوایم نگاه کنیم، منابع اتفاقا به معنی توان مصرف بیشتر هست و همون حس اطمینان برای بقا باعث میشه که برتریجویی در این مسیر قرار بگیره و نه تمایل به بروز استعداد در تولید. «بروز استعداد» بیشتر مرتبط با توان بقا هست و نه تولید. هرچند ما به واسطه تمدن از این استعدادها برای تولید استفاده میکنیم ولی در بسیاری موارد هنوز میشه دید که استعداد ربطی به «خلق چیزی به معنی تولید» نداره و صرفا از مسیر توانایی برای کسب منابع یا حفاظت در برابر تهاجم، به درد بقا میخوره.
در نهایت «اکتساب» رو با ذات نباید اشتباه گرفت. مهارتهای اکتسابی وجود دارن ولی سمت و سوی اون وابسته به هدف جامعهست و نه ذات انسان.
با این مسئله موافقم. هدف آشکار تولید با نیت پنهانی مالکیت منابع است که این منابع میتونه مادی و غیرمادی باشه مثل پول یا شهرت یا قدرت و غیره.
فکر میکنم دیدگاه تورشتاین وبلن باشه که میگه انسانها در مصرف کردن دنبال برتریجویی هستند. مثل یک خاندان اشرافی که فرد ریخت و پاش بالایی داره که البته در دوران فعلی همه طبقات درگیر این مسئله هستند. پس یک علت مصرف بیشتر یا بیشتر بودن مصرفکنندگان میتونه همین باشه.
ممنون @Amirali بابت طرح هرم مازلو. مدل خیلی ساده ای هست که اتفاقا خوب داره مسئله تو ذهنم رو توضیح میده . شاید به این دلیل که خیلی از نیازهای پایین هرم برای جوامع کشورهای در حال توسعه، ارضا نشده، این افراد کمتر فرصت خلق کردن رو به خودشون میدن … (صرفا شاید!).
یوسف جان ممنون از درج دیدگاهتون، اجازه بدین الان وارد تایید یا رد این فرض نشیم. سوال اصلیم گم میشه در پیِ چنین بحثی. جواب به سوال اصلیم فکر کنم بتونه این کار رو برامون انجام بده.
بهم بگین شما چرا تو پادپرس تولید میکنین؟ @yousef چه نیازهایی در شما و یا چه حواسی، در پیِ این تولید به رضایت میرسن؟ چی شد که این مقدار از وقت رو گذاشتین تا پاسخ اولتون رو بنویسین؟
البته اینجا کمی ممکنه ابهام وجود داشته باشه از این لحاظ که به هر حال این تولید حالت تعاملی داره. شاید چون کسی پرسید، حس پاسخ در شما القا شد. منتها اگه این هم بود، احتمالا اول به سوال چرایی پاسخ میدادید تا اینکه سراغ حواشیِ درست یا نادرست سوال برید. اگه هدفتون آگاه کردنِ من بود، این افزایش آگاهی در من، چه حسی رو در شما به رضایت میرسونه؟ یعنی چرایی شما از این تولید چیه؟
پ.ن. حدس میزنم شما اگه روزی قرار باشه چیزی تولید کنید، اون چیز از جنس یک نوشته ست. شاید یه کتاب. برای همین میپرسم.
الهام قبول دارم که معادله بیرونی به همین سادگیه؛ دنبال درکِ معادله ی درونی تولید و مصرف هستم. سوالم اینه که چی میشه که مثلا من زمانم رو پای دیدن فیلم صرف میکنم و یکی دیگه زمانش رو پای ساختنِ فیلم؟@E.Rafiee
کمی تفاوت در این مسئله وجود داره هرچند به شکل عمیقتر میتونیم برگردیم به مسئله نیاز و تولید ارزش فردی. یعنی من برای خودم نمینویسم، انتظار دارم که بعضی از نیازهای خودم رو در این فرآیند رفع کنم: مثلا توجه دیگران یا تخلیه ذهنم در یک موضوع یا حس تبادل نظر اجتماعی. منتها کار من تولید به حساب نمیاد (مثل اشاره به هرم مازلو، کار من برای رفع نیازی بالاتره. شاید بخشی از خلق که دنبالش هستین در همین نکته باشه)، ولی یک نفر میتونه به شکل حرفهای محتوا تولید کنه که اون موقع برای پول اینکار رو انجام میده تا عملا منابع محتمل در دسترس خودش رو بالا ببره.
فکر میکنم کمی دارم به پارادوکس نزدیک میشم. منظور اینه که چرخه تولید و مصرف چرا وجود داره و آیا بهتر نیست که به جای تولید بیشتر، کمتر مصرف کنیم؟
این میتونه یه مبحث جدید باشه. منظور من از تولید همون خلقه. فکر میکردم با توضیحات سوال و مثالش تونستم منظورم رو منتقل کنم:
هر انسانی میتونه انتخاب کنه زمانش رو چه طوری صرف کنه. آیا تو زندگیش در حدِ یک-دو نفر تولید کنه (مثلا لقمه نونی برای خانوادهش، همسرش، بچههاش، … تولید کنه) یا اینکه برای یه جمع و یا حتی چندین نسل تولید کنه (مثل فردوسی).
برام مبهمه چرا اکثر افراد انتخاب میکنیم زمانمون رو صرفِ مصرف کردنِ تولیدات دیگران کنیم و به یه تولید جزئی رضایت میدیم، به جای اینکه اون رو روی تولیدِ انبوه خودمون سرمایه گذاری کنیم.
خلق نیاز به رفاه داره و در نتیجه در جوامع مرفه امکان ظهور افرادی از این جنس بیشتره. افرادی که با ریسکی برای عموم یا آینده خلق رو انجام میده.
ولی حتی در جوامع مرفه هم میزان این افراد محدود خواهد بود چون خلق نیا به استعداد هم داره. درصد کمی از افراد این استعداد رو دارن که خلق رو انجام بدن.
روحیه و شخصیت هم اهمیت بالایی داره. معمولا افرادی نامعمول از تیپ شخصیتهای کمیاب دنبال خلق میرن و نه افراد با تیپ شخصیتی معمول مثل ISTJ.
بخوایم از لحاظ حسی به داستان نگاه کنیم، من فکر میکنم حس ذاتی مثل عدم پذیرش روشهای معمول یا جاهطلبی یا … در وجود این افراد وجود داره و به همراه استعداد باعث خلق میشه. افرادی ممکنه به دنبال خلق بیوفتن و مدتها تلاش کنن ولی در عمل چیزی از کارشون بیرون نیاد.
من از این بُعد بهش نگاه میکنم: مثلا در تولید و مصرف یک متن یا کتاب، من کتاب میخونم به چند دلیل یکی حسی که واژهها بهم میده اون آزادی روحی و رهایی، یکی آشنایی با افکار و عقاید نویسنده یا حال روحی و معنوی که موقع نوشتن اون کتاب داشته، یا رسیدن به یک دانشی که ندارم یا دانشی که دارم و مدتها بوده فراموش شده یا حتی فقط بخاطر تحسین نویسنده
حالا اگه خودم یه محتوا بنویسم در واقع مینویسم تا دانش و دستاوردم از یک موضوع رو به اشتراک بگذارم، مینویسم که حالم رو خوب کنم یا حال خوب و یا بدم رو بروز بدم یا مینویسم که هنرمندیام رو نمایش بدم و تحسین دیگران رو برانگیزم یا مینویسم که به پاداشی دست پیدا کنم.
من فکر میکنم یه تولیدکننده در عین حال که تولید کننده است مصرف کننده هم هست یا برعکس.
تولید کننده به دنبال این است که تولیداتش مورد استقبال قرار بگیره و مصرف کننده به دنبال بهترین و پر طرفدار ترین تولیدات است .