دارم خودمو به یاد میارم که اوایل دبیرستان به خانواده میگفتم من دیگه نمیرم این مدرسه. راستش دلیلش این بود که خیلی فشار تو دبیرستان یهو زیاد شد، و یاد دوران دبستانم بودم که هیچ کاری نمیکردم ولی هی بهبه و چهچه میشنیدم. برای من انگیزهی خروجم از سمپاد تنبلی و راحتطلبی خودم بود. خوشحالم که خانواده نالههامو جدی نگرفتن و به گفتن “خودتو لوس نکن” بسنده کردن!: ی
مانع قانونی که به هیچ وجه وجود نداره. خیلی مدارس از خداشونه دانشآموزای سمپادی برن توشون، نوعی تبلیغه براشون. یادمه یه غیرانتفاعی معمولی نزدیکمون بود که حاضر بود بدون دریافت شهریه برای 4سال ثبتنامم کنه.
ما واقن جز معتاد به شیشه و جنایتکار (که فکر نمیکنم در مدارس دولتی معمولی هم بتونید به راحتی پیدا کنید! مگر مدارس دولتی پسرانه مناطق محروم. من مدارس دخترانه جنوب تهران کار کردم. دانشآموزایی بودن که فحاشی کنن یا یاغی باشن ولی معتاد ندیدم.) بقیه انواع رو در مدرسهمون (فرزانگان تهران) داشتیم. دلیلش هم این بود:
این یکم عجیبه برام. به هر حال کسانی که تو سمپاد تحصیل میکردن هم از همون مغازههایی خرید میکردن که بقیه، فامیل و آشنای غیرسمپادی داشتن… جامعه غیرواقعی به چه معناست؟
چند درصد غیرسمپادیها یک بزهکار رو از نزدیک دیدن؟ چند درصد سمپادیها؟
شاید درست نباشه بگم ولی ما هم داشتیم تجربه دزدی تو مدرسه رو. راهحل مون این بود که نوبتی زنگ تفریحها یه نفر تو کلاس میموند. درست نیست دزدی کودکان رو با دزدی بزرگسالان مقایسه کنیم چون انگیزههای متفاوتی دارن.
بیشتر توضیح میدین؟ چه رفتارهایی ازشون دیدین؟