همیشه فکر میکردم اگه عزیزترینهام روزی از دنیا برن، به جای اینکه برم تو مراسم عزاداریشون شرکت کنم؛ ترجیح میدم برم تو دشت و دمن و غمم رو از این طریق تجربه کنم.
دوستی تعبیر زیبایی از مراسم عزاداری بهم ارائه داد که نظرم رو تغییر داد:
ما باید به سر خاک پدر یا مادرمون بریم، صورت مردهشون رو ببینیم، به خاکشون دست بزنیم، براشون مراسم عزا بگیریم، … . همه و همه برای اینکه باور کنیم اون ها رو از دست دادیم. بتونیم با مرگشون کنار بیایم و درش غرق نشیم. بتونیم دردِ واقعی از دست دادن رو تجربه کنیم و اون رو به یک رنج موندگار تو زندگیمون تبدیل نکنیم.
شما چی فکر میکنین؟ به نظرتون آداب عزاداری چه فایدهای داشته که رسم شده؟
دقیقا همینه . آدم وقتی به یه نفر عادت میکنه قبول کردن از دست دادن اون شخص براش خیلی سخته و همیشه امید به برگشتنش داره .
وقتی سوالت رو خواندم یاد خانواده های شهدای گم نام افتادم که سال ها چشم انتظار میمونن تا شاید اثری از عزیزشون پیدا بشه و بتونن آروم بگیرن .
وقتی آدم میبینه که عزیزش به خاک سپرده میشه ته دل آدم یه صدای قوی میگه که "تموم شد دیگه . واقعا برای همیشه رفت " و به نظرم این خیلی نعمت بزرگیه که آدم بتونه قبول کنه همچین غمی رو و عزاداری کمک میکنه به این قبول کردن . یه مثال خیلی جالب دیگه از کسایی که مرگ عزیزی رو قبول نمیکنن خانواده افرادی هستن که عزیزشون مرگ مغزی میشه و خیلی دیدیم که چقدر برای اهدای اعضای از دست رفتشون مقاومت میکنن چون هنوز به مرحله "تموم شد دیگه . واقعا برای همیشه رفت " نرسیدن .
این مساله خیلی مهمه. تجربه ای که من دارم هم این رو تایید می کنه. در دوران دانشجویی من یکی از عزیزانمون فوت می کنه و چون من دور بودم به من اطلاع ندادند. روز سوم ایشون مطلع شدم، وقتی همه چیز تموم میشه؛ من نه مراسم خاکسپاری حاضر بودم و نه در عزاداری ها… به همین خاطر هنوز با وجود اینکه چند سال میگذره اما باورش برام سخته!
این سئوال رو میشه در مورد فلسفه بقیه مراسمها پرسید مثلا مراسم عروسی. توی مراسمهای زیادی از فرهنگهای قدیمی تا مدرن بودم و چیزی که تا حدی شنیدم این بوده که بیشتر از غم یا شادی، مراسم برای اعلان خبر موردنظره. حرفم انکار اثرات روانی نیست، صرفا دیدگاه اجتماعی مدنظرم بود.