من معمولا فیلم ایرانی نگاه نمیکنم مگر اینکه دوستان معرفیش کنند.امشب بعد از مدتها بمب ساخته پیمان معادی رو دیدم ، هرچند نوستالژی هاش از زمان مدرسه و بمب بارون اون زمان برام جالب بود ولی تم ناراحت فیلم و پایان باز اون باز هم در آخر لذت دیدن یه فیلم خوب رو از من گرفت.
چرا فیلم های ایرانی اینقدر دارک هستند؟
با اینکه سینمای ایران، افسردگی و تاریک بودن رو به عنوان تِم اصلی انتخاب کرده و به دلیل شرایط اجتماعی به راحتی میتونه فیلم بسازه و مخاطب جذب کنه، موافقم. در واقع برای این تِم در ایران، لازم نیست که حتی فیلمنامه عجیبی داشته باشین، با یه دوربین از زندگی آدمها فیلم بگیرین و پخش کنین خودش یه فیلم غمانگیز با پایانی مشخص.
ولی معمولا شروع یک فیلم و ذهنیت مخاطب، به شما میگه که انتخابهای پایان فیلم میتونه به چه شکلی باشه: اگر در شرایط امروز، این فیلم پایانی خوب داشت، شما به عنوان مخاطب حس فریب خوردن بهتون دست نمیداد؟
ممنون بابت پاسختون ، ولی باور کنید توی همین شرایط هست زمانهایی که دور هم خوشیم ، شاید مقطعی باشه ولی به هر حال همیشه مصیبت نیست.
آخر فیلم میشه حداقل مشکلی حل بشه یا کاراکتر ها در یه فضایی که امید به بهبود دارند (تاکیید میکنم امیدی به بهبودی نه حتما این بهبودی حاصل میشه)فیلم تمام بشه.
متاسفانه آه و ناله نوعی کلاس اجتماعی شده و به قول شما در این آه و نالهها ردپایی از امید نیست! یادمون هم باشه که مثل همهجا، کسانی که در فیلمسازی فعالیت میکنن به ندرت کیفیت و هنر اینکار رو دارن. ممکنه اگر خوششانس باشیم، یک نفر از باکفایتها فیلم مناسبی تولید کنه و بقیه هم بالطبع شروع به تولید فلهای کپیهایی از اون میکنن.
کاربر ashil عزیز، خوشامد عرض می کنم
عرض بشود که در دو دهه اخیر گونه ای از فیلم های سینمایی در سینمای ما تکثیر شدند که ادعای اجتماعی بودند دارند و سعی می کنند معضلات اجتماعی رو بیان کنند. باید در نظر بگیریم که بهرحال پس از گذر از اصلاحات در دوره احمدی نژاد و سپس سال 88 دچار یک سرخوردگی اجتماعی هم شدیم و طبیعتا در سینمای ما هم تاثیر گذاشته.
به علاوه این بحث پایان باز هم که شما فرمودین با تاثیر از سینمای امثال آقای فرهادی در بین فیلم های تکثیر شد.
در واقع فکر می کنم این سرخوردگی و حس کرختی پس از فیلم ها بیشتر به این برمی گردند که این فیلم ها نمی تونن مخاطب خودشون رو اقناع کنن. یعنی پس از دیدن معضلات مختلف که در فیلم چپانده شدن نهایتا هم فیلمساز جامعه ای رو ترسیم می کنه که همه محصول شرایط اند به علاوه که پیشنهاد جدیدی هم از سمت فیلمساز وجود نداره. گفتم معضلات چپانده شدن به این معنی که معضلات حتی بازآفرینی هم نمیشن. قرار نیست ما همین معضلات بیرون رو به داخل فیلم ارجاع بدیم در سینما ما باید خلق دوباره از همین معضلات داشته باشیم که عموما در این فیلم ها اتفاق نمی افته.
شما در نظر بگیرید فیلم هایی که رنج و غم نشان میدن در سینمای اروپا هم مثلا کم نیست اما همون جا نمونه های موفقی داریم به این علت که توان اقناع مخاطب رو دارن. مثلا فیلم های جیلان تبدیل به تجربه های دراماتیکی خوبی برای ما میشن که پس از پایان فیلم علی رغم دیدن رنج اما حال خوبی داریم. چون تجربه ای به ما اضافه شده.
به طور کلی بسیاری از فیلم های درام ما عملا به ملودارم تبدیل میشن و میخوان با سانتی مانتال کردن مسائل به کاسبی غم سازی مخاطب رو دنبال خودشون بکشن که با وضع موجود جامعه ما کم طرفدار هم نیستند.
پیشنهاد می کنم فیلم های «در دنیای تو ساعت چند است»، «شب های روشن»، «طلا و مس»، «سرخپوست» و «دهلیز» رو هم از سینمای خودمون ببینید تا تجربه های موفق تر در دادن حس درست به مخاطب رو هم تجربه کرده باشید.