همانطور که درجریان هستید کتب فلسفی از پیچیدگی ودرعین حال سادگی خاصی برخوردارند به همین دلیل برای اقشاری مانند نوجوان ها توصیه نمیشود؟!
پرسش
چه کسی کتاب توصیه میکند یا نمیکند؟
تجربه
کتاب های فلسفی معمولا سنگین تر هستن؛ من خودم یه ماهی هست برای درک بهتر یک بحث فلسفی-اخلاقی راجع به درست بودن یا نبودن فکرهام که اینجا جریان داشت، کتابی گرفتم و هنوز نتونستم کامل بخونمش و یا خونده ها رو هضم کنم ولی دوستانی میشناسم که در دوران دبیرستان کتاب های فلسفی مختلف خوندن.
تحقیق
همین طور که میتونین در دانشنامه فلسفه استنفورد بخونید، در مدارس در آمریکا و بیشتر اروپا به بچه ها فلسفه آموزش داده میشه.
ولی ظاهرا فلسفه در هیچ جای دنیا به بچه های قبل از دبیرستان آموزش داده نمیشه، شاید به دو دلیل: ۱- درک فلسفه نیاز به رشد تفکر شناختی در مغز داره که قبل از بلوغ فرد کامل نمیشه (ادعای پیاژه بوده که فرد قبل ۱۱-۱۲ سالگی توانایی تفکر فلسفی نداره)، ۲- آموزش فلسفه باعث میشه فرد شکاک تر بشه و این مانع یادگیری بعضی مباحث که مورد نیاز اموزش افراد تا یک سن خاصی هست میشه.
هر دو مورد دلیل بالا در خود دانشنامه استنفورد بهتر توصیف و باز شدن.
مقاله دانشنامه یکسره در مخالفت با آموزش فلسفه به کودکان نیست و ضمن بیان نظر مخالفان P4c (فلسفه برای کودکان) رو هم به عنوان یک جنبش آموزشی تربیتی معرفی کرده و ایده های بنیادی اون رو (که طبیعتا در موافقت و بلکه ضروری دانستن آموزش فلسفه به کودکانه) تشریح کرده
مطالب فلسفی مطالب عمیق و طولانی هستن. در اکثر موارد برای درک مطلب به سطحی از هوش و میزان زیادی وقت احتیاج داره. اگر هوش کافی وجود نداشته باشه، مطالب طوطی وار در ذهن میمونه و شخصی که به این شکل در مسیر عقلانی میوفته رو نمیشه متوجه اشتباهات احتمالی در کاربرد فلسفه کرد. خیلی از کسائی که دیدم توی مسیر مباحث فلسفی در همین دسته بودن و دچار شیفتگی نسبت به سبک فلسفی خاصی شدن که اثرات مخربی روی خودشون و اطرافیانشون گذاشتن. کمبود وفت هم ممکنه وسوسه خلاصه خوانی رو ایجاد کنه و به مشکلات مشابهی منجر بشه.
فلسفه بدون درک عمیق تبدیل به ائدلوژی خطرناکی میشه که نمونه اون رو توی دیدگاههای سوسیالیستی و توده ای در جوامع مختلف میشه دید.
به نظر من موضوع هوش مخاطب، یا وقتی که می ذاره یا عمق آموزشی که می بینه نیست. موضوع زاویه برخورد با حوزه فلسفه است.
در هر سطحی هوش و دانش اگر با توهم و طمع دستیابی به حقیقت و این خیال خام که در آن صورتبندی شبکه مفاهیم و نظریات پشتیبانش حقیقت همچون گوهری ناب فراچنگ آمدنی است، سراغ فلسفه بری بلای جزم اندیشی و گرفتار شدن به دگماتیسم یک تهدید خیلی جدی است. اتفاقا آدمهای باهوش و باسواد جزم اندیش خیلی خطرناک ترند چون تعداد کسانی که می تونن به چالش بکشن شون خیلی کمترند و تعداد آدمهایی که ازشون اثر می گیرند خیلی بیشتر.
اما اگر از ابتدا این درک در آموزش و فراگیری فلسفه وجود داشته باشه که فلسفه ورزشی برای تقویت خرد خودبنیاد نقاد است و صورتبندی شبکه مفاهیم و نظریه پردازی و پیشنهاد پاسخ برای پرسشهای اساسی بخشی از چرخه تمام ناشدنی پرسشگری است، اونوقت می تونم بگم نه فقط به هر کسی با هر فرصت و ظرفیت و امکاناتی می شه شانس آشنایی و فراگیری فلسفه داد، بلکه شاید حتی بشه گفت این فلسفه آموزی یک ضرورت فراگیر و مادام العمره
اگر صریح نقد کنم، مقداری سفسطه، در لفافه ی الفاظ سنگین توی این جواب هست.
این هم درسته، به این معنی که انتهای فلسفه جواب به سئوالات اساسی نیست، حداقل تا الان. ولی هدفی غیر از پرسشهای اساسی برای فلسفه، بی معنی و وقت بیهوده گذاشتن هست. خالی کردن فلسفه و به تبع اون، علوم پایه از هدف اساسی کار بسیار خطرناکتری هست که شعار کسائی هست که اتفاقا با هوش پائین میان در این علوم و وقتی به جائی نمی رسن، مفهوم علم و فلسفه رو عوض میکنن. در جاهای مختلف این طرز تفکر رو خیلی دیدم و وجودش در محیط اجتماعی-علمی از معدود چیزهائی هست که واقعا عصبانیم میکنه!
اتفاقا این ورزش یکی از روشهای رایج سفسطه گری و استدلال ناقص هست. کسائی که فلسفه رو به این شکل میخونن، برای درک و فهم مسائل نیست، بلکه برای یادگیری روش توجیه مسائل سطحی با “عمق دادن کاذب” به اونها هست. شاید در مناظرات سیاسی یا توجیه های شبه اخلاقی در مسائل اجتماعی، نمونه بارز این مسائل رو میشه دید.
نکته مهمتر اینه که اگر فرآیند تفکر بنیادی و تلاش برای حقیقت حذف بشه از فلسفه، تنها آموزش و ترویج عملا باقی میمونه. این همون فرآیندی هست که در ایدئولوژی اتفاق میوفته.
سلام
من خیلی تازه واردم و هنوز درک درستی از نرم و هنجار اجتماعی اینجا ندارم؛ قصد دارم برای پاسخ دادن به نقد شما قدری صریح صحبت کنم؛ اما، نگرانم که ناخواسته (به دلیل ضعف درک از نرم رفتارهای اجتماعی اینجا) باعث رنجش یوسف عزیز یا سایر مشارکت کنندگان بشم فلذا پیش از آغاز بابت هر لغزش احتمالی عذرخواهی می کنم و بر این نکته (البته بدیهی) تاکید می کنم که از اینکه اینجام و فرصت گفتگوی جدی و سازنده با شما رو دارم بسیار خوشحالم و آنچه در ادامه عرض می کنم با حسن نیت کامل و به نیت شکل دادن یک بحث سازنده است.
اما اصل موضوع:
اول: مصرانه ازتون تقاضا دارم مغالطه یا مغالطاتی که در نوشته بنده هست رو احصا و ایضاح بفرمایید. برای اینکه در وقت صرف شده در بحث های بعدی صرفه جویی کنم باید این رو اضافه کنم که معنایی که من از مغالطه می فهمم، و این البته همان چیزی است که با مراجعه به هر کتاب مقدماتی “اصول منطق” ی می توانید پیدا کنید، این است که مغالطه استدلالی است که از نظر علم منطق صحیح نیست چرا که یکی از مقدمات آن غلط است یا اصول صحیح استنتاج در استخراج تالی از مقدم در آن رعایت نشده.
دلیل اصرارم بر اینکه مغالطات بنده رو آشکار بفرمایید هم این است که من اصولا در این نوشته هیچ استدلالی مطرح نکردم که بخواهد واجد وصف مغالطه باشد یا نباشد. من صرفا نظرم رو در مورد بخشی از میراث بشر (یعنی فلسفه) و رویکردهای متفاوتی که می توان به آن داشت عرض کردم و گفتم یک رویکرد رو سترون و واجد خطر گرفتار شدن به جزم اندیشی می بینم و رویکرد دیگری رو بارور و مفید که می تونه به استناد این بارور و مفید بودن ، رویکری مورد استفاده در آموزش فراگیر فلسفه باشه.
در دفاع از این برداشت و درکی هم که از تاریخ فلسفه دارم هم همانطور که پیش از این گفتم استدلالی نکردم؛ صرفا درک اجمالی خودم رو بیان کردم.
من حدس می زنم شما از معنای مرسوم واژه مغالطه بی اطلاع بودید یا بدون اینکه به من مخاطب هشدار و آگاهی بدید تصمیم گرفتید که از این واژه در معنایی جز معنای متعارفش استفاده کنید و این بی احتیاطی در استفاده از واژه ها من رو نگران می کنه. نگران اینکه در بحثی ظریف و پیچیده بی احتیاطی در استعمال واژه منجر به شلختگی در مرزبندی مفاهیم بشه و این شلختگی و آشفتگی ثمرش بحث مطول و بی ثمره بنا به تجربه بنده. لذا در همین نقطه آغاز ایستادم و پاسفت کردم و با فروتنی خواهش می کنم آنچه را می فرمایید حتی المقدور دقیق و واضح کنید.
برای طولانی نشدن پستها مواردی رو که می خوام محضرتون عرض کنم در چند پست تفکیک کردم و تصور می کنم اینکار خوندنش رو ساده تر می کنه
دوم باز هم برای صرفه جویی در وقت و البته جبران قصور و بی دقتی ای که انجام داده بودم باید یک نکته رو اینجا واضح کنم.
وقتی از فلسفه حرف می زنم به طور مشخص صرفا دارم از اجتماع (به معنای ریاضیات مجموعه ای) بین فلسفه کنتینانتال و سنت فلسفی انگوساکسون ( آن هم از قرون وسطی یا دقیق تر بگویم از دکارت و لایبنیتز به بعد) حرف می زنم و تمام آنچه بعد از این در بحث در مورد فلسفه می گویم صرفا در مورد این بازه است.
اگر در سنت تفکر اسلامی، در هند یا چین و ماچین به چیزی لیبل فلسفه می زنند بنده از محتوایش اطلاعی ندارم، در موردش نظر مشخصی ندارم و اصولا هیچ درکی هم از اینکه در 200 سال گذشته توانسته باشد بر مناسبات و میراث بشری اثر سازنده معناداری گذاشته باشد ندارم و از محدوده بحثی که بنده می توانم در آن مدخلیتی داشته باشم خارج است.
سوم
برای طرح اماره موید (و نه استدلال) درستی برداشتم از اینکه کدام رویکرد به فلسفه سترون و جزم اندیشانه و کدام رویکرد به فلسفه بارور است شما و سایر دوستان را به تاریخ 200 سال گذشته فلسفه ارجاع می دهم
ادعا می کنم نمی توانید بعد از هگل فیلسوفی در تاریخ فلسفه بیابید که مدعی سیستم سازی بوده و اثر معناداری از آرایش در تلاش ها و تاملات معتبر فلسفه امروز به جا مانده باشد.
این ادعای من البته با این فرض است که مارکس و پیروانش را در زمره فلاسفه نگنجانید؛ اگر آنها را نیز فیلسوف به حساب بیاورید این ادعا را اینطور اصلاح می کنم که:
نمی توانید بعد از مارکس و پیروان متقدمش … (مابقی گزاره بالا)
دوست عزیز، فلسفه بنا به تجربه تاریخی اش از آرمان سیستم سازی دست کشیده. مقصودم از سیستم سازی تلاش برای دست یافتن به حقیقت یکتایی است توضیح ساختاری معتبر و فراگیر و فاقد نظیر متنافر از کلیت هستی ارائه می کند.
این آرمان حدود 200 سال است که دیگر غایت فلسفه نیست و درک این موضوع برای درک تمام تلاش های فلسفی 200 سال گذشته ضروری است.
چهارم
آیا پا پس کشیدن فلسفه از آرمان سیستم سازی به معنای تهی شدن فلسفه از غایت و کارکرد است؟
هرگز!
از 200 سال پیش تا امروز فلسفه دست اندرکار منقح کردن فهم ما از نظام ادراکی مان و نتایج فعالیت قوه فاهمه بشر است. نتیجه این تلاش تولید هر چه بیشتر گزاره های معتبر صادق است.
انبارش بیشتر و بیشتر گزاره های معتبر صادق و توسعه توانایی ما برای تولید چنین گزاره هایی یعنی ما جهان اطرافمان را بهتر می فهمیم، درکمان از رفتار خودمان عمیق تر شده و مغزافزارهای بیشتر و اثربخش تر و کارآمدتری برای شکل دادن فهم بین الاذهانی داریم.
همه اینها یعنی توسعه حاکمیت عقل و این به نظر من هدف فلسفه است و این هدفه که توجیه می کنه چرا هر کسی باید به قدر ظرفیت ذهنی خودش، مستقل از پیشه و تجربیاتش، تجربه مواجهه با فلسفه داشته باشه
این جواب من رو یاد filibuster انداخت. پر از تناقضهای بنیادی که صرفا به دلیل طولانی بودن از دید خواننده دور میمونه.
در مورد من رنجشی وجود نداره، صرفا نوع استدلال و دیدگاه هست که آزاردهنده و از نظر من مضر هست چه برای اینجا، چه برای هر محیط اجتماعی.
خیلی عجیبه که برای مثال این قسمت رو فاقد استدلال میدونید:
این قسمت برای نمونه پر از پیش فرضهای غلط و نتیجه گیری های بی اساس هست. به نظرم بیشتر از اینکه من معنی سفسطه رو ندونم، شما با معنی پایه ای استدلال ناآشنا هستید. برای شروع، جمله بالا، نمونه ای از استدلال بود.
به همین دلیل “بحث سازنده” بر “پایه نادرست” رو نمی پسندم. صرفا نمی خوام مثل خیلی جاهای دیگه از زندگی اجتماعی، روالی مخرب در جامعه وارد میشه، بی اعتنا باشم!
این خیلی عجیبه به چیزی استناد میکنید که اساس و پایه اون بنیادگرائی فلسفی هست ولی از اون میخواید به نفی بنیادگرائی برسید. دلیل نا آشنا بودن فیلسوفها، انتقال قسمتهای مهمی از فلسفه به جامعه شناسی، فیزیک و ریاضی به عنوان زیرشاخه های قابل نمودتر در عصر حاضر هست نه انحراف فلسفه به شکل عام از هدف غائی درک بنیاد مسائل. بد نیست نگاهی به تعریفهای اساسی فلسفه در جاهای معتبر بندازید.
مثال مارکس اتفاقا به همین بحث میخوره. کسی که اعتقاد به این مسائل رو در دیدگاه فلسفی خودش وارد کرد:
این وحشتناکترین دیدگاه به مسائل فلسفی هست که بخواید گزاره های معتبر از اون در بیارید در حالی که درکی از اساس کارکرد ندارید. فلسفه در حالتی که به غایت ادراکی خودش نرسید قادر به نفی گزاره ها هم نیست، با چه پشتوانه ای دست به تولید اعتقادات معتبر بکنه؟ به همین دلیل فلسفه اساسا چیزی برای آموزش به شکل معمول نداره. چیزی آموزش داده میشه، ارائه فلسفی، منطق کلی و شرایط پذیرفته شده اثبات پذیری هست نه فلسفه.
این دیدگاه سیستم سازی هست نه دیدگاهی که سئوال بنیادی می پرسه. اتفاقا در سطح منطقی، تلاشی برای سیستم سازی نه تنها انجام نمیشه بلکه آزادی عمل در دیدگاه به مسائل فلسفی همیشه مجاز بوده، به شرطی که همسانسازی بین دیدگاهها رو رعایت کنید تا با ترکیب غلط دیدگاههای متقاوت، نتایج گمراه کننده به دست نیاد. چیزی که در پاسخهای شما به شدت وجود داره.
حرف من، عدم آموزش مسائل فکری و اجتماعی نیست، حرف برچسب غلط به منظور سوء استفاده هست. این بازی با برچسبها وقتی خطرناک میشه که با برچسب غلط به برچسب درست حمله میشه. چیزی که توی همین بحث خیلی استفاده شده!
به مرور نکاتی رو در این مورد کلیت این بحث عرض می کنم ولی این موضوع بین شون از همه نگران کننده تره.
از فرمایش اخیرتون من اینطور حدس می زنم که شما علاوه بر اینکه معنای مغالطه رو نمی دونید معنای استدلال رو هم نمی دونید.
آنچه من در آن پاره از نوشته که مورد اشاره شماست ارائه کردم دو تبیین علی هستند نه استدلال.
استدلال به طور مشخص یعنی
۱-من یک یا چند گزاره رو به عنوان مقدم طرح کنم و ادعا کنم اونها درست هستند.
۲-بعد روی اون گزاره ها مجموعه ای از محاسبات/استنتاجهای منطقی انجام بدم
۳- بر اساس دو مورد بالا، درستی گزاره دیگری رو نتیجه بگیرم.
لطفا اگر چنین ساختاری در متن می بینید اجزاش رو مشخص کنید تا بعد از اینکه استدلال رو دیدیم راجع به مغالطه بودنش حرف بزنیم.
یک نکته خیلی مقدماتی در مورد روش شناسی علمی هم هست که نگرانم ازش بی اطلاع باشید که دچار این اشتباه می شید و اون گزاره های من رو که تبیین علی هستند، استدلال می بینید:
اصولا تبیین علی رو نمی شه از طریق استدلال اثبات کرد. تبیین های علی از طریق مشاهده تقویت (نه اثبات) یا نقض می شن ولی همیشه یک فرضیه باقی می مونه
اون گزاره های من در پاره نوشته مورد اشاره شما همین وضع رو دارند.
تبیین های علی/فرضیه هایی هستند که مشاهدات من از تاریخ فلسفه تقویت شون کرده.
من به طور مشخص در متن ارجاعاتی گذاشتم تا ببینید چه مشاهداتی این گزاره ها رو در ذهن من تقویت کرده و فکر کنم پاسخ اصولی این بود که شما هم اگر مخالفید از تاریخ قلسفه مشاهداتی رو نقل کنید که این تبیین ها رو تضعیف یا نقض کنه.
به من پیشنهاد کردید که تعاریف فلسفه رو در چند جای معتبر بخونم
می شه خواهش کنم و زحمت بدم، اگر ممکن باشه، شما چند نمونه از این تعریفها رو با ذکر منبع و مرجع معتبرشون اینجا بگذارید؟
من مطالعهی خاصی در فلسفه ندارم، ولی در همین حد مطالعه، فکر میکنم فلسفه و یا علوم هدفشون شناخت و درک هست. و کسی که فلسفه میخونه، قصدی برای اثبات و یا تولید نداره.
یعنی من اگه نخوام بهتون اثبات کنم که سطح مطالعهم بالا یا پایینه و یا نخوام گزارهای منطقی یا غیرمنطقی تولید کنم؛ و فقط به دنبال شناخت بهتری از فلسفه باشم، یه گوگل میکنم و به مرجعی مثل ویکیپدیا میرسم که توصیف لازم و اولیه و همین طور مرجعهایی برای مطالعهی بیشتر رو در اختیارم قرار میده:
ممنون. من هم میخواستم به این ارجاع بدم. جالبه قسمت اصلی جواب در این بحث در همون جمله اول وجود داره!
فکر کنم شاید بد نباشه نگاه کنید به آخرین باری که دیدگاه تبیین علی (علیت) با تکیه بر تاریخ در جامعه انسانی اعمال شد به چه نتایج انجامید.
تعاریف درست هستن ولی برچسبی که به گفته هاتون میزنید غلط و این نمونه بنیادی مغالطه هست. اول اینکه در استدلال همه ی ساختار مشهود نیست. قضاوت رایجترین نوع استدلال هست که با پیش فرضهای خاص انجام میشه. کاری که شما انجام میدید، قضاوت شخصی و حتی فراتر از اون استفاده از قضاوت شخصی برای فرآیند اجتماعی هست.
فلسفه به ذات پرسشگری عمیق خودش نمیتونه منجر به نتیجه ای بشه که شما با استفاده از مسیر تاریخی بخواید تبیین علی کنید در مورد اون نتیجه. حتی اگر این اتفاق میوفتاد، اعمال قضاوت شخصی بر نتیجه علی، بازی با چارچوبهای منطقی هست که بعید میدونم از نظرتون پسندیده باشه.
چرا من ارجاع خاصی به بحث شما نمیدم؟ دلیل رو همون اول گفتم: شما از نظر بنیادی با مفاهیم بازی کردید و این قابلیت بحث منطقی رو از بین میبره! چه مسیری در تبیین علی به “قضاوتی مثل جزم اندیشی” یا “توصیه ای مثل فلسفه همگانی” منجر میشه؟ اتفاقا مشکل این نیست که
مشکل از نظر من همین مطلبی هست که الان با کنار هم قرار دادن مطالب خودتون میشه دید.