این شعری بود هفته پیش تو تلگرام خوندم. اول فکر کردمشوخی یا مسخره بازیه. بعد دیدم موضوع جدیه. کتاب این شاعر رو پیدا کردم. برای منی که نصف بیشتر کتابایی که میخونم تو حوزه شعر و ادبیاته عجیب بود.
جوجه ای
درکشتارگاه
بدنیا آمد
از خودم پرسیدم آیا واقعا به اینها میشه گفت شعر یا هنر؟
و بعد یاد چندتا نقاشی رو دیوارای دانشگاه افتادم. و یه عالمه نقاشی بی مفهوم!
شاید در مورد نقاشی خود رنگ میتونه به یه اثر جلوه بده. اما تو شعر چی؟
آیا مثلا به اینکه یارش نیومده و بچه ای رو تو کوچه زده میشه برچسب مثلا عاشقانه یا اجتماعی یا هرچی زد؟
چرا گذر زمان و مدرنیته داره به سمت بی مفهوم شدن میبره هنر رو؟
به نظرم این موضوع کمی گنگ جلوه می کند چون در قدم اول باید ببینیم:"تعریف هنر چیست و هنرمند کیست"بعد از دید یک منتقد،به موضوع مورد نظر(مثلا در اینجا ادبیات و یا نقاشی) نگاه کرد.اینکه منِ نوعی به عنوان “مخاطب عام” در مورد یک اثر صحبت کنم، صرفا بیان دیدگاهی شخصی است. اما یک منتقد از زوایای مختلف اثر را بررسی و بعد بیان می کند که آن اثر اصلا “هنری” است یا خیر،سپس در مورد نقاط ضعف و قوت آن نظر می دهد.در نهایت برآیند نظر منتقدان مختلف می تواند ارزش یک اثر را مشخص کند.
نکته ی مهمی که در تعریف هنر نهفته است،“نوآوری” ست.مثلا در مورد نقاشی،صرفا کشیدن طرحی زیبا از یک رخداد کافی نیست!باید نوآوری و به خصوص جان بخشی در اثر هویدا باشد.پیدایش سبک های نوین در نقاشی مثل آبستره نوعی از نوآوری می تواند باشد که در ابتدا مخالفان زیادی داشت و اکنون نیز دارد اما به نوعی چون توانسته احساس ویژه ای را به مخاطب منتقل کند می تواند از انواع هنری تلقی شده و به تدریج مورد پذیرش قرار گرفته است.
یا در نمونه ای دیگر چناچه می دانیم،“هیتلر"ابتدا یک نقاش بود و چه بسا طرح هایی زیبا هم می کشید!اما کارهایش مورد تایید منتقدان و اساتید فن قرار نگرفت چون طرح هایش از نظر آن ها"بی روح” بودند و هنر تلقی نمی شدند.در نهایت هم نتوانست نقاشی را به صورت آکادمیک ادامه دهد.
در مورد شعر هم چنین است.می دانیم سبک نیما در ابتدا مخالفان زیادی داشته و نیما را مدتی دل آزرده کرد و این موضوع در اشعارش هم مشهود است.اما کم کم این سبک جای خودش را به واسطه ی پیروان هوشمند نیما در ادبیات باز کرد و گسترش یافت و البته دستخوش تغییر هم شد.در ضمن این سخن بنده نشانه ی تایید برخی از کج روی ها آن طور که شما اشاره کردید،نیست.بلکه بیشتر مقصودم اینست که هنوز هم امیدی برای گسترش و پیشرفت جریان های هنری وجود دارد و از این دست کج روی ها در همه ی دوران ها وجود داشته اما با این حال هیچ گاه مفهوم هنر و تعریف هنرمند از مسیر اصلی اش منحرف نشده است.چون معیار هنر و هنرمندی صرفا چاپ یک یا چند کتاب نیست.مثال امروزی و ملموسش هم در مورد هنر خوانندگی ست که افرادی آمده اند و چه بسا مدتی هم مانده اند اما در نهایت چون صرفا خواننده بوده اند و نه هنرمند،خیلی زود از صحنه حذف شده اند و کسی هم آن ها را به یاد نمی آورد!
شاید بد نباشه به جای این بی مفهومی (اگر مفهوم به معنی نوعی ارتباط مستقیم با واقعیت باشه)، کلمه پیچیدگی رو به کار ببریم. بد نیست به ارتباط همین مسئله با ساختار زندگی اجتماعی و رابطه انسان با طبیعت نگاه کرد. توی جوامع ابتدائی این رابطه بسیار ساده و روشن بوده و هنوز هم هست. مفهوم زندگی به معنی ساده در یه زندگی کشاورزی و ابتدائی جریان داره. به همین شکل مفهوم در هنر مرتبط با این زندگی هم بسیار ساده و سرراسته. در زندگی مدرن، پیچیدگی زندگی بسیار زیاد شده که شاید خیلی نیاز به توضیح نباشه. این پیچیدگی خودش رو توی هنر و نمادها هم نشون میده. مثال اول رو نمی فهمم ولی در مورد مثال دوم تولد در جائی که باید منتظر مرگ باشه رو به زبان خیلی کلاسیک بیان میکنه.
این پیچیدگی هنر بسیار خطرناک و سوء استفاده پذیره بخصوص در نقاشی که توی ایران خیلی میشه دید!
من بودم طور دیگه ای به این موضوع نگاه میکردم: هنر و شعر در گذر زمان رو به بی مفهومی نمیره، بلکه در کنار شعرها و شاعرای خوب، شعر و شاعرای بد هم هستن.در لحظه ی اکنون ممکنه حرف شاعرای بد هم دیده بشه ولی در گذر زمان فقط حرف شاعرای خوب باقی میمونه.
من خیلی اطلاعات ندارم در این زمینه، فقط سوال می پرسم که به نظرتون در گذشته شعرها و آثار “بی مفهوم” کمتر از امروز بودند؟
شاید در گذشته هم کمابیش چنین آثاری وجود داشته اما به قول @sia در گذر زمان باقی نمونده.
تجربه شخصی/
یک بار برای رفع خستگی توی کتابخونه دانشگاه برخی آثار شعری قدیمی رو ورق می زدم که یادم هم نیست چی بودند ولی همین حسی که شما داشتید بهم دست داد.
به نظرم هنر مفهوم مشخص و تعریف شده ای نیست اما همین هنر شاهکارهایی در دلش داره که کلی معنی دارن!
از نظر من هنر میتونه نمایانگر احساسات یک فرد باشه برای من و شما شاید بی مفهوم باشه اما برای اون فرد اقیانوسی معناداره!
فکر میکنم یکی از دلیلهایش این است که هنرمند (به عنوان یک شغل) باید کار جدیدی ارایه دهد چرا که مردم به دنبال چیزهای جدید هستند. اگر دقت کنید خیلی از موسیقیهای بد امروزه تنها به این دلیل که جدید هستند (تکراری نیستند) به فروش میرسند.
یک دلیل دیگر هم این است که همه چیز (علم، هنر، معنای زندگی و …) انگار به سمت پیچیدهتر شدن میرود. یک نقاش امروزی به سادگی پرتره میکشد. چیزی که در قرن هفدهم میلادی یک چالش بزرگ بوده است امروزه در کلاسهای تدریس میشود. به همین خاطر اگر نقاشان امروز بخواهند مونالیزا را دوباره نقاشی کنند احتمالا از اثر اصلی بهتر این کار را میکنند اما آیا چیز جدیدی در این اثر هست؟ چیزی هست که نقاش امروزه را از گذشتگانش متمایز کند؟ احتمالا نقاش به دنبال کشف یک تکنیک جدید است که در نقاشی پرتره نمیتواند آن را پیدا کند به خاطر همین به دنبال سبکهای دیگر میرود که دستش را بازتر میگذارند.
چرا بی مفهوم؟
اگر بتونم سوال رو تغییر بدم به آیا هنر و شعر در گذر زمان رو به بی مفهومی رفته؟ میگم خیر! اصلا اینطور نیست. شاید این رو به بی مفهومی رفتن یا نرفتن، صرفا دیدگاه شخصی باشه.
من هر دو شعر صورت سوال رو واقعا دوست داشتم. بنظرم هایکو هستن. سبکی که علیرضا روشن تو ایران زیاد میگه و شعرهاش چون از سبکهای سپیدن و از قافیه و وزن خاصی پیروی نمیکنن، نباید توشون به دنبال ریتم شعرهای حافظ گشت. ولی از معنی، خالی نیستند. اتفاقا شعرهای خیلی قوی ای هستند که اگر اجازه بدین من به زودی از چندتا از شعرهاش عکس میگیرم و در همین پاسخ میفرستم.
شاید چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
توی شعرای غزل گویِ جوان و جدید هم، اونقدرای شعرای توانا پیدا شده که زور تواناییشون به زور بی هنری برخی شعرای جدید چربیده و هنوز نمیشه به این راحتی گفت که شعر جدید رو به بی مفهومی میره.
شاعران و عارفان که شعر میسرودند شعری که از عمق آگاهی و عقل بود، و زیبا بدل مینشست من فکر میکنم حالا حالا ها دیگر کسی چونانکه قبلی ها میاندیشیدند نمیاندیشند و الا میتوانستند اشعاری پر مفهوم و محتوا بسرایند
که چنگ در دل اندیشه و معنی بزند من یک بیت کوتاهی در مورد شعر در پادپرس نوشتم باز هم تکرار میکنم و میشود بگوئیم چرا شعر در گذر زمان رو به بی مفهومی است.
شعر دانی چیست؟ مروارید از دریای عقل*******شاعر آن افسونگری کین طرفه مروارید سفت
شعر چیزیست که از عمق عقل و اندیشه میجوشد و شاعر هم عاقل و اندیشمندیست که به کمال عقل میرسد و این مروارید را از دریای عقل بیرون میکشد و صیقلش میزند و برایمان بیان میکند، این شعر است!
اتفاقی این جا رو دیدم. برعکس تو به نظرم این عالی بود. من این رو نشانه بیمفهومی شعر نمیبینم بلکه اومدن سبکهای جدید و تلاش برای خلاقتر بودن و بازیهای زیباتر با کلمات میبینم.!
عجیبه برام که ازش خوشت نیومده. به نظرم زیبا و خلاقانه بود. و به نظرم اگه تو سبکهای قدیمی بمونم و نریم به سمت سبکهای جدید، از زیباییهایی که به شعرمون وارد میشه میکاهیم.
این شعری که یاد کردی از لحاظ وزن و قافیه شاید چنگی به دل نزنه ولی شاید مفهومش اونقدرا هم بی ربط و پرت نباشه ( شعر سپید یا موج نو باید حساب شه ).
شاید هم به جای مفهوم سازی و تشبیه سازی های معمول سعی کرده چیزی رو که براش اتفاق افتاده یا برای دیگران اتفاق افتاده رو ساده بیان کنه و از اون مفهوم ساده یه نماد بسازه .