مطرح کردن یه موضوع به زبون پیچیده، باعث گم شدن اهمیت آن میشود. با این وجود، خیلی وقتها در ارائههامون، سر کلاس، در گفتگوهای روزانه و … از کلمات قلنبه سلنبه و بیان پیچیده استفاده میکنیم.
برای طراحی یه محصول یا یه فرایند هم همین طور، محصولهای ساده معمولا برنده هستن و نه محصولات و فرایندهای پیچیده.
دلیلش چیه؟ و چطور میشه سادگی رو در کلام و در عمل حفظ کرد؟ چه تمرینهایی برای یادگیری این مهارت بلدین؟ و یا چه راههایی برای جلوگیری از پیچیدگی؟
یکی از دلایل این مسئله، رواج یک پدیده روانشناسی به اسم «نفرین دانایی» (curse of knowledge) در بین افراد متخصصه. دلیل ساده هم اینه که وقتی سطح کار به سمت تخصصی شدن پیش میره، فرد ارائه دهنده به طور پیشفرض فکر میکنه که شنونده خیلی از مطالب رو میدونه. در نتیجه از جایی شروع میکنه به حرف زدن و ارائه، که عموم مخاطبین هیچ پیشزمینهای برای فهم مطالب رو ندارن.
از طرف دیگه، فروتنی و خود کمبینی متخصص هم از همین مسئله ناشی میشه که فکر میکنه که کار تخصصی که برای خودش راحته رو همه میتونن به همون راحتی انجام بدن.
نکته مهم اینه که باید پذیرفت که نمیشه همه مطالب رو در زمانی محدود به همه افراد انتقال داد، پس باید انتخابی مناسب انجام بشه. در مرحله بعد، مطالب انتخابی باید به زبانی قابل فهم تبدیل بشه و باید حواسمون باشه که پیشنیاز خاصی برای فهم لازم نداشته باشن. دو روشی که به ذهنم میرسه:
خود فرد متخصص به سختی میتونه بر این مشکل غلبه کنه، ولی بهترین راهحل اینه که ارتباط با افراد با سطح پایینتر رو بسپاره به کسانی که در سطح مابین قرار دارن!
راهحل دوم اینه که تا حد امکان از بحثهای تخصصی دوری بشه و صرفا روی توصیف سادهای از نتایج فرآیند پیچیده تمرکز بشه، مثل کاری که توی تبلیغ یک گوشی لمسی انجام میشه!