از بچگی و تو مدرسه مجبورمون میکردن به حفظ کردن اشعاری از کتاب ادبیات. منم مثل خیلیای دیگه خوب واسه اینه نمره هام بالا بمونه با اینکه خیلی سر راه حفظ کردن این شعرها مشکل داشتم ولی بازم تن به این کار میدادم.جدای از خوب یا بد بودن پروسه آموزش، یه چیزی که خیلی برام مشکل ساز میشد این بود که اگه معنی شعر رو به نثر نمی نوشتم اصلاً برام مفهوم نبود.
الان هم بعد از این همه سال نمی تونم به هیچ وجه با شعر، حتی شعرای مولوی، حافظ، سعدی و عطار و خیام و … ارتباط برقرار کنم. می خوام بدونم واسه بقیه شعر چی داره که اینقدر راحت باهاش درگیر میشن؟
<img src="/uploads/default/original/2X/1/1239609de7f1c11ef2b2b7bc372fcc1652347709.jpg" width=“272” height="185"title=”چطوری شعری بخونم” alt=”چطوری شعر بخونم”>
فقط به عنوان نظر و نه لزوما نکته علمی: دیدم ادمهائی رو که با شعر ارتباط برقرار نمیکنن به همین معنی که گفتین. این رو میشه به عنوان یه خصوصیت فردی نگاه کرد نه ضعف یا قدرت. ولی برای اینکه سعی کنین لذت ببرید از شعر بیشتر باید به موسیقی کلام توجه کنید نه معنی اون. در مورد شعر نو مثل شاملو یا اخوان هم همین حس رو دارین؟
خب من کاملا برعک بودم به شعر که می رسیدم کاملا با علاقه می خوندم و حفظ می کردم.
به نظرم شعرایی مثل مولانا، حافط و خیام رو نباید کلمه ای معنی کنی می تونی فقط بخونی و اون احساسی که از خوندن اون شعر داری برات معنی اون باشه البته بعضی از کلمات توی شعرهاشون هست که اونقدر معانی مختلف و بزرگ داره که دونستنش جدا از ترجمه شعر جذابه
مثلا سعدی کلی حکایت داره که در قالب شعر گفته و با خوندن اونها هم داستان رو متوجه می شی و هم شعر می خونی
جالب بود این پرسش. میخواستم تو طرح تجربه م بیارم. نه لزوماً با شعر نو این مشکل رو ندارم و اتفاقاً از شعرای اخوان و نیما بدم نمیاد و این مشکل رو به شدت شعرای دیگه ندارم. البته به واسطه اینکه لزوماً شعر جزو اولویتام نیست خودم به دنبالش نمی گردم.
ماجرایی که از کودکی در مورد شعر تعریف کردید “دقیقا” صحبتهای من هم هست. من تنها شعرهایی که خودم و از درونم تراوش میکنه رو می تونم به یاد بیارم… نه سعدی, نه حافظ, و… و راستش این موضوع که یک مقاومت درونی ناخواسته ای با حفظ شعر دارم اذیتم میکنه… چون جاهایی هست که سخن در قالب اشعار به ویژه از بزرکان خیلی ساده تر و پرواضح تر بیان میشه…
می تونی تجربه شعر خونیت رو با ذکر یک مثال کاملتر کنی. از ذکر جزییات هم لطفاً دریغ نکن. من هنوز هم میگم که وقتی با یه بیت از یه شعر مواجه میشم حس خاصی بهم دست نمیده.
بستگی به نوع شعر داره… من اشعار شاملو رو میپسندم… شعری که نیاز داشته باشه در موردش فکر کنی… شعری که نه صرفا شعر باشه بلکه ممکنه زندگیه یک شخص رو پشتش داشته باشه… شعر خوب میتونه حتی اندازه یه کتاب حرف داشته باشه
چرا ما از شنیدن موسیقی با کلام لذت می بریم؟ خب می تونیم اون رو رو یه تیکه کاغذ و به صورت نثر بخونیم. به نظرم حس خوبی که تو تماشای یه نقاشی خوب، موسیقی و … هست تو خوندن یه شعر برای من تکرار میشه.
صنایع ادبی و تعبیرها و تصاویری که ماهرانه در یک شعر به کار میره زیبایی و اثر گذاری رو چندین برابر می کنه. که البته میزان مهارت و تجربه و سواد شاعر هم خیلی مهم هست در پختگی اون شعر. قبل تر ها بیشتر از آهنگ شعر و مضمونش لذت می بردم اما با رفت و آمد بیشتر با بچه های شاعر الان ذهنم بیشتر درگیر صنایع و تصاویر شعر میشه. شعر به من کمک می کنه پدیده های اطرافم رو لطیف تر ببینم و در من ایجاد حس همدلی میکنه درارتباط با هر چه که می بینم. مثلا : کپک زدن یه پرتقال…
خیلی وقتا شما از خوندن اشعار لذت می برین حتی اگر اون شاعر هم زبان شما نباشه. صرف بیان زیبای یک مفهوم…
موضوع غم انگیز در خصوص زندگى،
کوتاه بودن آن نیست
بلکه غم انگیز آن است
که ما زندگى را خیلى دیر شروع مى کنیم!
“برتولت برشت”
یه استاد بزرگواری دارم، آقا سید، از ایشون نقل قول می کنم، می گفتن تشبیهاتی که در شعرها به کار رفته هرگز توسط بزرگ ترین دوربین ها و کارگردان ها و هالیوودها قابل تصویرسازی نیست!!!
عقرب زلف کجت با قمر قرینه
تا قمر در عقربه کار ما چنینه
این شعر و تشبیهات آن رو جوری برامون توضیح دادن که من دلم می خواست ساعت ها به توضیحاتشون گوش کنم و حالتی که شاعر تصویر کرده رو توذهنم نقاشی کنم.
به نظرم بزرگترین مزیت شعر اینه که عمیق ترین مفاهیم رو به صورت آهنگین و کوتاه تصویر می کنه و این باعث میشه که تو ذهن بهتر هک بشه.
وقتی شروع به شعر خوندن می کنی به مرور ذهنت تصویرسازی می کنه و مفاهیم رو بیشتر درک می کنی.
اگه همراه با این بیت شعر توضیحات تکمیلی داده نمیشد هم باز برات جذاب بود؟
من با این قضیه موافقم فقط مشکلم اونجاست که اگه یکی برام این عمیق ترین مفاهیم رو تفسیر نکنه خودم به تنهایی از پس درکش برنمیام.
بذار یکم توضیحمو واضح تر بگم: داییم خیلی اهل شعره. جوونیش رو صرف خوندن و فهمیدن و چه بسا حفظ کردن شعرای عطار و مولوی و پروین و کلی آمای قدیمی دیگه گذرونده. هر سری میرم خونش میشینیم با هم صحبت کردن و همیشه خدا بحثمون میرسه به یه جایی که میگه مولوی میگه، پروین میگه، عطار یه شعر داره که میگه و… منم همیجور هاج و واج بهش زل میزنم و منتظرم که مفهومش رو برام بگه.
بچه هاش رو هم تشویق به شعر خوندن و حفظ کردن اشعار مخصوصاً اشعار پروین میکنه. یه بار هم کتاب پروین شو ازش امانت گرفتم بخونم ولی حتی لای کتاب رو باز نکردم.
بدترین قسمت ماجرا اونجاست که چون من خودم هیچ درکی از شعر ندارم مجبورم به معنی و مفهومی که بقیه برام میکنن رضایت بدم. و این خیلی بده. همین میشه که کمتر میرم سراغش.
شاید نظر من با شما متفاوت باشه، من از شعر خوندن لذت می برم. حتی اگر توضیحات تکمیلی هم داده نمی شد، من آهنگ این شعر و جمله هاش رو دوست داشتم. با توضیحات تکمیلی لذتش دو چندان شد.
من اینجوری جذب شعر شدم که دبیر ادبیات دبیرستان شعرا رو خیلی خوب برامون توضیح می داد. مفاهیم عمیق شعرها در اون دوران خیلی جذبم کرد. این شد که ناخودآگاه دیدم بخشی از اوقات فراغتم رو دارم با خوندن شعر می گذرونم. گاهی بعضی از شعرها رو بارها و بارها می خوندم و اون مفهوم کلی که از شعر برداشت می کردم برام جذاب بود و سعی نمی کردم معنی تک تک کلمات و بیت ها رو درک کنم بلکه از خوندنش لذت می بردم.
به نظرم شعرها هم مثل تابلوهای نقاشی می مونن، هر کسی می تونه برداشت خودش رو از هر تابلویی داشته باشه. شاعر منظوری داشته که اونو تصویر کرده ولی ما هیچ وقت مطمئن نیستیم که آیا منظورش دقیقا همونی هست که ما برداشت کردیم. هر کسی می تونه دریافت خودش رو از هنر داشته باشه.
هر کسی از ظن خود شد یار من
من فکر میکنم شما قسمت معنی-گرای ذهنتون قویتره.
شاید بد نباشه به مراسم “سماع” نگاه کنید که یه جور رقص عرفانی با ریتم شعرهای مختلف برای مثال مولاناست.
میشه توضیح بیشتری بدید؟
شاید از بحث کمی دور بشیم ولی به نظرم بد نیست در کنار تجربه شعر، تجربه موسیقی هم مطرح بشه. یعنی بگید از چه تیپ موسیقیهای خوشتون میاد.
با این موافق نیستم که شعر چیزی بیشتر از نثر میتونه بهتون بگه. از منظر معنائی بیان مطلب با شعر بسیار سختتر از نثر هست (البته برای گوینده نه خواننده). ولی شعر کلاسیک موسیقی و ریتم داره که جذابیتش رو زیاد میکنه. به همین خاطر علاقه به خود ریتم هم مهمه. حتی نحوه خواندن شعر و احترام به ریتم بسیار مهمه. برای لذت از این قسمت باید کمی از معنای نثرگونه دور بشید. در حد نهایت این درک ریتم به سماع میرسید.
با سبکهای موسیقی آشنایی درستی ندارم. از غربی تا شرقی، سنتی یا پاپ یا حتی متال رو ممکنه بپسندم و فکر کنم بیشتر همون ریتمشه که میگیرتَم! در این حد که اگه یکی دور و برم شروع کنه به دَف زدن، براساس مشاهداتم ناخودآگاه دوست دارم همین رقص “سماع” رو انجام بدم(که به هیچ وجه راجع بهش اطلاعاتی کاملی ندارم و صرفاً در فیلم های مستند مشاهده هایی داشتم و ذهنم ناخودآگاه ریتم دَف زدن رو اینجور مراسم عرفانی یا رقص تشخیص میده)
خودم اگه بخوام بیت شعری بخونم مجبورم دو یا حتی سه بار بخونم تا نقاط مکث، اَ اِ اُ و یا همون ریتم شعر دستم بیاد. ولی متوجه این صحبت نشدم:
مگه شعر نو و … ریتم و موسیقی ندارن؟
ریتم یا وزن به نظرم به سبک خوندن بسیار وابسته هست. به همین خاطر حتی در شعر نو وقتی خود شاملو میخونه شعر رو با اینکه فرد دیگه ی بخونه متفاوته. شعر نو معناگراتر هست هرچند خیلی جاها ریتم کلی مربوط به خودش رو داره ولی معنای شعر و مفهوم (معمولا اجتماعی) که تو خودش داره برای جامعه ما جذابیت خودش رو داره.
شاید مقایسه بین عکاسی از طبیعت یا نقاشی طبیعت بی ربط نباشه به موضوع؛ چه کاریه وقتی میشه با تکنولوژی انقدر آسون طبیعت یا واقعیت های دیگه رو به صورت تصویر ثبت کرد، آدما انقدر زحمت میکشن و استاد میبینن تا با نقاشی عین طبیعت رو به تصویر بکشن و دیگران هم تحسین میکنن کارشون رو؟ شعرم شاید اینگونه است هنر و توانایی آدماست در به تصویر کشیدن ذهنیاتشون؛ با کلمات و چینش شون و بیان مفاهیم با پیچوندن و آب و تاب دادن شون و نتیجش میشه برانگیختن حس تحسینی که توش هم ستایش هنر و توانایی سراینده است و هم سپاس به خاطر لذتی که در ارضای حس زیبایی جویی، نصیب خواننده شده.
خلاصه شاید برای پیدا کردن جواب باید این سوال شاید باید به مقوله هنر با دقت و عمق بیشتری پرداخته بشه:confused:
مثال جالبی بود.
دوست دارم بدونم تجربه ای که پشت خوندن و یا شنیدن یه شعر خوبه چیه؟ علاقه مندا به شعر وقتی شعر میخونن چه تجربه ای بهشون دست میده که دوست دارن باز هم بیشتر دنبالش کنن. مثلاً تو همین نقاشی کردن هنرمند با کشیدن یه طرح نگرشش رو به محیط اطرافش نشون میده. ولی وقتی میخواد نمایشگاهی بذاره خودش و یا حداقل کسی که با کار و نگرش اون آشناست، برای بقیه از اتفاقات و تجربیاتی که باعث شده اون نقاشی کشیده بشه توضیح میدن.
در توضیحات بالا با @yousef این نکته که شعر و ادبیات نو برای من و امثال من قابل فهم تر هستن، بارزه. حدس خودم اینه که چون زبون و مشاهدات خودم با این اشعار بیشتر همخوونی داره این اتفاق میوفته. با شعر کلاسیک یا کهن این ارتباط به راحتی برای من به وجود نمیاد. اختلاف زبونی یا حداقل دامنه لغاتی متفاوتق که در این گونه اشعار استفاده میشه هم مزید بر علت شده.
برای بیان و تفسیر اشعار کهن مون کتاب زیاده، اساتید و ادبای زیادی از دیدگاه خودشون و براساس وقایع تاریخی اونها رو تفسیر کردن، که البته باز هم فهمش کار راحتی نیست. ولی جنس تجربه ای که یه علاقه مند به شعر میتونه تعریف کنه شاید خیلی قابل درکتر باشه برای من.
###درخواست
تجربه تون از یک شعر یا یک بیت، که همیشه تو یاد و خاطرتون مونده و باهاش خیلی ارتباط برقرار میکنین رو بذارین. چه چیزی از اون براتون تداعی میشه؟ شما رو با خودش کجا میبره؟
دوستی داشتم که خیلی سعدی خونِ قوی ای بود، گاهی مینشستیم تو میدونی و غزلیات سعدی رو میداد دستم و خودش میخوند و تفسیر میکرد. اولین شعری هم که برام خوند این بود:
http://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh622/
من پیش از اون سعدی دستم نگرفته بودم. ولی شعرهایی که ایشون برام خوندن خوداگاه یا ناخوداگاه در ذهنم مونده و از خوندنش لذت میبرم.
مشابه این اتفاق برای فیلم دیدنم هم افتاده: خودم خیلی فیلم بین قهاری نیستم و چون نمیتونم/نمیدونم چه فیلمی خوبه زیاد نگاه نمیکنم. ولی برادرم خیلی اهل فیلم بود و کلا بازیگرا و کارگردانا رو میشناخت. هر وقت میخوام واقعا فیلم ببینم به جا اینکه خودم تصادفی یه چی انتخاب کنم و خسته بشم از دیدن فیلم، از ایشون نظر میپرسم و ایشون هم با توجه به شناختی که از من دارن فیلم هایی پیشنهاد میدن که همه ش رو با لذت تا ته میبینم. و گاهی هم نقد ایشون بعد از فیلم یه جور چاشنی مضاعف برا فیلمه حساب میشه.
به نظر میرسه جاهایی که خود ادم ذوق خاصی نداره، کمک گرفتن از افراد صاحب ذوق واقعا مفیده.
فکر میکنم مسئله ذوقیه، مثلاً خود من اصلاً حافظۀ خوبی برای شعر ندارم امّا برادرم کل دیوان حافظ را حفظه، نشده مصرعی بخونم و ادامه نده، امّا اینکه به دلیل نداشتن ذوق خودم را از شعر محروم کنم، ظلم بزرگیه، مازاد بر اونچه که دوستان گفتاند، پیشنهاد میکنم، شعر را با شرح بخونید، تا کمکم درکتون از زبان شعر بالا بره:
- شرح جامع مثنوی، کریم زمانی [من چند جلدی خواندهام، بهترین در شرح هست]
- شرح جلالی بر حافظ، عبدالحسین جلالیان [نخواندهام امّا تعریفاش رو از دوستان شنیدهام]
اخیراً اوّل صبح، یک شعر از ما هیچ، ما نگاه ِ سهراب سپهری رو همراه با شرح رضا نوشمند میخواندم، روزم رو میساخت.