آیا منظورتان از حساس بودن، احساسی تصمیم گرفتن است؟ یا احساسی رفتار کردن و یا احساسی به نظر رسیدن؟
فکر کنم یکی از راه هاش اینه که آدم توی تمام کار هاش یه مکث 4-5 ثانیه ای بکنه بعدش حرف بزنه یا تصمیم بگیره یا کاری کنه.
حداقل اینجوری مقداری از احساسش کم میشه
واکنش سریع به چیزهای نامطلوب و ناخواسته.
مثال: یه نفر مسخره ت کنه، و سریع میخوره تو ذوقت و یه مدت کلافه ای یا اگه تو جمعی هستی سکوت میکنی.
مثال: یه نفر حرف مفت میزنه (از نظر تو)، و یا دروغ میگه بهت، و سریع ذهنت درگیر اشتباه طرف میشه.
مثال (فیزیولوژیک): کمی گرد و غبار دور و برت زیاد میشه، و کلی درگیر عطسه و اینا میشی!
همیشه لزوما این واکنش به اتفاق بیرونی منجر نمیشه، و اتفاقا ادم های حساس (یا حداقل با شناخت من) تو خودشون میریزن. و زمان و عمر خودشون رو به چیزای نامهم و یا اولین سیگنال های منفی میگذرونن.
اینکه واکنش چی میتونه باشه بستگی به محیط داره و فکر کنم موضوع بحث اینه که حساسیت رو کمتر کنیم. به نظرم دو راه خوب وجود داره که من خودم امتحان کردم. اول اینکه اهمیت موضوعات رو کاهش بدیم. در مورد مثال تمسخر این میتونه کمک کنه. در مورد دروغ میشه یه جوری فکر کرد که آدما کامل نیستن و گاهی اشتباه میکنن یعنی دیدگاه اخلاقیمون یکم حق اشتباه بده.
من می دونم که برای تمام این ها جواب وجود داره. یک سری مهارت ها هستند که آدم می تونه (و در واقع باید) یاد بگیره.
ولی بطور کلی کاملا باهات موافقم. رازش در دستکاری آگاهانه نظام فکری خود است نه در تغییر دیگران. مثلا در این مورد:
باید فکرکنی که کسی که مسخره می کنه به چه دلیل این کارو می کنه؟ مثلا یا می تونه واکنشی به کم دونستن خودش در برابر دیگران باشه، یا یک اختلال شخصیتی باشه، و غیره. ولی بهرحال این مسئله اونه. خودش یه مشکلی داره پس این مسئله من نیست! و برای من فقط این باقی می مونه که چه برخوردی بکنم. که در انواع و اقسام موقعیت ها برخورد می تونه متفاوت باشه.
به نظر من این مهارت ها مواردی هستن که آدم معمولا خودبخود یاد نمی گیره و همیشه باید چندین بار یک اتفاق برای آدم بیافته تا بره دنبالش و یاد بگیره.
فقط چیزی که در این مورد مهم و خطرناکه اینه که نباید احساسات رو انکار کرد. انکار احساسات، یا توی خود ریختن و بروز ندادن، بی اعتنایی کردن و سعی در فراموش کردن اون اتفاقات، عزت نفس انسان رو کاهش می ده.
باید در هر لحظه ای سعی کنیم که این احساسمون رو بفهمیم و تشخیص بدیم که چه احساسی داریم و بعد اون رو بپذیریم. مثلا من می دونم که از این رفتار حالت تدافعی بهم دست می ده و اینو می پذیرم هرچند که می دونم کار درستی نیست. ولی به این حالت خودم آگاهم. بعد از اون می تونم فکر کنم که بهترین کار در جواب چیه.
کتاب روانشناسی عزت نفس/ ناتانیل براندن رو پیشنهاد می کنم.
این مشکل فکر کنم یکم به اولویتهای فرد بر می گرده: من توی موقعیت مشابه قرار گرفتم راستش یکی از همکلاسی هام بود که من بی دلیل روش حساس شده بودم. البته بی دلیل بی دلیل هم نبود فکر می کردم جایی حق من رو ضایع کرده که منطقی فکر کنیم اشتباه می کردم.
این بنده خدا هر حرفی که میزد من به دنبال جواب دادن بهش بودم بعلاوه که هرچیزی که میگفت برداشت من این بود که چرند میگه. خلاصه حسابی نسبت بهش حساس بودم تا اینکه یکی از دوستان دیگه به من گفت که تمام موجودیتت توی جمع حال گرفتن از این بنده خداست و کلن فکرت روی اینه که این دوستمون چی میگه.
این شد که من هم دقت کردم و سعی کردم هدف اصلی رو پیدا کنم، مثلن سر کلاس ها درس، توی جمع دوستان خوش گذروندن. بعد از یک مدت کلن این فرد و رفتارش برام روی مخ نبود یا حداقل ذهنم درگیر جواب دادن بهش نبود.