حتما در دوران تحصیل این حس براتون پیش اومده که مسئلهای که میخواید حل کنید مسئله کتابه و لذتی از حل اون نمیبرید. در عوض وقتی سئوال از ذهن خود فرد میاد، هم از زمانی که برای حل اون میزاره لذت میبره، هم وقتی حل شد، احساس میکنه نتیجه ارزشمندی به دست آورده.
چطور بین این دو حالت ارتباط برقرا کنیم؟ یعنی کاری کنیم دانشآموز یا دانشجو سئوال رو از ذهن خودش بدونه نه به عنوان مسئله تحمیل شده.
من دبستانی که بودم عاشق یه تمرینی بودم که یکی از معلم ها بهمون همیشه می داد. وقتی درس ریاضی رو به ما می داد می گفت برید از این درس ده تا سوال طرح کنید. بعد جلسه بعد به جای اینکه به حل تمرین بگذره هر کس یکی دو تا سوال از سوالاتش رو به انتخاب خودش و یا معلم می خوند و یک نفر پای تخته حلش می کرد. حل سوال از یک مبحث ساده به مراتب سخت تر از حل تمرین های اونه! این کار اون معلم باعث شد من خیلی سوال طرح کردن رو دوست داشته باشم